chapter 1

13.7K 769 128
                                    

           

نور کم رنگ غروب توی کافه منعکس میشد . چراغ های رنگی و ملایم کافه اجازه نمیداد شب توی کافه مسلط بشه . کافه ی خیابان کناری دانشگاه بزرگ پنسلوانیا به خاطر دانشجوهای پر جنب و جوش این دانشگاه هیچوقت آرامش نداشت . پسری که نسبتا لباس های رسمی ای به تن داشت وارد کافه شد بدون معطلی به سمت میزی رفت که میدونست اونجا میتونه بهترین دوستش رو پیدا کنه و دور از انتظار هم نبود که لیام اون میز رو اشغال کرده بود . اون میز انگار به اسم لیام زده شده بود . لیام هدفونش رو گذاشته بود و چشماشو بسته بود. پسر به سمت میز رفت کیفشو روی میز پرت کرد و محکم ضربه ای به پای لیام که روی میز دراز شده بود زد که باعث شد پای لیام از روی میز سر بخوره

!جناب وکیل پات رو جمع کن . پسر کی میخوای آدم شی اینجا یه مکان عمومی ِ-

لیام از لای پلکاش نگاهی به ایدن انداخت . لبخندی زد و پاشو دوباره روی میز گذاشت هدفونش رو دراورد و گفت

اولا وکیل انصرافی دوما کی گفته اینجا عمومی ِ ؟ از وقتی یادم میاد این میز ماله من بوده-

ایدن پوفی کرد و ادامه داد

پسر خواهشا یادم ننداز که تو واقعا اون کارو با زندگیت کردی و ازدانشگاه انصراف دادیا

لیام سمت رز متصدی کافه برگشت و با اشاره دست ازش خواست قهوه ی همیشگی ایدن رو بیاره

ایدن این بحث رو فراموش کن و دوباره شروع نکن . شبمونو بهم نریز -

ایدن سری به نشانه تاسف تکون داد و زیرلب یه کله خر حواله ی لیام کرد

رز ماگ قهوه رو روی میز گذاشت خوش و بشی با ایدن کرد و به سمت بار برگشت

ایدن همونطور که بینی شو از عطر قهوه پر میکرد سری توی کافه چرخوند

چرا انگار از وقتی وارد این دانشگاه شدم هیچ آدم جدیدی وارد این کافه نمیشه . دیگه واقعا نمیتونم سر یک میز نشستن با تو رو  تحمل کنم لی

لیام ابروهاشو بالا انداخت وبا زانوش ضربه ای به میز زد که باعث شد بازوی ایدن تکون بخوره و یکم از قهوه روی استین پیرهنش بریزه

-تو واقعا یه آشغالِ نفهمی لی . این پیرهنو تازه پوشیده بودم و از اونجایی که مثل شما کسی رو ندارم که به فکرم باشه پیرهن چند روزم بود عوضی

لیام خنده ای کردو گفت -همون بگو از کجا سوختی که دنبال آدم جدید میگردی . متاسفم مرد الان دو سال از بودن ما اینجا میگذره و هیچ دختری دلش نمیخواد تو رو سر میزش ببینه چه برسه لباساتم بشوره . باهاش کنار بیا رفیق

ایدن چشماشو ریز کرد

-خفه شو خودت میدونی که داری چرت میگی و پاتو از رو میز وردار

Never Again [Ziam]Where stories live. Discover now