chapter 31

4.2K 405 208
                                    


Adam Alan delesh mikhad bere to khiaboon dad bezane ;
I AM ZIAM SHIPPER BITCHES!

لیام داخل سوییت شد و خودشو روی مبل پرت کرد زین که رو به روی تی وی نشسته بود به لیام نگاه کرد و لبخندی زد لیام چشم غره ای رفت و سرشو برگردوند
-چی شده لی ؟
زین گفت و پاهاشو روی مبل جمع کرد
-خسته شدم الان دو ساعته اون پایینم خب
-میدونم اما ارزششو داشت !
لیام چیزی نگفت و نفسی از سر خستگی کشید زین بلند شد و پرسید
-قهوه ؟
-اوهوم تلخ لطفا
زین به سمت اشپزخونه رفت
-خیلی مرسی عزیزم
به لحن لیام لبخند زد و رفت تا قهوه رو درست کنه
لیام لپ تاپش رو روی پاش گذاشت و با ایدن تماس تصویری گرفت چند لحظه بعد تصویر ایدن روی اسکرین اومد لیام لبخند زد و مکالمه رو شروع کرد
-چطوری رفیق
-در اصل تو چطوری ؟ ما نخواستیم مزاحمت شیم این دو روز رو میدونستیم سرت شلوغه
-میدونم مرسی پسر همه چی خوب پیش رفته عالی تر از حد انتظارم
-میدونم اوناشو حال خودت چطوره ؟ بهتر از وقتی که رفتی ؟
لیام خندید و پاهاش رو روی مبل دراز کرد
-میشه گفت عالی ام
-چطور چیز جدیدی شده ؟
لیام ابرویی بالا انداخت و چیزی نگفت . زین با دوتا فنجون قهوه از اشپزخونه بیرون اومد و همونطور که سرش پایین بود گفت
-اینم قهوه ی تلخ برای ...
صداش رو خورد وقتی که متوجه شد مستقیم توی اسکرین لپ تاپ افتاده و کاملا مشخصه سریع خودش رو کنار کشید و مبل رو دور زد اما صدای خنده ی لیام و حرفی که از طرف مقابل لیام شنیده شد بهش فهموند که دیر شده
ایدن-اون کــی بود لی ؟
-خودش الان میاد معرفی میکنه خودشو
لیام با دستش اشاره کرد به زین که با اضطراب ایستاده بود زین لب زد
"نه فکرشم نکن "
لیام با سماجت اشاره کرد و زین در نهایت کنار لیام با فاصله نشست و به اسکرین خیره شد و شخص توی تصویر رو آنالیز کرد
ایدن -وای پسر خوشحالم میبینمت یه حس قوی ای دارم راجبه اینکه تو همون علت مشکلاتی !
لیام دستشو پشت گردن زین انداخت و زین رو به خودش نزدیک تر کرد اما زین با فشار مقاومت کرد و در همون حال گفت
-هی زینم ولی نمیدونم از چی داری حرف میزنی
ایدن -منم ایدنم رفیق لیام ! لیام ایشون همون پسری نیست که ...
لیام حرفشو قطع کرد با لبخند گفت
-بله خودشه ایشونه
زین با تعجب به نیمرخ لیام نگاه کرد
ایدن - ارزشش رو داشت لیام .
لیام بدون در نظر گرفتن نگاه های زین گفت
-قطعا داشت یعنی تو فقط ببینش اینو اخه
زین -هی لی من اینجا نشستما منم در جریان بذار راجبه تدی برت که حرف نمیزنی !
ایدن به حرف زین خندید و پرسید
-خب خودت بگو پس من که خبر ندارم بینتون چی شد که درست شد ولی الان دقیقا در چه مرحله ای هستید ؟! باهمید ؟
لیام -همینطوره
زین - نه نه اینطور نیست
هر دوی اونا با هم همزمان گفتن که باعث شد لیام با شتاب برگرده و به زین خیره شه زین هم برگشت و تو چشمای لیام نگاه کرد اما تاب نگاه صریح لیام رو نیورد و سرشو پایین انداخت
ایدن -اوپـــس ! خب من دخالت نمیکنم اما لیام مراقب باش داری چیکار میکنی بالاخره باید با مشکلاتت رو به رو شی
لیام -میدونم اما الان نمیخوام بهش فکر کنم
ایدن -اما این درست نیست که ...
-نمیخوام بشنوم راجبش ایدن . بعدا حرف میزنیم
و بدون اینکه منتظر جواب ایدن باشه مکالمه رو قطع کرد و لپ تاپ رو کنار گذاشت
زین همونطور نشسته بود و دستاشو توی هم قفل کرده بود
لیام با طئمانینه به صورت زین که سمت پایین بود نگاه کرد و دستشو روی زانوی زین گذاشت
اروم تر از حد معمول شمرده شمرده گفت
-که اینطور نیست ها؟
زین سرشو بالا اورد اما تقریبا گونه ش به نوک بینی لیام برخورد کرد و از این فاصله ناگهانی یکم عقب کشید و باعث شد کمرش به عقب خم شه . محتاط توی چشمای لیام نگاه کرد و متوجه نگاه خطرناک لیام شد
-ببین اون دوستت بود من نخواستم که این به گوش مارگو برسه و ...
لیام سرشو نزدیک تر برد و زین ناخوداگاه به عقب تر خم شد و نگاهش با حس لمس رونش توسط لیام روی دستای اون کشیده شد ادامه داد
-من فقط نمیدونستم چی باید بگم لیام
لیام ثابت توی تیله های طلایی ش خیره بود و با یه حرکت اروم به سمتش میومد و این باعث شد زین اونقدر خم شه که ناخوداگاه روی مبل دراز بکشه و لیام روی بدنش قرار گرفت
زین همچنان نمیتونست چیزی از صورت لیام بخونه و فقط ابروهای درهمش کافی بود تا به اندازه کافی مضطرب بشه
لیام دوتا دستاشو روی سینه ی زین گذاشت و صورتاشون مقابل هم قرار گرفت لیام بدون هشدار لباشو به لبای زین چسبوند
نرم بوسیدش زین انتظار چیز دیگه ای رو داشت : شاید یه دعوا یا داد و بیداد !
اما چیزی که نصیبش شده بود حرکت لب های بهشتی لیام روی لباش بود
شوک شده بود و حتی چشماش رو هم نبسته بود لیام فاصله گرفت و با اخم توی چشماش نگاه کرد
-منو ببوس احمق
زین نگاهشو دزدید و زیر لب گفت
-اما قهوه ت
-لبات هست !
زین سرشو یکم بالاتر برد و فاصله رو از بین برد و اینبار چشماشو بست تا لذت احاطه ش کنه
به بوسیدن هم ادامه دادن تا اینکه لیام برای نفس گرفتن جدا شد و با انگشت شستش گونه ی زین رو لمس کرد و سرش رو پایین برد

Never Again [Ziam]Where stories live. Discover now