chapter 61

3.1K 348 354
                                    




           

زین نگاهی به مرد جوونی که کنار ماشینش منتظرش بود کرد

پشت ستون جا گرفت

برای چندمین بار به ایدن تماس گرفت بلافاصله بعد وصل شدن گفت

-ما تا چند دقیقه دیگه میریم تو دادستانی

ایدن- نگران نباش اونا منتظرتون خواهند بود بیرون وقتی برگردید و همه حواسشون رو لیام ِ. 

-خوبه باشه

گوشی رو تو جیبش سر داد و با قدم هایی اروم به سمت لیام رفت

سرش رو پایین نگه داشت و جلوی لیام توقف کرد و زیر لب سلامی نامفهوم زمزمه کرد

لیام بر خلاف اون با چشماش زین سر به زیر رو می بلعید

-تا قبل دیدنت هم مطمئن بودم نمیای

زین به ارومی سرش رو بالا اورد و نگاه اخم دارش رو به لیام دوخت

-من ادم کثیفی نیستم.  متاسفم که نا امیدت کردم تو این یه مسئله هم اما باید میومدم

لیام از لحن تلخ زین به حجم رنجیدگیش پی برد

دستش رو بالا اورد و کنار صورتش گذاشت

اول کمی کف دستش لمسش کرد اما بعد دستش رو کامل رو گونه ی زین گذاشت

زین بی حرکت موند و مسیر چشمای لیام رو دنبال کرد که روی صورتش میدوید

لیام بعد از لمس نرمی پوست زین لحظه ای به این فکر کرد که ای کاش اونشب که وقتش رو داشت این پوست رو میبوسید

اما فقط لحظه ای

دستش رو کشید و در عوض پشت کمر زین گذاشت و با فشار کوچیکی راهنماییش کرد

زین قدم برداشت و بی فاصله لیام هم بهش ملحق شد

روی پله های ممتد دادسرا ایستاد و نگاهش رو دور خیابون چرخ داد

لیام  دو تا پله بالاتر متعجب منتظرش بود

در نهایت مجبور شد از بازوی زین بگیره و بالا بکشتش

-چی شده زین?  به نظر نگران میای

-چ...چی?نه همه چ مرتبه.  بریم

و با سرعت بیشتری بالا رفت

بقیه مراحل رو فقط پشت سر لیام اومد و گهگداری ایستاد تا لیام کارش رو انجام بده و در نهایت کنار اتاقی ایستادن لیام در رو باز کرد و نزدیک به زین ایستاد

-من از اینجا به بعدش رو نمیتونم بیام ولی نگران نباش اونجا یکی از دادستانا نیکه.  هواتو داره

زین سمت در رفت اما دوباره برگشت

به خوبی میتونست بفهمه که کف دستش عرق کرده چشمای درشت شده ش رو به لیام دوخت

Never Again [Ziam]Where stories live. Discover now