chapter 44

2.6K 312 274
                                    




لیام به سمتش اومد و روبه روش ایستاد چشماش بدون حرکت توی قهوه ای های لیام غرق شده دنبال چیزهای از دست رفته ش میگرده

پلک نمیزنه

لیام اروم دستشو بالا میاره و کنار صورتش میذاره اما زین حرکتی نمیکنه

نگاهش از چشماش سر میخوره و پایین روی لباش قفل میشه و حرکات لب های لیام رو میبینه اما صداش رو نمیشنوه

لیام –عزیزم ؟ عزیز دلم مشکلی نیست ببین ما درستش میکنیم بهش توضیح میدیم اون حالش خوب میشه من بهت قول میدم

زین دستش رو بالا میاره و دست لیام رو از صورتش پس میزنه برمیگرده و از سر شونه به پشتش نگاه میکنه به در اون اتاق کوچیک

دنبال دکمه ی برگشت زمان میگرده

اما برگشتی نیست

نه برای پل هایی که با تمام قدرت فرو ریختن

خرابه هاش رو پشت سرش میبینه

دوباره سمت لیام برمیگرده اما قدمی به عقب میره لیام با چشمایی مات به حرکاتش نگاه میکنه سعی میکنه لحنش رو مطمئن کنه و باهاش زین رو هم از این بهت دربیاره

-زی گوش کن به من یه لحظه . حواست کجاست ببین خواهش میکنم

زین موهای کنار شقیقه ش رو محکم میکشه و دستش رو اروم به لبه ی تخت تکیه میزنه

-من زندگی خواهرمو خراب کردم .

به ارومی زیر لب میگه لیام اخمی میکنه و قدمی جلو میاد

-عشق من یه لحظه حواستو بده به من باور کن هیچی خراب نشده اون زندگیش بدون من بهتره و...

زین میون حرف لیام میگه

-اون شکست . من صدای خرد شدنش رو شنیدم . هیچوقت نذاشت من خرد شم تو این سالا اما الان من خردش کردم اونم با چی ؟!

لیام جلو تر اومد و پایین پای زین که حالا لبه ی تخت نشسته بود زانو زد

-با بد چیزی بازی کردم لی با عشقش با قلبش . این دیگه بازیای بچگیمون نیست که بازم بهم بخنده که یادش بره جر زنی هامو . من بازم از اون داشته هاشو گرفتم من از بچگی همین شکلی بودم اما ایندفعه اون دیگه بلند نمیشه

لیام چیزی نداشت بگه حس میکرد تلاشاش بی فایده ست بغضی توی صدای زین بود که باعث تشکیل حلقه ی شفافی توی چشمای لیام شد زانوی زین رو لمس کرد اما زین زانوش رو کنار کشید و با خشونت گفت

-منو لمس نکن این دستا ماله من نیستن . من فقط یه دزد بودم و تو هم همراه من باهاش بازی کردی .

لیام قطره اشکی از چشمش پایین چکید و با صدای بم شده ش گفت

-تقصیر من چی بود؟ تقصیر ما چی بود ؟

Never Again [Ziam]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt