Chapter 55

2.9K 350 140
                                    

زین زیر لب جواب داد

-اون که باید نگران نشد پس مهم نیست

زین از لارا خواست گوشی ش رو براش بیاره اما تلفنش خاموش شده بود زین بی اعتنا روی مبل پرتش کرد و چشماشو بست
-----------------------------------------------

رکورد رو با لبخند توی کیفش جا داد و توی ماشین نشست و با ایدن تماس گرفت

-سلام

صدای نیک بود که پشت خط اومد

-اوه حالا دیگه تو تلفنش رو جواب میدی ؟!

-اخه خودش خوابه

-این موقع روز ؟

-خوابه دیگه لیام چقدر سوال میپرسی

-باشه حالا چرا پاچه میگیری . زنگ زدم بهش راجبه ملاقات هریس بگم

-اوه چی شد حالا

-صداش رو ضبط کردم و حالا اونم مدرکه . میرم شکایت رو به جریان میندازم توسط زین و شهادتش

-اون قبول کرده بره شهادت بده ؟!

-اره اونطور که حرف زدیم اون میره من مطمئنم

-چطور میتونی بهش اعتماد کنی

-فقط ... فقط میدونم که میره چطورش مهم نیست

-اوه خب باشه من به ایدن میگم زنگ بزنه بهت

-باشه ممنون

مکالمه رو قطع کرد و به سرعت دوباره شماره ی زین رو گرفت . باید راجبه شکایت باهاش صحبت میکرد

"مشترک مورد نظر خاموش میباشد ..."

گوشه لبش رو گاز گرفت و دوباره تماس گرفت اما نتیجه یکی بود . توی دلش حباب نگرانی شکل گرفته بزرگ و بزرگ تر میشد

نکنه دیشب که اونطور رفته اتفاقی براش...؟!

به فکراش اجازه ی شکل گرفتن نداد ادرس خونه ی زین رو از پرونده خوند و ماشینو به حرکت دراورد

------------------------------------

صدای زنگ در باعث شد زین بدون باز کردن چشماش نیمخیز شه اما لارا گفت

-من باز میکنم

در رو به روی لیام باز کرد اما با دیدن چهره ی لیام اخمی کرد و گفت

-بفرمایید
شخصی که در رو باز کرد مثل کیسه ای شن آتیش نگرانی لیام رو خاموش کرد . حالا میدونست چرا کسی جوابگوی تماسش نبوده

!

خب دیدی اشتباه میکردی اون در حقیقت خیلی هم حالش خوب بوده و مشغول

جدی گفت

عصر به خیر . من کار فوری ای باهاشون داشتم اما تلفنشون رو جواب نمیدادن .-

Never Again [Ziam]Where stories live. Discover now