زین زیر لب جواب داد
-اون که باید نگران نشد پس مهم نیست
زین از لارا خواست گوشی ش رو براش بیاره اما تلفنش خاموش شده بود زین بی اعتنا روی مبل پرتش کرد و چشماشو بست
-----------------------------------------------رکورد رو با لبخند توی کیفش جا داد و توی ماشین نشست و با ایدن تماس گرفت
-سلام
صدای نیک بود که پشت خط اومد
-اوه حالا دیگه تو تلفنش رو جواب میدی ؟!
-اخه خودش خوابه
-این موقع روز ؟
-خوابه دیگه لیام چقدر سوال میپرسی
-باشه حالا چرا پاچه میگیری . زنگ زدم بهش راجبه ملاقات هریس بگم
-اوه چی شد حالا
-صداش رو ضبط کردم و حالا اونم مدرکه . میرم شکایت رو به جریان میندازم توسط زین و شهادتش
-اون قبول کرده بره شهادت بده ؟!
-اره اونطور که حرف زدیم اون میره من مطمئنم
-چطور میتونی بهش اعتماد کنی
-فقط ... فقط میدونم که میره چطورش مهم نیست
-اوه خب باشه من به ایدن میگم زنگ بزنه بهت
-باشه ممنون
مکالمه رو قطع کرد و به سرعت دوباره شماره ی زین رو گرفت . باید راجبه شکایت باهاش صحبت میکرد
"مشترک مورد نظر خاموش میباشد ..."
گوشه لبش رو گاز گرفت و دوباره تماس گرفت اما نتیجه یکی بود . توی دلش حباب نگرانی شکل گرفته بزرگ و بزرگ تر میشد
نکنه دیشب که اونطور رفته اتفاقی براش...؟!
به فکراش اجازه ی شکل گرفتن نداد ادرس خونه ی زین رو از پرونده خوند و ماشینو به حرکت دراورد
------------------------------------
صدای زنگ در باعث شد زین بدون باز کردن چشماش نیمخیز شه اما لارا گفت
-من باز میکنم
در رو به روی لیام باز کرد اما با دیدن چهره ی لیام اخمی کرد و گفت
-بفرمایید
شخصی که در رو باز کرد مثل کیسه ای شن آتیش نگرانی لیام رو خاموش کرد . حالا میدونست چرا کسی جوابگوی تماسش نبوده!
خب دیدی اشتباه میکردی اون در حقیقت خیلی هم حالش خوب بوده و مشغول
جدی گفت
عصر به خیر . من کار فوری ای باهاشون داشتم اما تلفنشون رو جواب نمیدادن .-
![](https://img.wattpad.com/cover/102638538-288-k386752.jpg)
YOU ARE READING
Never Again [Ziam]
Fanfiction- when ? - I don't know - maybe later ? -No, never again ------------- - didn't you say never again? - No , not gonna lose you again - but no , never again! **** -کی ؟ - نمیدونم - شاید بعدا ؟ - نه ، هیچوقت دیگه ---------- - مگه نگفتی هیچوقت دیگه...