-برام مهم نیست اقا من وقت زیادی ندارم باید برگردم لس انجلس .

آرون متوجه تغییر حالت عصبی لیام شد سری تکون داد و به دفتر زین رفت به میسون اطلاع داد و زین در جریان قرار گرفت

از اتاقش بیرون اومد و به سمت آرون رفت . آرون متوجه بی خوابی زین شد که باعث شده بود چشماش به رنگ خون باشه

-اون چیکار داره با من ؟

-حقیقتش دسترسی به پرونده های هریس رو میخواد

-احمقی چیزی هستی ؟ اگه اونا رو ببینه که مدارک مورد نیازشو برای شکایت راحت تو دستاش دادیم !

-قربان گفتن میخوان خودتون رو ببینن

زین چند قدمی جا به جا شد و بی هدف دورش خودش چرخید

استرس رو توی لرزش دستاش حس میکرد . خسته تر و ضعیف تر از این بود که با لیام رو به رو شه

-برگرد و بگو نمیتونم ببینمش یه بهانه بیار

-اما قربان ...

-همین که گفتم کوپر

صدای داد زین توی کریدور پیچید آرون تاییدی کرد و بیرون اومد

مطمئن بود که واکنشی بیشتر از زین رو قراره از لیام ببینه

سعی کرد ریلکس باشه لیام با اومدنش براندازش کرد و با ابروهایی بالا رفته منتظر شد

-متاسفم گفتن نمیتونن ببیننتون

کیفش رو به دست گرفت گفت

-بسیار خب پس من از راه دیگه وارد میشم

با شتاب از شرکت بیرون اومد توی ماشینی که منتظرش بود نشست و با ایدن تماس گرفت

-جانم

-اون اجازه دسترسی به پرونده ها رو نمیده

-صحبت کردی باهاش مگه ؟

-جالب ولی اصلا نخواست منو ببینه

-حدسش رو میزدم

-من به مجوز نیاز دارم

-هفته ها طول میکشه لیام

-نه اگه از نیک بخوای !

سکوتی چند ثانیه ای حکم فرما شد بالاخره ایدن گفت

-نه نمیشه

-چرا نمیشه ؟ اون تو همین دادگاه و همین شهر کار میکنه . به خودت بیا ایدن ماها جدا نشدنی بودیم من هیچوقت نفهمیدم چی شد بین شما که دیگه حتی نمیخوای ازش یه درخواست کوچولو هم بکنی

-نمیتونم نمیشه

-من بهش زنگ میزنم و ازش میخوام لعنتی بفهم من باید دست اینا رو رو کنم

-نذار حست به اون پسر چشماتو ببنده و عمل عجولانه بکنی

-ربطی به این نداره

Never Again [Ziam]Where stories live. Discover now