اما چیزی که به زبون اورد این بود

-میفهمم مارگو باور کن من ازش متنفر نیستم ! فقط میخوام ببینم چه کمکی میتونم در رابطه با اون پول بکنم

مارگو خم شد و دستشو به زانوی برادرش رسوند

-هی هی هیچی من همشو اوکی میکنم فقط فوکوس کن رو درس و دانشگاهت مهندس ! لیام هم پول و هم چیزی بیشتر از عشق تمام دنیا رو از طرف من میگیره هر چقدر هم دوستش داشته باشم کمه . واسه همون انتخاب کردم عشقم رو تمام و کمال بهش بدم

زین احساس سوزشی ته ذهنش داشت ! پرسید

-مارگو تو واقعا عاشق لیامی ؟

-نمیتونی تصورشو کنی ! امیدوارم یه روز اینو تجربه کنی

-لیام هم اینقدر دوستت داره مارگو ؟

-منظورت چیه اون بهترینه تو نشون دادن عشقش یعنی میگم اگه این کارا و رفتاراش و مراقبتاش عشق نیست پس چیه ؟! من میتونم اینو بفهمم زی

زین حس میکرد دستای کسی پشت ذهنش داره چنگ میزنه به تمام افکارش ! چطور میتونه باعث شکوندن دل خواهرش بشه ؟

-مطمئنی که درست برداشت میکنی از کاراش ؟

-منظورت چیه من نمیفهمم سعی داری چی بگی

زین سعی کرد بهترین کلمات رو انتخاب کنه

-هیچی من فقط میپرسم که مطمئنی این جزوی از شخصیتش نیست فقط ؟ نمیگم که دوستت نداره میگم که شاید ...

مارگو از جاش بلند شد و خندید و دستش رو توی موهای زین فرو کرد زین سرش رو عقب کشید و پرسشی به مارگو نگاه کرد

-خب خب برادر کوچولو حس میکنم که یه شیطونی درونت داری که میخواد لیام رو بکشه پایین !

زین دهن باز کرد که مخالفت کنه اما مارگو فقط خندید و مبل رو دور زد و به تریشا توی آشپزخونه پیوست .

زین حالا تمام قد پیکر ترس رو توی بدنش حس میکرد .

چشماشو بست . اکوی حرفای مارگو با بکگراند تصویر لیام توی ذهنش مرور میشد

"خواهرمو میتونم از دست بدم ؟"

"میتونم دلیل شکستنش باشم ؟"

"میتونم شاهد تموم شدن عشق تمام و کمالش باشم ؟"

"چه حسی بهش دارم ؟"

"لیام رو میتونم از دست بدم ؟

"چی واقعا بین ماست ؟"

"اصلا میشه اسمشو چیزی گذاشت ؟"

"فراموش میشه ؟"

دستش رو روی صورتش گذاشت و سردرگم ناله ای کرد .

----------------------------------------------------------------------------------------

گوشی ش رو توی دستش چرخوند و کنار گوشش گذاشت

Never Again [Ziam]Where stories live. Discover now