همونطور که به کانتر تکیه داده بود پرسید

-سوفی زین از خونه بیرون رفت؟

-بله اقا، به من گفتن بیدارتون کنم و خودشون رفتن

لیام چیزی‌نگفت و فقط احساس کرد که امروز داره‌ بیشتر خودشو نشون میده !

توی پذیرایی رفت و روی مبل‌ خودشو پرت کرد خواست از روزنامه های روی میز برداره که تلفنش زنگ زد ، جواب داد

-گاس !

-لیام نتو چک‌ کردی ؟! خودم میدونم نکردی ولی پسر باید اینکارو بکنی واکنشا فوق العاده بوده توی سایتا دانلودش هر ثانیه داره بیشتر میشه‌ و هولی شت این اولین کارته !

لیام ناخوداگاه لبخندی زد و گفت

-شرکت چی گفتن

؟-چی میتونن بگن ؟! اونا تو رو میخوان فقط منتظرن بیای اینجا تا باهات قرارداد ببندن و من از همین الان اسمتو تو تاپ لیست بیلبورد میبینم

-شلوغش نکن گاس-

باورم نمیشه اینقدر ریلکسی محض رضای خدا لی دارم میگم ترکوندی ، اینا رو ولش کن کی برمیگردی ؟

لیام مکث کرد صداشو صاف کرد و گفت

-اخر هفته

-خوبه بیشتر کشش نده نذار از هیجان و جوشون کم شه

-باشه میبینمت

-میبینمت

تلفن رو قطع کرد و چشماشو به صفحه ای که کم کم تاریک شد و بعد خاموش شد دوخت لبخند محوی روی لباش بود

همه‌چیز خوب بود اون قرار بود به همه چیزایی که ارزوشو داشت برسه موزیک ساختن ارزوش بود اما خب اونم مثل تمام افراد دیگه دوست داشت شنیده بشه و حالا این خبرا و پیش بینی های گاس باعث میشد هر لحظه خودش رو به اهدافش نزدیک تر ببینه

امروز شاید خیلی هم‌روز بدی نبود ، در واقع اصلا روز بدی نبود فقط اگر لیام امروزش رو هم با تن صدای اشنای پسری که تمام صبح هاشو توی هفته ی اخیر شروع کرده بود ، اغاز میکرد

تصمیم گرفت بیرون بره و ظهرش رو تو یکی از فست فود های خیابونی نیویورک بگذرونه

بعد خوردن ناهارش به یکی از گالری های هنری اونجا رفت و وقتشو گذروند

منتظر شب بود میخواست که امشبش رو هم با زین برنامه بریزه گوشی ش رو بیرون اورد و روی شماره ی زین مکث کرد اما پشیمون شد و‌گوشی رو دوباره توی جیبش انداخت

وقتی خونه رفت تقریبا شب شده بود سوفی رو از دور توی اشپزخونه دید بالا رفت ناخوداگاه به در اتاق زین نگاه کرد اما در اتاق بسته بود و چیزی رو متوجه نشد اتاق مارگو‌رفت و لباساشو عوض کرد روی تخت لم داد و لب تابش رو روی پاش گذاشت و سایتای موزیک رو دونه دو‌نه بررسی کرد کامنتارو توی توییترش خوند و هر لحظه لبخندش عمیق تر میشد

Never Again [Ziam]Onde histórias criam vida. Descubra agora