-این گاردی که گرفتی چیه زی؟

زین همچنان جوابی نداد که این لیام رو یکم جلوتر کشوند دستاشو روی بازوی زین گذاشت و گفت

-فردا میبینمت پس؟

دقیقا همون لحظه ای که لیام مطمئن بود آتشفشان زین خاموش شده و الان‌تحت کنترل خودشه چیزی که انتظارش رو نداشت رو شنید

-دانشگاه دارم و باید روی پروژه کار کنم !

لیام ابروهاشو بالا داد اما قبل اینکه آنالیز کنه زین دستاشو رو از بدنش جدا کرد و زیر لب چیزی شبیه شب به خیر زمزمه کرد و به اتاقش رفت

لیام هم چرخید و توی اتاق رفت ، تی شرتشو در اورد و به عادت همیشگی با بالا تنه لخت روی کاناپه نشست

لب تاپش رو روی پاش گذاشت و بی هدف موس رو چرخوند

سوالی ذهنشو مشغول کرده بود، زین چرا باهاش اینطور رفتار کرد ؟!جواب واضحی نداشت

چند دقیقه بعد توی تخت رفت

عادت نداشت با سوالات بی حواب بخوابه اما خب چاره ای هم نداشت.


         

روزبعد لیام تقریبا تا عصر بیرون نرفت و مشغول رسیدگی به کارهاش شد

با گاس تماس گرفت و جویای وضعیت آهنگ شد که مطلع شد فردا قراره بیرون بیاد

با ایدن و نیک راجبه مسائل همیشگی صحبت کرد و چند بار با مارگو صحبت های کوتاهی کرد و چند ساعتی رو هم صرف کار کردن روی شعر جدیدی کرد که ذهنشو مشغول کرده بود

نزدیکای ساعت پنج لباس های راحتی ش رو با بلوز مشکی که طرحای سفید داشت عوض کرد شلوار لی روشنی پوشید و بوت های کرم رنگی پاش کرد کلاه کلاسیک لبه دار مشکی رو روی سرش گذاشت و از خونه بیرون زد سمت خیابون‌‌ شلوغ شهرکه دوست داشت از بوتیکاش دیدن کنه رفت

هنوز چند قدم نرفته بود که صدای گوشیش باعث شد چک کنه و با کمال تعجب تکست از طرف زین اومده بود

«دم در دانشگاه منتظرتم ! بلدی اینجا رو ؟»

لبخندی زد به رفتارای زد و نقیضی که از زین میدید و جواب داد

«تا نیم ساعت دیگه اونجام »

(NYC College of Engineering )تاکسی ای گرفت و ازش خواست که اون رو به دانشگاه اصلی مهندسی نیویورک

تقریبا ۲۰ دقیقه بعد اونجا بود . از ماشین پیاده شد و به جعیت زیادی از دانشجوها و کمی هم مردم عادی که در رفت امد داشتن نگاهی کرد

بین اکیپ های های دانشجویی که گوشه کنار ایستاده بودن نگاهی انداخت و دنبال زین گشت اما بعد چند دقیقه پیدا نکردن گوشیش رو بیرون اورد که تماس بگیره که توجه ش به سمتی که اونجا صدا ها بالا گرفته بود جلب شد

Never Again [Ziam]Where stories live. Discover now