-فکر میکنم اوکی باشه از نظر مارگو اگه من با برادرش مست بوده باشم و اون ده بار بیشتر از من تو دیوار رفته باشه !
زین چشماشو چرخوند و با صدای جیغی گفت -ابدا اینطور نبود اگه به خاطر مجنون بودن تو از دست یه عده مست فرار نمیکردیم و تا خونه نای راه رفتن نداشتیم .
لیام خنده ای کرد و زیر لب گفت -بامزه !
اما قبل اینکه فرصت کنه جاخالی بده کوسن پایین تخت توی صورتش فرود اومد و لیام خودشو توی تخت دوباره پرت کرد ، خب این چه اشکالی داشت اگر یکم دیگه هم میخوابید ؟!
زین سریع از در خارج شد و از پله ها پایین رفت خودشو جلوی آینه ی جلوی در برانداز کرد . پیرهن چهارخونه ی سبز و سرمه ای با تی شرت مشکی نازکی زیرش و شلوار مشکی ای که روی زانوهاش یکم پاره بود و کفشای ساقدار آل استار لی حتی این هم اشکالی نداشت که اون مناسب کلاسای مهندسی اون دانشگاه نیست !
از خونه خارج شد و زیر لب با لبخند زمزمه کرد
-به من میگه بامزه تازه واردی که باعث میشه همه تا مدتها لبخند بزنن !
لیام توی آشپزخونه مشغول کار بود که صدای در خونه رو شنید دستاشو شست و سمت حال رفت مارگو رو دید که به سمتش میاد
-سلام عشقم
لیام دستاشو باز کرد و مارگو رو کوتاه تو آغوش گرفت
-خسته نباشی عزیزم !
مارگو خودشو روی مبل پرت کرد
-تریشا کی مرخص میشه ؟
لیام پرسید .
-فکر میکنم فردا ، چطور ؟
-فردا روز اخر مرخصی دانشگاهته مارگو این ترم واقعا مهمه نمیتونی از دست بدی
-میدونم اما نمیتونم که مامان زین رو تو این شرایط ول کنم ، یعنی نه که چیز خاصی باشه میدونم که زین از پسش برمیاد و برای مامانم پرستار میگیریم اما ... نمیدونم انگار حواسم اینجا میمونه ، مخصوصا که ممکنه زین تحت فشار قرار بگیره و اعصابش بهم بریزه ومشکل پیش بیاد
لیام محوطه رو دور زد و رو به روی مارگو روی کاناپه نشست
-چه مشکلی ممکنه برای زین پیش بیاد مارگو ؟! اونکه بچه نیست
-نه این راجبه بچه بودن نیست نمیدونم چطور برات بگم اون همیشه اینطور بوده نمیدونم در واقع اینطور نیست که مشکلی داشته باشه ... اون فقط عصبی میشه زود
-مارگو این چطور میتونه یه مشکل باشه دختر؟! همه عصبی میشن زیر فشار
-اره اره میدونم ... فکر میکنم یه نگرانی خواهرانست فقط !
مارگو خندید ریز و یکم روی مبل جابه جا شد
-اما من فکر میکنم زین آدم آرومیه برعکس ، یعنی انگار آرامش میده یا همچی چیزی
![](https://img.wattpad.com/cover/102638538-288-k386752.jpg)
YOU ARE READING
Never Again [Ziam]
Fanfiction- when ? - I don't know - maybe later ? -No, never again ------------- - didn't you say never again? - No , not gonna lose you again - but no , never again! **** -کی ؟ - نمیدونم - شاید بعدا ؟ - نه ، هیچوقت دیگه ---------- - مگه نگفتی هیچوقت دیگه...
chapter 10
Start from the beginning