داستان از نگاه هري استايلز
من داشتم ناديده ش ميگرفتم ، ميدونم بايد بهش زودتر بگم ولي چطوري؟
چطوري يه مشت حرف بهش بگم و زندگي اون دخترو خراب كنم؟ هيچ وقت فكر نمي كردم چون اون دسته از مرد هايي باشم تا هر كاري كنم كه يه زن خوشحال بمونه ، اما اون فرق مي كنه ، من از ديدن اينكه اون ناراحت يا عصباني هست متنفرم و ميدونم وقتي كه بفهمه من چي كار كردم خيلي عصباني ميشه.
اون دو تا كسخل(دقيقا معنيش همين ميشه) كه برادراشن بعد اين ببرنش به اون گوه دوني كه همون امريكاست و من ديگه هيچ وقت قرار نيست ببينمش،من نميتونم بذارم اين اتفاق بيوفته،و هيچ وقت هم نمي تونم بذارم،مخصوصا بعد اينكه رفت به اون تيمارستان.
يكم اول بهش حرف هاي كوچيك ميزنم و بعد كل اتفاق رو براش توضيح ميدم.
ارا اون ور اتاق كارم نشسته بود،اتفاقات ديشب هنوز توي ذهنم ميرقصيدن و لگ جذب به پاهاش و مخصوصا اون قسمتي كه من ميخواستم چسبيده بود ، اون صبح به حموم رفته بود و موهاش هنوز خيس بود و روي سويشرتش ميريخت ، اون خيلي كوچولو و ريزه هست و من تنها كاري كه ميخوام بكنم اينه كه برم پيشش و باهاش دراز بكشم."چرا بهم خيره شدي؟"
صداش توي اتاق پخش شد و من از حالت خيرگي در اومدم.
"چون من دوست پسرتم و اگه بخوام كل روز ميتونم بهت نگاه كنم"
گفتم و گونه هاش قرمز شد همون طوري كه فكر مي كردم.
"تو مسخره اي(corny منظورش اينه كه طرف ميخواد حرف هاي عاشقانه بزنه ولي به طور بدي ميگه)"
لبخند زد و سرمو تكون دادم
"حالا هر چي"
گفتم و صندليمو عقب دادم و بلند شدم
به سمت جلوي ميز رفتم و بهش لم دادم و ابرو هاشو داد بالا،معمولا وقتي يكم استراحت مي كنم ميرم و پيشش ميشينم كه امروز اين اتفاق نيوفتاد ، يه نفس عميق كشيدم و اون به مبل لم داد و يه حالت صورتش گيج بود
به من اعتماد كن عزيزم ، منم به همون اندازه گيج شدم."چيه؟"
پرسيد و اه كشيدم
"من خبر هاي خوب دارم،اما يه چيزي..اممم...متفاوت بايد بگم"
گفتم
"متفاوت خوب يا بد؟"
پرسيد و شونه هامو انداختم بالا
"بستگي داره"
"او-اوكي،اول خبر هاي خوب رو بده"
صداش لرزيد
"خوب،خونه ها تقريبا اماده هستن"
گفتم و سرشو اورد بالا
"اين عاليه"
گفت ولي هنوز صداش مي لرزيد
"كسي كه قرارداد ميبنده گفت مال من هفته ديگه امادست،تنها مال لويي هست كه تموم شده،مال ليام و زين هنوز كامل چيده نشده و مال نايل اخر اين هفته اماده ميشه،هموز چيز هاي ريز موندن اما قسمت هاي كلي امادست"
BẠN ĐANG ĐỌC
Excessive | Complete
Fanfiction[ C O M P L E T E D ] "من برای مدتی زیر نظر داشتمت عشقم" اون بطور تاریکی در گوشم زمزمه کرد "چرا این کارو با من میکنی؟" من داد و فریاد کردم.خنده ی کوچیکی از دهنش بیرون اومد "چون" اون گفت و دستاش رو از دیوار به سمت سرم و پایین بدنم برد و ک...