Chapter 92

2.6K 317 58
                                    

داستان از نگاه هري استايلز

من داشتم ناديده ش ميگرفتم ، ميدونم بايد بهش زودتر بگم ولي چطوري؟

چطوري يه مشت حرف بهش بگم و زندگي اون دخترو خراب كنم؟ هيچ وقت فكر نمي كردم چون اون دسته از مرد هايي باشم تا هر كاري كنم كه يه زن خوشحال بمونه ، اما اون فرق مي كنه ، من از ديدن اينكه اون ناراحت يا عصباني هست متنفرم و ميدونم وقتي كه بفهمه من چي كار كردم خيلي عصباني ميشه.

اون دو تا كسخل(دقيقا معنيش همين ميشه) كه برادراشن بعد اين ببرنش به اون گوه دوني كه همون امريكاست و من ديگه هيچ وقت قرار نيست ببينمش،من نميتونم بذارم اين اتفاق بيوفته،و هيچ وقت هم نمي تونم بذارم،مخصوصا بعد اينكه رفت به اون تيمارستان.

يكم اول بهش حرف هاي كوچيك ميزنم و بعد كل اتفاق رو براش توضيح ميدم.
ارا اون ور اتاق كارم نشسته بود،اتفاقات ديشب هنوز توي ذهنم ميرقصيدن و لگ جذب به پاهاش و مخصوصا اون قسمتي كه من ميخواستم چسبيده بود ، اون صبح به حموم رفته بود و موهاش هنوز خيس بود و روي سويشرتش ميريخت ، اون خيلي كوچولو و ريزه هست و من تنها كاري كه ميخوام بكنم اينه كه برم پيشش و باهاش دراز بكشم.

"چرا بهم خيره شدي؟"

صداش توي اتاق پخش شد و من از حالت خيرگي در اومدم.

"چون من دوست پسرتم و اگه بخوام كل روز ميتونم بهت نگاه كنم"

گفتم و گونه هاش قرمز شد همون طوري كه فكر مي كردم.

"تو مسخره اي(corny منظورش اينه كه طرف ميخواد حرف هاي عاشقانه بزنه ولي به طور بدي ميگه)"

لبخند زد و سرمو تكون دادم

"حالا هر چي"

گفتم و صندليمو عقب دادم و بلند شدم

به سمت جلوي ميز رفتم و بهش لم دادم و ابرو هاشو داد بالا،معمولا وقتي يكم استراحت مي كنم ميرم و پيشش ميشينم كه امروز اين اتفاق نيوفتاد ، يه نفس عميق كشيدم و اون به مبل لم داد و يه حالت صورتش گيج بود
به من اعتماد كن عزيزم ، منم به همون اندازه گيج شدم.

"چيه؟"

پرسيد و اه كشيدم

"من خبر هاي خوب دارم،اما يه چيزي..اممم...متفاوت بايد بگم"

گفتم

"متفاوت خوب يا بد؟"

پرسيد و شونه هامو انداختم بالا

"بستگي داره"

"او-اوكي،اول خبر هاي خوب رو بده"

صداش لرزيد

"خوب،خونه ها تقريبا اماده هستن"

گفتم و سرشو اورد بالا

"اين عاليه"

گفت ولي هنوز صداش مي لرزيد

"كسي كه قرارداد ميبنده گفت مال من هفته ديگه امادست،تنها مال لويي هست كه تموم شده،مال ليام و زين هنوز كامل چيده نشده و مال نايل اخر اين هفته اماده ميشه،هموز چيز هاي ريز موندن اما قسمت هاي كلي امادست"

Excessive | CompleteNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ