Chapter 38

3.7K 407 77
                                    

بدن مقاوم هري روي صندلي روبروي من نشست و من به سمت يكي از مبل ها رفتم تا بشينم.
هري در كل خيلي تهديد كنندست،ولي وقتي عصبانيه مثله يه اتشفشانه كه ميخواد فوران كنه.

من ميدونستم كه اون عصباني ميشه اگه درباره نامه بفهمه ولي فكر نمي كردم به اين زودي بفهمه.
نميدونستم بهش چي بگم يا يه دروغ ديگه سرهم كنم تا اينو بپوشونه.
اون ديگه بيشتر اوقات دروغام رو ميفهمه پس راه خوبي برام نيست.
ولي..

اگه بفهمه توي دردسر بيشتري ميوفتم چون ميخواد بفهمه كه چه كسي اونو ارسال كرده.
ما توي سكوت نشستيم وقتي كه اون از ابجوش ميخورد و اضافشو با زبون كشيدن از روي لباش برميداشت.

هيچ وقت نفهميدم اون چطوري توي روز كلي ميخورد و حتي مست هم نميشد.برعكس من كه بايد كل روز بعدشو سردرد داشته باشم،مثل همون موقعي كه يه قلپ بهم داد.

"ميخواي همين طوري اينجا بشيني و مثله يه حيوون ترسيده بلرزي يا ميخواي حقيقتو بگي؟!"

اون بهم پريد.من حتي لرزش دستامو چون نزديكش بودم حس نكردم.

"ما نامه اي نداشتيم"

من گفتم و ساكت سر جام نشستم.

"حتما،پس اون توده نامه اي كه روي كانتر منه رو توضيح بده"

اون بهم پريد و دستاشو توي موهاش كرد.

"شايد قاطي شده"

من شونمو بالا انداختم و سعي كردم خودمو بي گناه جلوه بدم

"حتما شده"

اون گفت و چشاشو چرخوند و موهاشو داد عقب تا توي پيشونيش نريزن.

"هميشه اتفاق ميوفته،شايد اين بار منطقه ما قاطي شده"

من گفتم و ارزو مي كردم دروغ هامو باور كنه.(به همين خيال باش😐)

"توي يه محله فقط با سه تا ادم،كه يكيش گانگستره؟!"

اون با ابرو هاي بالا رفته گفت

"كي اينو قاطي مي كنه؟!"

اون گفت

"كارمند جديد؟!"

من گفتم و لب پايينمو با دندونام به خاطر ترس گاز گرفتم.
خيلي ضايع بود كه داشتم دروغ مي گفتم(خوبه خودشم ميدونه😐)

اخه كدوم احمقي باور مي كنه كه براي نامه هاي هري كارمند جديد بياد؟

"داري دروغ مي گي"

عصبانيت توي بدنش داشت ميجوشيد.

"اخيرا خيلي داري دروغ مي گي و من نميتونم تحملش كنم"

من توي سكوت نشستم.چي ديگه ميتونستم بگم؟!هيچ كاري نميتونم بكنم جز اينكه بشينم اينجا و بزارم سرم داد بكشه.
هر چه قدر هم كه منو عصباني كنه،حق با اونه.
من داشتم دروغ مي گفتم،درباره نامه،ولي اگه ميذاشت جبران كنم و كاري كنم فراموش كنه.

Excessive | CompleteWhere stories live. Discover now