Chapter 77

3.5K 363 200
                                    

داستان از نگاه ارابلا كاسپر،

چشمام رو باز كردم و به خاطر نور صبح همه جا يكم مه الود بود،فكر مي كردم وقتي پاشم همون ديوار هاي سفيد كه دو هفته بهشون زل ميزدم رو ميبينم،وقتي به جاش يه در اشنا رو ديدم كه توي هواي دسامبر بسته بود،سرمو چرخوندم و هري رو ديدم كه فر هاي موهاش روي بالشت پخش شده بود و صداي خر و پف از لب هاي خيسش بيرون ميومد،قفسه سينش توسط يه هودي سفيد پوشيده شده بود و شلوار راحتي طوسيش توسط لحاف قايم شده بود

ميدونم خيلي زود قراره بيدار شه،انگار هميشه ميفهمه من بيدار شدم،انگار وقتي من بلند ميشم زنگ ساعت رو زدن،
پس وقتي الان خواب بود به تك تك اجزاش خيلي خوب نگاه كردم،
چند تا از پيرسينگ هاي روي لباش با خر و پفش تكون ميخوردن،و ميديدم كه ابرو هاش بالا و پايين ميرن چون همش اخم مي كرد و بعدش اخم نمي كرد،انگار يه صحنه فيلم بود،

بد بودنش با لوكيزي انگار از بين رفته چون يه شب خوب استراحت كرده،
وقتي لوكيزي يه دفعه وارد اتاق شد،ميخواست تخم هاي هري رو منفجر كنه،و همش به خاطر 'مشكلات وابستگي به خود ارضايي' اذيتش كنه،هري كل شب اونجا نشست و كلي تلاش كرد تا هر چي ميتونه فحش بده ولي ديگه نااميد شد و روي تخت با يه نگاه كشنده نشست، وقتي لوكيزي داشت مسخرش مي كرد،

وقتي لوكيزي رفت هري همرو با فحش خالي كرد اما بعدش زمزمه كرد هيچي نشده،
وقتي روي تخت نشستم يكم تكون خوردن رو احساس كردم و هري داشت بلند ميشد،پلكاش باز شدن و از مود خواب بيرون اومدن،سرشو اورد بالا و مثل يه پاپي سريع اتاقو نگاه كرد انگار صاحبش گم شده،بالاخره به من چشمش افتاد و اه كشيد دوباره دراز كشيد و بهم با چشماي خوابالو و لب هاي برچيده نگاه كرد و صدايي كه توي صبح داره توي اتاق پيچيد

"صبح بخير"

زمزمه كرد و بازو هاشو دور بدنم حلقه كرد

"صبح بخير"

سر زنده گفتم و سرمو روي فقسه سينش گذاشتم

"مممم،تو گرمي"

گفت و منو نزديك تر كرد و دست بزرگش رفت پشتم و روي پشت سويشرتي كه ديروز بهم داد قرار گرفت،
همون جوري يكم مونديم،همين كه ميتونستيم هم ديگه رو لمس كنيم بهترين حس جهان بود،هر دوتامون ميدونستيم امروز اون روزيه كه بايد با هم حرف بزنيم،پس به هم چسبيديم چون شايد دعوامون اون جوري كه بخوايم پيش نره،ميتونم بگم چند وقتي هست حموم نرفته،چون موهاش چرب بودن و بدنش داشت شروع مي كرد به بو دادن و عرق كردن،

"تو به حموم نياز داري،صورتت كپك ميزنه اگه نشوريش،"

بهش گفتم و اون عريد و سرشو تكون داد،

"نميخوام بلند شم"

اه كشيد و منو بيشتر به خودش چسبوند

"ولي بايد بلند شي،بو ميدي"

Excessive | CompleteWhere stories live. Discover now