Chapter 76

4.3K 403 127
                                    

Arabella Casper از دید

لحظه ای که لبای گوشتی و نرمش روی لبای من قرار گرفت بالاخره متوجه شدم که برگشتم.تعجب کردم که منو اینطور و جلوی لوکیزی میبوسه.این یکی مثل قبلی ها نیست.این یکی مثل قبلی ها برای اذیت کردن و شیطنت نیست، این پر از اشتیاق و علاقه و بیچارگیه.درسته که هدفم این نبود ولی نمیتونم بگم که از این کارش خوشم نیومد.

یکی از دستاشو از روی صورتم برداشت و گذاشت دور کمرم.من جواب بوسشو دادم ولی به زبونامون اجازه ی ورود ندادم.دستام راهشونو به سمت موهاش پیدا کردن، جایی که با موهای فرش بازی میکردم.به گمراه کننده ترین روش لباش روی لبام حرکت میکردن و فلز سرد روی لبش روی لبام تکون میخورد.برای لحظه ای کلا یادم رفت که چرا بهش عصبانی بودم.

کشید عقب و پیشونیشو گذاشت روی پیشونیم.نفساش نا منظمن.بعد چند ثانیه لباشو گذاشت روی پیشونیم.

"دلم برات تنگ شده بود، خیلی زیاد"

زمزمه کرد و داشت از اون صدای 'حتی نمیتونم به خودم کمک کنم' استفاده کرد.

دستامو بین موهاش کشیدم و اون چشماشو بخاطر لمسم بست.روی نوک انگشتام ایستادم و تو گوشش زمزمه کردم

"دل منم برات تنگ شده بود"

نمیتونم بگم که نشده، با اینکه خیلی عصبانیم کرده بود، دلم براش تنگ شده.همه جا ساکت بود ولی یهو صدای بوت های لوکیزیو شنیدم که اومد پیشمون.

"خیلی راحت بنظر میایین" (یعنی اصلا خجالت نکشین که من اینجام)

من برگشتم و یه نیشخند بزرگ روی صورتش دیدم.

"کل این مدت که نبودی اینطور بود"

هری بهم گفت و به لوکیزی طوری نگاه کرد که انگار ماده ی سمیه.

"چطور؟"

با یه لبخند کوچیک پرسیدم.

"آزار دهنده و همیشه با اون نیشخند لعنتی رو لباش.."

هری گفت و من خندیدم.

"اوه آرابلا،چه داستانایی برات دارم"

لوکیزی با ابروهای بالا داده شده گفت و باعث شد چشای هری گرد بشن.

"نه نه، الان نه"

داد زد و دستاشو دور کمرم حلقه کرد و منو کشید سمت سینش.

"به هیچ کدوم از اونا الان نیاز نداریم"

گفت و منو سمت پله ها برد.

خندیدم و سعی میکردم همراه هری که مثل بچه ها اخم کرده از پله ها برم بالا. درسته خونه افتضاحه ولی باید به هری آفرین بگم که سعی کرده قایمش کنه. درسته باید خیلی خوب تمیز بشه ولی به نظرم خیلی شیرینه که هری سعی کرده برای من تمیزش کنه.از پله های آشنا بالا رفتیم و به سمت اتاقش حرکت کردیم.وقتی کاملا رفتیم تو اتاق و درو بستیم هری کیفمو از دستم گرفت و انداختش روی زمین.

Excessive | CompleteWhere stories live. Discover now