Chapter 80

4K 349 213
                                    

داستان از نگاه هري استايلز

صبح روز بعد من با نفس هاي لطيفی روي گردنم بيدار شدم، سرمو پايين گرفتم و ديدم آرا كل بدنمو بغل كرده. ريز خنديدم و به لباش نگاه كردم كه يكم باز بودن و چشماش بسته بودن(خوابه خب، انتظار ديگه اي داري،😐) ولي تا ١٢ ساعت پيش اين لبا به طور گناه آوري دور من حلقه شده بودن(فهميدين منظورشو كه؟). امكان داره دوباره اين كارو برام انجام بده؟ بعد از اينكه ديشب اومدم همه چي تار بود و نفهميدم بعدش چي شد،
اون در واقع اصلا توي كارش بد نبود، معلوم بود داره تلاش مي كنه و من دركش مي كنم، من اومدم و اين خيلي بهتر از بلوجاب هايي بود كه برام انجام دادن، شايد به خاطر لباي گوشتيش يا به خاطر اينكه دور هيچ مرد ديگه اي حلقه نشده بودن، ولي وجود خودش از همه مهم تر بود، حس كردم بغلم يكم حركت كرد و هشيار شد.

"صبح بخير"

گفتم و پيشونيشو بوسيدم.

"صبح بخير"

گفت و سعي كرد لبامو ببوسه ولي به خاطر قدش فقط تونست چونمو ببوسه.

"ديشبو دوست داشتي؟"

گفتم و با دقت به جوابش گوش دادم.

"كدوم قسمتش؟"

نيشخند زد و من خنديدم و لبمو جويدم(ارا جان مراعات كن ١٧ سالته).

"ميدونم داشتي"

با شوخي گفتم و لبخند زد و سرشو روي شونم گذاشت‌.

"ميترسيدم بعدش ازم سكس هم بخواي، بعد همه اونا"

گفت و اخم كردم.

"نه...نه هنوز"

نيشخند زدم و اون به شوخي چشماشو چرخوند.

"اونجوري كه فكر مي كردم بد نبود"

گفت.

"مزه ام خوب بود؟"

شوخي كردم و اون دماغشو چين داد.

"نه واقعا"

شوخي كرد و من الكي غريدم و همه جاي گردنشو بوسيدم. صداي خنده توي اتاق پيچيد و اون سعي مي كرد نفس بكشه.

"باشه، باشه اون قدرم بد نبود"

اون جيغ زد و من خنديدم.

"بهتره نباشه.."

شوخي كردم و يه دونه به باسنش زدم.

"من بايد برم دست شويي"

گفت و ملافه رو انداخت اونور و از تخت پاشد. داشتم نگاه مي كردم وقتي داشت به سمت دست شويي ميرفت باسنش تكون ميخورد، اون لعنتي خيلي جذابه و اينكه خودش اينو نميدونه بدترش مي كنه. بعضي وقتا فكر مي كنم چه جوري پسراي آمريكايي دست هاشونو پيش خودشون نگه داشتن، ولي من ميدونم كه نمي تونم‌. اون منو خيلي بيشتر از وقتاي عادي توي اين ٢ ماه برآمده كرده و من باهاش مشكلي ندارم.

Excessive | CompleteWhere stories live. Discover now