Chapter 73

2.9K 416 161
                                    

داستان از نگاه لوكيزي استايلز

يه روز لعنتي ديگه كه بايد ساييدن شدن اون يه چيزو به ملافه ها از ديوار هاي لعنتي نازكش بشنوم(منظورش جق زدنه،از همگي عذر ميخوام)،واقعا وات د فاك؟اون يه پولدار لعنتي پس چرا ديوار هاش عايق صدا ندارن؟!

به خدا قسم مي خورم يه روز اينارو ضبط مي كنم تا بتونم جلوي ارابلا خجالت زدش كنم،در واقع،به نظر ايده بدي نمياد!
شايد يه روز ديگه ضبطش كنم،ولي واقعا قسمت خجالت زده شدن رو ميخوام(سيم لوكيزي سيم)

از اتاقم اومدم بيرون و به هري از روي در گوش دادم،به خدا قسم اگه داره پورن ميبينه! زود دستگيره رو كشيدم پايين و درو باز كردم،

"هي،واتس اپ؟"

من داد زدم و هري از جاش پريد و داشت از تخت ميوفتاد

"وات د فاك؟!"

هري گفت و دستشو از شلوارش اورد بيرون
خوشبختانه،دستاش توي شلوارش بودن و شلوارش تا مچ پاهاش پايين كشيده نشده بود،ولي هنوزم كل وضعيت خنده دار بود

"تو سوراخ كوني!از اينجا گمشو بيرون!"

اون جيغ زد و من خنديدم

"تو سوراخ كوني هستي!تو مچت وقتي دستات تو شلوارت بوده گرفته شده،"

من داد زدم و اون غريد

"گمشو بيرون!"

داد زد و از تخت پريد بيرون و به سمتم دويد

"نگران نباش،ارا قراره زود خونه بياد"

من شوخي كردم و اون منو به سمت بيرون در هل داد،

"بيرون"

گفت و منو از در خودش دور كرد
به خودم پوزخند زدم و اون درشو رو من كوبيد،
با يه نيشخند راضي به سمت پله ها رفتم و ازش پايين رفتم،
اين خيلي بده كه اين ٢ هفته ديكه هري همش داره كار مي كنه،و نميتونه صداشو موقع جق زدن پايين نگه داره وقتي درست اتاق كنارمه،حداقل تا وقتي كه من بهش چيزي نگم، وارد اشپزخانه شدم و به ابجو برداشتم و روي يكي از صندلي هاي پيشخوان نشستم،
ارا بايد بياد خونه تا اين بچه (هري) درست كار كنه،

داستان از نگاه هري استايلز

از پله ها پايين دويدم چون زنگ در رو زدن،قلب لعنتيم واقعا تند ميزد و اين حقيقت كه پشت در فقط پسرا هستن بهم بيشتر اضطراب ميداد،
وقتي لوكيزي جلسه جق زدنم رو متوقف كرد سريع يه دوش سرد گرفتم،نميتونستم دوباره برگردم تو تخت و به كارم ادامه بدم چون وسطش لوكيزي پريده بود و نميتونستم همين طوري مثله يه سوراخ كوني ولش كنم تا درست شه پس يه دوش سرد گرفتم،و مطمئنم حداقل ٤ روزه حموم نرفتم.

ديدم كه لوكيزي توي اتاق كار رفت وقتي درو باز كردم،اولين چيزي كه ديدم ٢ تا سگ هام بودن كه قلاده گردنشون بود و زين گرفته بودشون، يه اخم رو صورتش بود وقتي قلاده رو داد به من،

Excessive | CompleteWhere stories live. Discover now