Chapter 43

3.3K 392 69
                                    

"برا-برادرت؟!"

من لكنت زبون گرفتم چون ميخواستم فكرامو مرتب كنم ، فكر میكردم هيچ خواهر برادري نداره ، ولي اون چیزی به من نگفته بود.

"آره ، لوكيزى برادر بزرگتر منه"

اون تاييد كرد.

افکارم متوقف شدن. همه ي فكرايي كه در مورد هري داشتم و كارايي كه ميكرد اصلا به اين كه يه برادر بزرگتر داشته باشه ختم نميشدن ، فكر میكردم كه هيچ وقت حس دوست داشته شدن رو مثل من و بقيه بچه ها حس نكرده ولي اشتباه مي كردم.

"پس ، برادر واقعي؟ يعني از يه پدر و مادر؟"

من پرسيدم و وقتي سرشو تكون داد شكه شدم.

"آره ، از يه مادر و پدر پس برادر واقعي"

اون تاييد كرد و من ساكت شدم.

هري برادر داره ، در واقع یه برادر بزرگتر ؛ پس به خاطر اينه كه اينجوري رفتار مي كنه؟!

لوكيزى چي كار كرده كه هري فورا به آدم بدي تبديل شده؟! از عكسا معلوم بود كه هري با لوكيزى داشته دعوا مي كرده ولي اين ميتونه هر معني اي بده ، يا ميتونه دعواهاي كوچيك برادرانه باشه كه معني خاصي نداره يا ميتونه ضربه هاي واقعي باشه،با اينكه ميتونه فكر دومم باشه فكر نمي كنم با اين دعوا ها اينجوري شده باشه. بايد يه چيز بزرگتر باشه ، چيزي كه واقعا تحت تاثير قرارش داده باشه.

"چرا زودتر بهم نگفتي؟!"

من پرسيدم و بدن هري كنار من يكم تكون خورد.

"چون آرا ، من فكر مي كردم تو متوجه نميشي و خيلي خجالت زده بودم تا بهت بگم"

اون واقعيت رو گفت و قلبم يكم فشرده شد.

"چرا ازش خجالت زده اي؟"

من با لطافت پرسيدم تا سعي كنم تا حد ممكن آرومش كنم.

"اون منو ضعيف نشون ميده آرابلا ، اگه ضعيف نشون داده بشم همه ميتونن در حد من باشن و از روم رد شن"

گفت.

"جلوي كيا ضعيف نشون داده بشي؟ ميخواي توجه كيو جلب كني؟ من ميدونم تو ضعيف نيستي ، من قطعا فكر مي كنم تو ضعيف نيستي ، ميخواي توجه چه كسي رو جلب كني؟"

Excessive | CompleteWhere stories live. Discover now