Chapter 6

5.5K 475 104
                                    

⬆⬆این عکس بالا خونه ی هارلان هست⬆⬆

خستگی انگار تنها چیزیه که همراه من روی این صندلی ناراحت آبی مونده، من باید هر جوری که شده بیشتر این پرواز رو بخوابم.

این برای بدن من نرمال نبود که همه ی شب توی این هواپیما بین دو آدم ربا و احتمالا قاتل ، بیدار بمونم. هر چند که همه ی این حس های جدید و هیجانات برای من ناشناخته ست، ولی هیچکدومشون با احساسات به وجود اومده در قبلم ناشی از ترک خونواده م ، قابل مقایسه نیست.

در هواپیما بودن بهم کمک کرد تا فکر کنم چه چیزی قراره اتفاق بیوفته.

من باید بفهمم چه چیزی بیشترین اهمیت رو داره، چطور باید برگردم خونه.

من میدونم ست و الیوت احتمالا دنبال من میگردن، ولی برای یک مدت کوتاه،ولی تا وقتی که پیدام کنن، من باید با هرچیزی که سر راهم قرار میگیره دست و پنجه نرم کنم. ذهنم از این موضوع به موضوع بعدی رفت قبل از اینکه فرود بیایم.

مردی که انگار این دو مرد رو خیلی تحت تاثیر خودش قرار داده.

هارلان.

یعنی هارلان چه شکلیه، شاید اون قد بلنده، اون قوی به نظر میاد.

شاید اون کوتاهه و برای همین مردای قدبلند تر و برای گرفتنم فرستاده، ولی من فکر نمیکنم این دوتا غول کنار من از یه مرد کوتاه تر از خودشون اطاعت کنن.

شاید اون پیره و دنبال یه دختر جوونه. شایدم پسر یکی از اون مردای قدرتمنده. هرچند اون رفتار خوبی داره ، ولی نباید کتاب رو از روی جلدش قضاوت کرد.

به طور مثال ست و الیوت.

من با اون دوتا بزرگ شدم و با اینکه اونا تحقیرکننده بودن ولی الان دو تا از قدرتمند ترین رهبران گروهن.

زیبایی ظاهری هیچ معنایی نداره.ولی به دلایلی من نمیتونستم فکرمو از کسی که آدم هارو برای منافع خودش زجر میده دور کنم.

شاید اگه اون برادرامو میشناخت و میدونست چه توانایی هایی دارن اجازه میداد که برم خونه. ولی اینا شانس های کوچیکن و من نمیتونم ریسک کنم.

یه چیز دیگه که من نمیفهمم اینه، چرا کسی باید از خونواده دشمناش برای کینه ورزی و عصبانی کردنشون استقاده کنه؟ ست و الیوت هارلان رو میشناسن یا گذشته ای باهاش دارن؟ من سرمو تکون دادم تا از شر این فکرای احمقانه خلاص شم، من داشتم نگران میشد و این اخرین چیزیه که بهش نیاز دارم.

کلی سوال های بی جواب دور سرم بود.

شاید یکی از آدم رباها بهم جواب بده؟ حداقل بعد از این زخمی که دارم تحملش میکنم.

من بدنمو به طرف مرد قد بلند تر که در طرف راستم بود چرخوندم. وقتی بهش نگاه کردم ، فهمیدم اون داره از صندلیش میوفته پایین و به آرومی خمیازه میکشه. من برگشتم و به مرد کوتاه تر نگاه کردم.اون بهم با حالت سوالی نگاه کرد.

Excessive | CompleteWhere stories live. Discover now