*فلش بك*
من ريز به خودم خنديدم وقتي كه سطل سنگين اب رو توي پله ها حمل مي كردم،كل روز هري تو مود خوب و بامزه بود،و با من شوخي هاي بچگانه مي كرد،و بعد تحمل كردن نيشخند هايي كه از روي رضايت ميزد بالاخره ميتونم ازش انتقام بگيرم،بعد از اخرين شوخيش،همه جا داغون شد و به همين خاطر داشت به خاطر سردي هوا يه دوش گرم ميگرفت،ولي قرار نيست زيادم گرمش كنه،
وقتي به دست شوييش رسيدم،درست بغل پرده حموم وايستادم،بخار اب روي بدنم نشست و سطل اب و يخ رو بالا گرفتم و دقيقا هم سطح پرده حموم بود،ريز خنديدم و پرده حموم رو كشيدم(فقط به اندازه سرش) و كل سطل رو روي سرش برعكس كردم،
"وات د فاك!"
هري جيغ زد و من از خنده تركيدم و سطل رو پرت كردم،
كله هري از پرده حموم بيرون اومده بود و اون صورتشو با دستاش پاك كرد تا بتونه ببينه،موهاش به كف سرش چسبيده بودن و اب از موهاش روي كتفش ميريخت،با چشماي درشت بهم نگاه كرد و بعد يه نيشخند شيطاني زد،"قراره تقاصشو پس بدي"
گفت و من جيغ زدم و از دست شويي اومدم بيرون،
از دست شويي و اتاقش با يه جيغ بازيگوشانه اومدم بيرون و بعد صداي پاهاي خيس و سنگينش رو شنيدم،
خنديدم و به سمت پله ها رفتم و پشتمو نگاه كردم،
ميخواست منو بگيره ولي هم زمان سعي مي كرد حوله سفيد دور كمرش رو هم نگاه داره(بدبخت😂)
از صحنه جلوم خندم گرفت و از پله ها دويدم پايين،"بيا اينجا ببينم"
دستم انداخت و ادرنالين خونم بيشتر ترشح شد،
هر دو تامون ميدونستيم كه اون خيلي سريع ميتونه منو بگيره،ولي اين دويدن باحال بود و اون داشت يه شانس ميداد تا بعد اين همه شوخي ،منم يه كاري بكنم،
از پله ها اومدم پايين و رفتم توي اشپزخانه تا بدوم،
زود نگران شدم چون هيچ راهي نبود،"هيچ جا نداري بري"
دستم انداخت، و وارد اشپزخانه شد،
هنوز به خاطر پيروزي لبخند داشت،"قراره ازت ببرم"
شوخي كردم و به اون سمت ميز رفتم تا يه فاصله اي بينمون باشه،
"شرط مي بندم ميتوني ،عزيزم"
گفت و يه دستشو روي ميز گذاشت و با اونيكي حولشو نگه داشته بود،
ميدونستم منو ميگيره ولي همين خوش گذشت و بعد از اين همه ادرنالين قراره اون برنده شه،
به سمت در اشپزخانه دويدم و دستش كمرمو گرفت تا جايي نرم،
اون بازوي قويشو دور كمرم حلقه كرد و منو به سمت سينه خيسش كشيد،
اب هنوز از موهاش و بدنش مي چكيد و لباسام رو خيس مي كرد،و من اه كشيدم،"بذار برم!"
مثل بچه اه كشيدم و اون منو به ديوار كنار يخچال چسبوند،
YOU ARE READING
Excessive | Complete
Fanfiction[ C O M P L E T E D ] "من برای مدتی زیر نظر داشتمت عشقم" اون بطور تاریکی در گوشم زمزمه کرد "چرا این کارو با من میکنی؟" من داد و فریاد کردم.خنده ی کوچیکی از دهنش بیرون اومد "چون" اون گفت و دستاش رو از دیوار به سمت سرم و پایین بدنم برد و ک...