یک سال از مرگ مادرش گذشته بود.
فلیکس الان یک پزشک بود و در کنار همسر و پدر همسرش بیمار هایی که قلبشون در گیر بود رو در مان میکرد.
با خستگی از پشت میزش بلند شد و روپوش سفیدش رو در اورد و روی چوب لباسی گذاشت.
به طرف میزش برگشت و موبایلش رو برداشت و تا خواست به هیونجین زنگ بزنه ، در اتاقش زده شد و چهره ی خندون همسرش نمایان شد.
با دیدن هیونجین ، لبخند پهنی زد و گفت : کارت تموم شد عزیزم ؟
هیونجین کاملا وارد اتاق کار فلیکس شد و به طرفش رفت.
دست راستش رو دور کمر و دست چپش رو به گونه اش رسوند و به دیوار پشت سر چسبوندش و لب روی لباش گذاشت.
فلیکس نگاهش رو به چشم های بسته ی هیونجین داد و طولی نکشید که چشماش رو بست و دستاش رو دور گردن هیونجین حلقه کرد و روی نوک پاهاش ایستاد.
هیونجین لب پایین فلیکس رو مکید و زبونی بهش زد و جدا شد.
توی فاصله ی نزدیک بهش لب زد : اره .. کار تو هم تموم شده ؟
فلیکس سری تکون داد و گفت : اوهوم .. امروز خیلی بیمارا زیاد بودن.. واقعا خسته شدم.
هیونجین خنده ای کرد و دستش رو توی موهای فلیکس فرو برد و از روی پیشونیش کنار زد و گفت :این تازه اوله راهه عزیزم ..
پسر کوچیکتر لبخند دندون نمایی زد و گفت : بریم خونه ؟ میخوام یه دل سیر بخوابم.
مرد با لبخندی که از موقع دیدن فلیکس از روی لباش محو نشده بود ، سری تکون داد و گفت :
بریم عزیزم.
و با اتمام حرفش دستش رو دور کمرش حلقه کرد و با هم از اتاق خارج شدن.
وقتی به خونه رسیدن ، فلیکس مثل بچه ای دو ساله ، به طرف خونه دوید و در رو باز کرد.
هیونجین نگاهی بهش انداخت و گفت : فلیکس اروم بدو عزیزم.
فلیکس به طرف هیونجین برگشت و گفت : من خوبم.
و دقیقا همون لحظه بود که پاش به چهار چوب گیر کرد و پخش زمین شد.
هیونجین ترسیده به سمتش دوید و با نگرانی گفت :
فلیکسسسس...
وقتی بالای سرش رسید ، با دیدن بدن پهن شده و لرزون فلیکس دستاش شروع به لرزیدن کرد.
با ترس گفت : فل .. فلیکس ؟
فلیکس با خنده سرش رو بالا اورد و گفت :
هیونجین دیدی چطوری افتادم ؟ و اینبار بلند تر خندید.
هیونجین با خندیدن فلیکس ، خنده ای کرد و دستش رو به زیر بغل هاش رسوند و بلندش کرد.
از روی زمین بلند شد و دستش رو زیر لوب های باسن فلیکس قرار داد و با قرار گرفتن گونه ی فلیکس روی سر شونه اش ، به طرف اتاق مشترکشون رفت.
فلیکس مثل یه کوالای به درخت چسبیده به مردش چسبیده بود و دستاش رو محکم دور گردنش حلقه کرده بود.
هیونجین به محض رسیدن به اتاق لب زد :
میخوای حموم کنی ؟
سرش رو از روی شونه ی هیونجین برداشت و توی فاصله ی نزدیک از لباش لب زد : حموم کنیم ؟ یا حموم کنم ؟
هیونجین حالت متفکری به خودش گرفت و گفت :
حموم کنیم یا..
و اتمام حرفش رو توی چشماش ریخت و با دستاش فشار محکمی به لوب های سفید باسن فلیکس وارد کرد.
فلیکس هیسی کشید و گفت : من با یا موافقم.
هیونجین خنده ی ریزی زد و گفت : پس بریم تو کارش.
فلیکس بدون هیچ حرفی لباش رو روی لبای هیونجین گذاشت و موجی به بدنش داد.
هیونجین همانطور که فلیکس رو می بوسید به طرف تخت بردش و همزمان با هم روش فرود اومدن.
فلیکس روی تخت و هیونجین رو فلیکس بود و محکم همو میبوسیدن و از طعم لب های هم لذت میبردن.
زبونش رو وارد دهن پسر کوچیکتر کرد و ردیف بالا و پایین دندون هاش رو خیس کرد و مالید.
فلیکس هومی از لذت کشید و دستش رو توی موهای هیونجین فرو برد و سرش رو به خودش فشرد و پاهاش رو به باسن هیونجین فشرد تا عضوش هاشون در تماس بیشتری باشن.
هیونجین که نفس کم اورده بود ، لباش رو با صدا از لبای فلیکس جدا کرد و شروع به حرکت دادن بدنش کرد.
فلیکس لباش رو گزید و با لحنی اغواگرانه لب زد : فاک..
هیونجین که کم کم داشت توی شهوت غرق میشد ، اه مردونه ای کشید و دست به دکمه های لباس فلیکس برد.
دونه به دونه بازشون کرد و به طرف شلوار نخی و اتو شده اش رفت و دکمه اش رو باز کرد.
فلیکس روی تخت نیم خیز شد و پیراهنش رو از تنش خارج کرد و دست به دکمه های هیونجین برد و همزمان لبای هیونجین رو بوسید.
هیونجین دستاش رو به گونه های فلیکس رسوند و سرش رو بالا تر اورد و محکم تر بوسیدش.
بعد از برهنه کردن بالا تنه هاشون ، از لبای هم دل کندن و به سراغ شلوار هاشون رفتن.
هیونجین شلوار خودش و فلیکس شلوار خودش رو در اورد و برهنه روی تخت و توی بغل هم دراز کشیدن.
هر دو رو به روی هم و پاهاشون لای پاهای هم بود و روی بدن همدیگه دست می کشیدن.
فلیکس دستش رو به سینه های هیونجین رسوند و اروم اروم مالیدشون و هیونجین دستش رو لای باسن فلیکس کرده بود و سوراخ و فاصله ی بین باسن تا دیکش رو ماساژ می داد.
اینکار ها رو فقط برای لذت بیشتر انجام میدادن ..
میخواستن تحریک بشن و بعد رابطه شون رو شروع کنن.
فلیکس کاملا سیخ شده بود و گاهی پریکامش قطره قطره از سوراخش بیرون میریخت و رون هیونجین رو خیس میکرد و همین باعث میشد هیونجین کاملا تحریک بشه و عضوش از شدت انفجار به درد بیاد.
هیسی کشید و روی فلیکس خیمه زد.
لب روی لبای فلیکس گذاشت و از اونجایی که مدام با سوراخ فلیکس بازی کرده بود و گشادش کرده بود ، دستش رو به عضوش رسوند و با انگشت شست و اشاره عضوش رو اهسته اهسته وارد کرد.
فلیکس هیسی از کشش دیواره های سوراخش کشید و دستش رو به شکم هیونجین رسوند.
هیونجین عضوش رو کاملا وارد کرد و گفت :
درد داری ؟
پسر کوچیکتر چشماش رو از درد بست و گفت :
اره.
هیونجین اخم محوی کرد و گفت : فلیکس چرا دردت کم نمیشه ؟ ما توی هفته 5 روزش رو سکس میکنیم ولی تو هر سری درد داری.
فلیکس لب گزید و گفت : خب هیونجین عزیزم میگی چیکار کنم ؟
هیونجین لبخندی زد و گفت : هیچی عزیزم .. من باید بیشتر اماده ات کنم .. فقط کنم سه تا انگشت کافی نباشه.
فلیکس خنده ی ریزی کرد و گفت : از دفعه ی بعدی 4 تا انگشت میخوای بکنی توم ؟
عضوش رو تا نیمه بیرون کشید و دوباره وارد کرد و گفت : اره .. چرا که نه.
و دوباره عضوش رو خارج و وارد کرد.
فلیکس اهی کشید و چشماش رو روی هم فشرد و دستاش رو به تخت رسوند و ملافه رو توی دستش فشرد و شروع به ناله کردن کرد : اههه .. اوهههه هیونجین .. هیونجین.
هیونجین دستاش رو روی تخت و کنار سر فلیکس گذاشت و سرعت ضرباتش رو بالا تر برد.
فلیکس دستاش رو به گونه های هیونجین رسوند و نگاهش رو طلب کرد.
به چشم های فلیکس زل زد و به راحتی خواستن رو توی چشماش دید.
لبخندی زد و دست از حرکت برداشت و لباش رو روی لبای فلیکس گذاشت و شروع به بوسیدنش کرد.
عضوش رو از سوراخ فلیکس بیرون کشید و گفت : به پهلو بخواب.
فلیکس خنده ای کرد و گفت : اخره همه پوزیشنامون بر میگرده به پهلو.
هیونجین هم خنده ای کرد و گفت : خب دوست دارم از پهلو بکنمت .. نمیدونم چقدر انحنای پهلو هات رو دوست دارم.
فلیکس به پهلو خوابید و با خوش رویی پای راستش رو از روی پای چپش برداشت و با فاصله روی تخت گذاشت و با خوشرویی گفت : پس منتظر چی هستی ؟
هیونجین لبش رو با خوشحالی گزید و پشت سر فلیکس دراز کشید و عضوش رو وارد سوراخش کرد و پای راستش رو روی پای فلیکس انداخت .
با سرعت زیادی شروع به حرکت کرد.
اونقدر محکم ضربه میزد که صدای جیغ فلیکس رو در اورد.
فلیکس : اییی .. هیونجینننن .. هیون .. دردم بیار .. دردم بیار .. اههههه .. بیشتر .. بیشترر ..
بیشتر میخواممم .. اهههه.
هیونجین لبش رو به گردن فلیکس رسوند و همزمان که توی فلیکس میکوبید و به جلو پرتش میکرد ، شروع به گزیدن گردنش کرد.
اونقدر محکم گازش گرفت که فلیکس جیغ بلندی کشید و از درد شروع به تکون دادن بدنش کرد.
هیونجین فشار دندون هاش رو بیشتر کرد و همزمان دستش رو دور کمر فلیکس حلقه کرد و به خودش چسبوندش تا عضوش از سوراخ فلیکس خارج نشه.
فلیکس که به شدت از این درد لذت برده بود ، با فشار زیادی ارضا شد و طولی نکشید که کام هیونجین هم توی سوراخش حس کرد و نفس عمیقی سر داد.
هیونجین اه مردونه ای کشید و از حرکت ایستاد. عضوش رو از توی سوراخ فلیکس در اورد وگفت : اهههه .. ببخشید عزیزم .. زیاده روی کردم .
فلیکس به طرف هیونجین برگشت و گفت : بهترین بود.
هیونجین لبخندی زد و بوسه ی محکمی روی پیشونی پسرش گذاشت و چشماش رو بست تا بخوابه.
فلیکس هم دستش رو دور کمر هیونجین حلقه کرد و توی بغلش فرو رفت و خوابید.
.
.
توی خونه نشسته بود و در حال تخمه شکوندن و فیلم نگاه کردن بودن که صدای موبایل مینهو ، تمرکزشون رو بهم ریخت.
مینهو خم شد و موبایلش رو از روی میز برداشت و با دیدن اسم هیونجین ، دهنش رو خالی کرد و ایکون سبز رو زد و گفت : سلام هیونجین.
هیونجین وارد اتاقش شد و گفت : سلام مینهو ..
خوبی ؟ جیسونگ شی خوبه ؟
مینهو به مبل تکیه داد و گفت : خوبه .. شما ها خوبی ؟ فلیکس چطوره ؟ چیکار میکنه ؟
هیونجین لب زد : فعلا که سر کاریم .. راستش امشب سالگرد ازدواج من و فلیکسه .. فلیکس یادش رفته و از اونجایی که ما اصلا جشن نداشتیم میخوام یه مهمونی بدم براش .. میتونین امشب بیایین ؟
مینهو لبخندی زد و گفت : اره حتما .. امروز برنامه ای نداریم .. خیلی هم عالیه.
هیونجین لبخندی زد و گفت : خب پس من برم ..
باید بقیه رو هم دعوت کنم.
مینهو سری تکون داد و گفت : اوکی .. فعلا.
به محض پایان دادن به تماس با دوتا چشم گنده و دوتا لپ پر مواجه شد.
جیسونگ با چشم های بیرون زده از حدقه و لپ های پر از چیپس و پفک گفت : هیونجین چی گفت ؟
مینهو لبخندی به کیوتی عشقش زد و گفت : امروز سالگرد ازدواجشونه .. میخواد جشن بگیره.
جیسونگ با خوشحالی روی مبل پرید ولی بعد از چند ثانیه با غضب به مینهو نگاه کرد و گفت :
خاک توی سرت .. یاد بگیر از هیونجین یکم.
و از روی مبل بلند شد و به طرف اتاق رفت و در رو محکم کوبید.
مینهو متعجب به در نگاه کرد و گفت : تو ادم نمیشی..
و سپس لبخندی زد و با تن صدای ارومی گفت :
چون سنجاب کوچولوی خودمی.
.
.
چان خطاب به چانگبینی که توی سالن در حال ورزش کردن بود ، گفت : عزیزم ؟ هیونجین زنگ زد.
چانگبین وزنه رو پایین گذاشت و گفت : باز چشه ؟
چان خنده ای کرد و وارد سالن ورزشی خونشون شد و گفت : گفت بریم خونشون امروز سالگرد ازدواج خودشو فلیکسه.
ابش رو سر کشید و گفت : خب پس بریم اماده شیم
.. چون باید کادو هم بخریم.
چان سری تکون داد و نگاهش رو به بالا تنه ی لخت عشقش داد و گفت : هوف .. بلیسمت.
چانگبین نیشخندی زد و گفت : شب منتظرتم.
چان خنده ای سر داد و باعث شد چال گوشه ی لبش بره داخل.
چانگبین با خوشحالی لب زد : حالا اینقدر ذوقمنداشته باش .. تا شب ببینم چی میشه.
چان که تا الان در حال خندیدن بود ، با این حرف خنده اش رو خورد و به چانگبین که داشت از سالن خارج میشد چشم دوخت و خنده ی شیطنت امیز لبای عشقش رو ندید.
.
.
وقتی به خونه رسیدن ، هیونجین گفت : فلیکس عزیزم یادم رفت بهت بگم.. امروز مهمان داریم ..
یادته گفتم میخوام همه رو دعوت کنم ؟ امروز دعوت کردم .
فلیکس با اخم به هیونجین نگاه کرد و گفت : چرا با من هماهنگ نکردی هیون ؟ خونه داغونه ..
میوه و این چیزا هم که نداریم .. خب از شب قبل بهم میگفتی .. همیشه همینطوری همیشهههه.
هیونجین به نق زدن های عشقش خندید و گفت :
نگران نباش .. با هم همه چیز رو درست میکنیم .. فقط غر نزن.
فلیکس چشماش رو ریز کرد و گفت : الان به من گفتی زیاد حرف میزنم ؟
هیونجین خنده ای از روی بی چارگی کرد و گفت
: نه عزیزم تو اصلا حرف نمیزنی..
فلیکس پوزخند صدا داری زد و گفت : یه راست بگو لالم دیگه.
هیونجین هوفی کشید و خواست چیزی بگه که فلیکس گفت : ازم خسته شدی ؟ واسه همین حرفام روی اعصابته ؟
هیونجین متعجب به فلیکس نگاه کرد و با لحنی عصبی و تن صدای بالایی گفت : میشه اینقدر چرت و پرت نگی فلیکس ؟
فلیکس با دلخوری نگاهش رو از هیونجین گرفت و از ماشین پیاده شد.
هیونجین هوفی کشید و ماشین رو از جا کند و به طرف بازار رفت و بین راه لب زد : میدونه متنفرم از این حرف همش تکرارش میکنه .. یعنی چی .. عه.
با اخم در خونه رو باز کرد و وارد شد.
خونه اونقدر کثیف بود که فلیکس بدون معطلی به طرف اتاق رفت و یکی از تیشرت های گشاد و اور سایز هیونجین رو پوشید و به طرف سالن رفت.
تمام لباس های ریخته شده روی مبل و پاکت های پیتزا و نودل و تنقلات رو برداشت و به طرف اشپزخونه رفت.
پاکت ها رو توی زباله و لباس ها رو توی لباسشویی انداخت و روشنش کرد.
با عجله میز نهار خوری وسط اشپزخونه رو تمیز کرد و هرچی ظرف روش بود رو توی سینک گذاشت و شروع به شستن کرد.
وقتی مطمئن شد توی کل خونه ظرفی نیست ، شیشه پاکن و کهنه ای برداشت و تموم شیشه ها و میز ها و حتی اجاق گازش رو برق انداخت.
با عجله به طرف اتاق رفت و جارو برقی رو برداشت و دوباره به طرف سالن رفت و کل سالن و اشپزخونه رو جا رو کشید .
با اتمام کار های توی سالن ، دستی به پیشونی عرق کرده اش کشید و نگاهی اجمالی بهش انداخت و با تمیزی بیش از حدش ، لبخندی زد و به طرف اتاق مهمان رفت.
اونجا کاملا تمیز بود ولی چون استفاده نمیشد خاک گرفته بود پس شروع به گرد گیری و جارو کشیدن کرد.
بعد از اون به طرف اتاق مشترکشون رفت و با دیدن بسته های خالی کاندوم روی زمین ، لبش رو گزید و خم شد و همشون رو برداشت و توی کیسه ای که با خودش اورده بود انداخت.
دستمال و کرم های تموم شده و هر چی اشغال توی اتاق بود رو وارد کیسه کرد و به طرف تختشون رفت.
ملافه ی زیرش رو صاف کرد و بالشت ها رو تمیز روی تخت چید و روی تختی خاکستری رنگشون رو روی اون تخت بزرگ پهن کرد و به طرف جارو رفت.
اتاق رو تمیز جارو کشید و کیسه رو برداشت و از اتاق خارج شد و در رو بست.
سرویس و حمام رو هم شست و به محض تموم شدن تمام کاراش ، در خونه باز شد و هیونجین به همراه پلاستیک های میوه و خرید ها وارد خونه شد.
فلیکس هوفی از خستگی کشید و به طرفش رفت.
با رسیدن به هیونجین ، چند پلاستیک از دستش گرفت و روی نوک پاهاش ایستاد و هیونجین هم سرش رو خم کرد و لبای هم رو بوسیدن و هر کس به کار خودش رسید.
این کار همیشگیشون بود .. درسته که با هم بحثشون شده بود ولی نمیتونستن از لبای هم دل بکنن و از هم دوری کنن.
فلیکس میوه ها رو توی سینک پر از اب ریخت و شروع به شستنشون کرد و هیونجین به طرف اتاق رفت و تا دوش بگیره.
وقتی دوش گرفتنش تموم شد ، به طرف اشپزخونه رفت.
نگاه کلی به فلیکس و پاهای لختش انداخت و روش رو گرفت تا بره توی سالن ولی نتونست.
پس به طرف فلیکس رفت و از پشت دستاش رو دور کمرش حلقه کرد و روی پوست صاف گردنش رو بوسید و گفت : کمک نمیخوای ؟
فلیکس لبخندی زد و به طرف هیونجین برگشت و گفت : نه عزیزم تموم شد دیگه.
فقط هیون میشه لطفا اون بشقاب سفیدا رو از توی اون کابینت دربیاری..
هیونجین گونه ی فلیکس رو بوسید و گفت : باشه عزیزم.
و به طرف کابینت رفت و بشقاب ها رو در اورد و از اونجایی که میدونست یکم دیگه فلیکس دوباره صداش میزنه ، لیوان و قاشق و چنگال ها رو پایین اورد و مرتب روی میز نهار خوری چیدشون.
فلیکس اخرین میوه رو هم شست و اب رو بست.
نگاهش رو به ساعت داد و با دیدن عقربه ها که 7 و سی دقیقه رو نشون میداد ، هینی کشید و همانطور که با دو به طرف حموم می رفت لب زد : هیون بقیه اش با تو . میوه ها رو خشک کن و بچین.
هیونجین سری تکون داد و گفت : باشه عزیزم فقط اروم باش.
ولی این حرفش به گوش فلیکس نرسید چون اون پسر خیلی زود پشت در حموم قایم شد.
.
بعد از چیزی حدود 10دقیقه از حموم بیرون زد و به طرف دراور رفت.
ربدوشامبرش رو در اورد و لوسیونش رو از روی میز برداشت و به بدنش زد.
سپس کشوی لباس هاش رو باز کرد و باکسری پوشید و پیراهن یقه اسکی کرم رنگی پوشید چون محض رضای خدا از اثار رابطه های چند روزه اشون روی بدنش بود و نمیخواست کسی شاهد اون ها باشه و خوشبختانه هوا هم سرد بود پس ایرادی نداشت و هیچ کس متوجه نمیشد.
کشوی دوم رو باز کرد و شلوار مشکی نخی برداشت و پیراهن رو توش فرو برد و دکمه اش رو بست.
YOU ARE READING
Wait for me ^hyunlix^
Fanfictionکاپل ها : Hyunlix _ hyunmin _ Minsung _ 2chan ژانر : romance _ dark _ smut روزهای آپ : دو شنبه ها
