part 21

2.7K 282 55
                                        

وسایلش رو توی کیفش انداخت و از پشت میز ریاست بلند شد .
با قدم های اروم و زنونه و جوری که کفش های مشکی پاشنه بلندش صدا بدن ، از اتاق خارج شد و به سمت منشی رفت .
زونکن حساب های مالی شرکت رو روی میز گذاشت و خطاب به منشی لب زد : تا فردا برام مرتبشون کن .
و بدون خداحافظی از کنار دخترک بیچاره رد شد و از شرکتش خارج شد .
به محض ایستادن جلوی درب ورودی شرکت ، ماشین مشکی رنگی که لاین مقابل بود براش بوق زد و دست تکون داد .
وقتی متوجه ماشین شد ، لبخندی زد و اروم به سمتش رفت و روی صندلی کمک راننده جا گرفت .
مرد سیاه پوش به محض سوار شدن لارا ، به سمتش خم شد و بوسه ای از لباش دزدید و گفت : دیر اومدی .
لارا خسته کیفش رو روی پاش گذاشت و گفت : امروز کار های شرکت زیاد بود .. چه خبر ؟ تونستی خبری از لی فلیکس بگیری ؟
مرد نیشخندی زد و گفت : تا جایزه ام رو نگیرم که حرف نمی زنم .
لارا با شیطنت لب زد : اونوقت کی جایزه ات رو می خوای ؟
مرد کمی فکر کرد و گفت : الان .. توی همین ساعت .. همین دقیقه .. همین ثانیه و دقیقا کنار همین جدول .
لارا با صدای بلند و جیغی شروع به خندیدن کرد و توی یک حرکت ناگهانی به سمت مرد خیز برداشت و لباش رو روی لبای قلوه ای مردک کوبید .
نیم ساعت طول کشید تا عشق بازی که برای خودشون لذت بخش و برای دیگران نفرت انگیز بود تمام بشه چرا که هیچ کس از سکس یک زن 49 ساله و یک پسر 24 ساله لذت نمی بره .
همونطور که دکمه های پیراهن مشکیش رو می بست لب زد : ادرس لی فلیکس رو پیدا کردم ...
لارا با لبخند لب زد : و اون کجاست ؟
جه سوک : اون توی امریکاست و الان داره توی دانشگاه *** تحصیل می کنه .. مثل اینکه این ترم ترم اخرشه و یک پسر هست که همیشه مراقبشه .. توی این سه سالی که امریکا بوده همش درگیر درس و مشروب و بار ها بوده ..
لارا راضی از وضعیت فعلی پسرش لب زد : سکس داشته تا حالا ؟
جه سوک نگاه تیزی به لارا انداخت و لب زد : نه ..
...................................................................................................................................................
از وقتی فهمیده بود فلیکس امریکاست ، حتی یک ثانیه هم از فکر رفتن به اون کشور دست بر نداشته بود .
از دست فلیکس عصبانی نبود نه ولی خیلی دلتنگ بود .. دلتنگ همسرش .. عشقش .. کسی که نزدیک دوازده سال دوری ازش کشیده بود ..
بعد از رفتن جیسونگ هنوز توی اون اتاق نشسته بود و حتی یک ذره هم جاشو عوض نکرده بود .
مدام به عکس فلیکس نگاه می کرد و اشک می ریخت ..
اب بینیش رو بالا کشید و پاکت سیگارش رو که از عصر تا الان فقط یکی از نخ هاش باقی مونده بود رو بیرون کشید و با فندک اخرین نخ رو هم روشن کرد و شروع به دود کردن کرد .
دوباره نگاهش رو به فلیکس داد و پک عمیقی از سیگارش گرفت و لب زد : توی این مدتی که من تنهام تو هم تنهایی یا جایگزین پیدا کردی ؟
دلت برام تنگ شده ؟ من که خیلی دلتنگتم .. اونقدر دلتنگتم که حتی تحمل صبر کردن برای دیدنت رو ندارم ..
می ترسم فلیکس .. می ترسم بیام دنبالت و تو رو توی بغل عشق جدیدت ببینم .. می ترسم بیام و بهم بگی دیگه نمی خواییم ..
می دونی فلیکس .. من بدون تو پوچم .. بدون تو هیچی نیستم .. الان فهمیدم که من یه بیمار روانی بودم و هستم .. من روانی توعم .. روانی و معتاد به وجود توعم ..میدونی سیگار تونست جای انگشت های باریکت رو توی دستام بگیره و دودش نتونست جاتو توی قلبم پر کنه .. بعد از رفتنت اونقدر خوردم و کشیدم که مطمئنم اگر بیام دنبالت منو نمی شناسی ولی من میام .. من باید بیام و عشق .. نفسم .. پریجینابیتم رو برگردونم پیش خودم ... منتظرم می مونی فلیکس ؟ هوم ؟
از روی زمین بلند شد و اخرین پک رو هم از سیگار گرفت و توی جا سیگاری خاموشش کرد .
به عکس بزرگ فلیکس که توی چشماش زل زده بود نزدیک شد و اروم لب هاش رو روی لب های کاغذی همسرش گذاشت و مکی از لبش گرفت و باعث شد مزه ی کاغذ خیس توی دهنش بپیچه .
اروم لب هاش رو جدا کرد و پوزخندی زد و گفت : هیچی جای لب هاتو برام نمی گیره فلیکس .. حتی لب های کاغذیت .
دوباره نگاهش رو به چشم های فلیکس داد و لب زد : می دونی فردا سالگرد ازدواجمونه ؟ یا فراموش کردی ؟
اب بینیش رو بالا کشید و سعی کرد به جوشش اشک توی چشماش اهمیت نده .. با لحنی پر از بغض لب زد : میشه فراموش نکرده باشی ؟ میشه یادت مونده باشه که یه مردی توی زندگیت هست ؟ میشه برگردی پیشم فلیکس ؟ همه دارن منو دیونه فرض می کنن چون تو رو می بینم .. میشه بیای پیشم ؟ هق .. میشه بهشون ثابت کنی که من دیونه ی توعم ؟ برگرد پیشم فلیکسم .. برگرد پیشم پریچینابیت من .
اهی کشید و سرش رو پایین انداخت و یک لحظه نگاهش با دفترچه ی فلیکس مصادف شد .
اب بینیش رو دوباره بالا کشید و به سمتش رفت .
اروم از روی میز بلندش کرد و درش رو باز کرد و شروع به خوندن کرد .
( سلام .. بازم منم .. امروز ماهگردمونه .. من برای هیونجین یه عطر خریده بودم ولی جیسونگ گفت عطر جدایی میاره پس من اونو برای خودم نگه داشتم و الان براش یه گردن بند که اسم خودم روش هک شده بود براش خریدم .. نمیدونم خوشش میاد یا نه ولی اگر خوشش نیومد من خیلی ناراحت میشم . )
( امروز حوصله ی سلام کردن ندارم ... ما اولین دعوامون رو داخل خونه ی هیونجین و روی مبل انجام دادیم .. من می خواستم فیلم ببینم و هیونجین همش دست می کرد زیر بلوزم و می گفت سکس کنیم .. ولی من عصبی شدم و داد کشیدم هیونجینم ناراحت شد و بعد از داد و بی داد کردن رفت توی اتاق و در رو محکم بست .. )
لبخندی به این یاد داشت زد و به شکلک های غمگینی که پایین صفحه کشیده شده بود نگاه کرد ولی لبخندی که بعد از مدت ها روی لبش شکل گرفته بود با خوندن یاد داشت بدی از بین رفت .
( الان که دارم این متن رو می نویسم دیگه هیونجینی توی زندگیم نیست .. دیگه مردم نیست که دستش رو توی موهام کنه یا لبام رو ببوسه و بگه اشکالی نداره درست می شه ... امروز نزدیک بود بهم تجاوز بشه .. رفتم پیش هیونجینم .. متاسفم اون دیگه هیونجین من نیست .. رفتم پیش اقای هوانگ تا بهش پناه بیارم ولی اون بهم سیلی زد .. منو هرزه خطاب کرد و بعدش از خونه بیرونم کرد .. بعد از اون رفتم خونه ی جیسونگ و تا میتونستم گریه کردم ولی هیچ اغوشی نمی تونست جای اغوش هیونجینه منو بگیره .. مطمئنم تا الان این اغوش پر شده و کسه دیگه ای داره از گرماش لذت می بره .. خیلی دلم برات تنگ شده هیونجین .. مرد من .. زندگی من ... بعد از امشب بهم قول بده به کسی نگی پریجینابیت حداقل این لقب رو برای من نگه دار .. خیلی دوستت دارم .. بهت قول می دم هیچ وقت فراموشت نکنم عشق من .. )
از مچاله شدن کاغذ متوجه شد فلیکس موقع نوشتن این یاد داشت اشک می ریخته .
هقی زد و دفترچه رو به سینه اش چسبوند و گفت : دلم برات تنگ شده فلیکس ... منتظرم باش .
...................................................................................................................................................
بازم سخنان تکراری پروفسور کیم .. چشم های قرمزش رو از تخته گرفت و به دفترش نگاه کرد .
خواه نا خواه خودکار رو روی صفحه کشید و اسم هیونجین رو نوشت .
لبخندی زد که از نگاه مارک دور نموند .
اروم صندلیش رو به صندلی فلیکس نزدیک کرد و با دیدن اسمی که نوشته بود ، اخمی کرد و با خودکار توی دفتر فلیکس نوشت : حواست به تخته باشه .
با بیحالی سرش رو بالا اورد و به مارک که با لبخند دل ربایی داشت نگاهش می کرد ، خیره شد و بعد از زمان کوتاهی نگاهش را گرفت و به تخته داد .
با اتمام کلاس ، وسایلش رو بدون توجه به مارک جمع کرد و از کلاس خارج شد .
مارک عصبانی دستاش رو مشت کرد و به کمر خمیده ی پسری که به شدت عاشقش شده بود نگاه کرد .
همانطور که داشت توی سالن قدم می زد ، موبایلش زنگ خورد ..
با دیدن اسم تنها امیدش برای پرسیدن حال هیونجین ، لبخندی زد و به سرعت ایکون سبز رو فشرد : سلام جیسونگ .
جیسونگ با لبخند گفت : سلام عزیزم .. حالت چطوره ؟
فلیکس بی اهمیت لب زد : حال هیونجین خوب باشه منم خوبم .
با شنیدن این حرف از زبون فلیکس ، اب دهنش رو قورت داد و جدی شده لب زد : چرا فقط برنمیگردی فلیکس ؟
لبخند غمگینی زد و گفت : اگر برگردم مزاحم زندگی خوبش با سونگمین شی میشم .. نمیخوام نفر سوم یه رابطه باشم .
جیسونگ : ولی نفر سوم این رابطه تو نیستی فلیکس .. سونگمینه ..
درب ماشینش رو باز کرد و توش نشست .
کلید رو توی جاکلیدی ماشین جا داد و کیفش رو روی صندلی کمک راننده پرت کرد و همانطور که استارت می زد ، گفت : بیخیال جی .. مینهو خوبه ؟
جیسونگ عصبی از بیخیالی فلیکس گفت : من به هیونجین گفتم تو کجایی فلیکس ..
با چشم های گشاد شده ، ماشین رو خاموش کرد و لب زد : چ .. چی ؟
جیسونگ ادامه داد : چیز هایی هست که تو باید بدونی لی فلیکس ... هیونجین بعد از رفتن تو دیونه شد .. توهم زد .. همش تو رو می دید و هنوزم می بینه .. همه ی زندگیش شده شکستن شیشه ها و خوردن مشروب و دود کردن سیگار .. هیچ سونگمینی دیگه توی زندگیش نیست .. همون شبی که مثل احمق ها ول کردی رفتی دیگه سونگمین وجود نداشت .
فلیکس با داد توی حرفش پرید : من خودم دیدم سونگمین بهش زنگ زد .. خودم دیدم روی بک گراندش نوشته شده بود زندگی من .
جیسونگ هم متقابلا داد زد : اره نوشته بود ولی سونگمین زنگ زده بود تا راجب رابطه ی جدیدش به هیونجین بگه ... هیونجین همون روز باهاش قطع ارتباط کرده بود ... چرا تو و هیونجین اینقدر احمقید ؟ چرا با خودتون اینطوری می کنید ؟ دوازده سال جدایی کافی نیست لی فلیکسسسس ؟
مکث کرد و منتظر جواب موند که صدای بوق های ممتد بهش فهموند فلیکس تماس رو پایان داده .
مینهو با اخم ماگ رو رو به روی جیسونگ گذاشت و گفت : واقعا نیاز بود این همه خشونت ؟
کمی از قهوه اش چشید و گفت : هر دوی اونا عاشق همن و بدون هم دارن زجر می کشن .. باید بفهمن که چقدر خواستار همن .. اگر من نمی گفتم اونا تا اخر عمر توی تباهی و دوری زندگی می کردن .
سری تکون داد و لب زد : حق با توعه .. ممنون عزیزم ولی بهتر نیست یکم به فکر خودمون باشیم ؟
با خنگی اخمی کرد و گفت : یعنی چی ؟
مینهو ابرویی بالا داد و گفت : یادت رفته که اخر این ماه باید بریم پاریس برای ثبت ازدواجمون ؟
دهنش رو برای یه اه بدون صدا باز کرد و گفت : ببخشید فراموش کرده بودم ..
مینهو با دل خوری مصنوعی گفت : مشکلی نیست در هر صورت تو همیشه منو توی اخرین قسمت فهرستت قرار می دی .
و از روی مبل بلند شد و به سمت اتاق رفت .
جیسونگ لبخند به لب از روی مبل بلند شد و به سمت مینهو دوید و نرسیده به اتاق ، روی شونه اش پرید و مینهو رو مجبور کرد که زیر زانوهاش رو بگیره تا نیوفته .
با لحنی ناراحت لب زد : برو پایین از روی کمرم .
جیسونگ با تمسخر گفت : باشه پاهامو ول کن تا برم .
مینهو پاهای جیسونگ رو محکم تر گرفت و گفت : ول کردم برو پایین .
خنده ی ریزی کرد و بوسه ای روی گردن دوست پسرش که فقط چند روز دیگه مونده بود که لقبش عوض بشه گذاشت و گفت : مینهو .. بیا هیچ وقت مثل فلیکس و هیونجین نباشیم .. بیا جوری عاشقی کنیم که به نفع هر دومون باشه .
اروم جیسونگ رو پایین گذاشت و به طرفش برگشت .
دو طرف صورتش رو گرفت و بوسه ای روی لب های کوچیکش گذاشت و گفت : بهت قول می دم زندگی برات درست کنم که سر تا سرش عشق و خوشی باشه .
اینبار جیسونگ پیش قدم شد و لباش رو روی لب های درشت مردش گذاشت .
دستش رو از زیر باسنت جیسونگ رد کرد و روی دستاش بلندش کرد و همانطور که لب هاشون سخت در حال سبقت گرفتن از هم بود ، وارد اتاق شد و طولی نکشید که هر دو روی تخت افتادند .
محکم و با اشتیاق و گهگاهی اروم از لب های هم کام می گرفتن و بین این بوسه ها جیسونگ دستش رو به پایین پیراهن مینهو رسوند و اروم بالا کشید .
مینهو برای ثانیه اتصال رو قطع کرد و روی تخت نشست . پیراهنش رو از سر خارج کرد و دوباره خم شد و لبای پسرش رو به بازی گرفت .
جیسونگ دست به دکمه های پیراهنش برد و کاملا بازشون کرد ولی موفق به در اوردنش نشد و فقط از روی شونه هاش پایین انداخت .
مینهو دست به کمری شلوار جیسونگ برد و همراه با باکسر از پاهاش پایین کشید .
دوباره اتصال لباشون رو قطع کرد تا بتونن به راحتی همدیگه رو لخت کنن .
از روی تخت پایین رفت و تمام لباس هاش رو در اورد و دوباره روی تخت خزید .
جیسونگ هم تمام لباس هاش رو از تنش خارج کرد و گوشه ای از اتاق مشترکشون رو باهاش پر کرد و به شکم روی تخت دراز کشید .
همیشه انتخاب پوزیشن با جیسونگ بود و هر دفعه مینهو از حالت هایی که انتخاب می کرد ، حظ می کرد .
پاهای جیسونگ رو از هم فاصله داد تا میزان گشادی سوراخش رو بررسی کنه و با دیدن نبض زدنش که نشون از اشتیاق پسر زیرش داشت ، لبخندی زد و با دو انگشت ضربه ای نصیب اون حفره ی خیس کرد .
جیسونگ اهی کشید و کمی پاهاش رو روی تخت کشید .
مینهو با لذتی بی نهایت ، انگشت اشاره و وسطش رو وارد سوراخ پسرک کرد و قیچی وار حرکتشون داد .
جیسونگ از درد سرش رو روی بالشت کوبید و ملافه ی زیرش رو توی مشت فشرد .
همزمان با اماده کردن پسرک ، خم شد و لب هاش رو به گردن و شونه هاش رسوند .
اول با زبون ستون فقراتش رو خیس کرد تا اینکه به باسنش رسید .
از هر دوتا لوب باسنش گازی گرفت و وقتی مطمئن شد که جاشون می مونه ان کبودی ها رو بوسید تا جیسونگ رو که مدام ناله می کرد اروم کنه .
بعد از اون دوباره ستون فقراتش رو طی کرد تا به گردن خوش فرمش رسید .
لباش رو روی سرخرگ گردنش گذاشت و جوری مکید که جیسونگ حس کرد دلش داره ضعف میره .
با مشت روی تخت کوبید و لب زد : بسه مینهو .. اه .. عاه .. فردا باید برم .. ها .. فردا باید برم سرکار .. اه اه .
دوباره گازی از گردن پسرک گرفت و اغواگرانه لب زد : اهمیت نمیدم .
بعد از اینکه کبودی های درشت و گاها ریزی روی گردن و شونه و حتی بازو و باسن جیسونگ گذاشت ، انگشت هاش رو که همچنان توی سوراخش مشغول بودن رو بیرون کشید و بلافاصله دیکش رو جایگزین کرد .
از ورود ناگهانی مینهو چنان دردش گرفته بود که سرش رو از روی بالشت بلند کرد و جیغ کشید : مینهو پدر سگ .
خنده ای کرد و بوسه ای روی گردن و سپس گونه ی جیسونگ گذاشت و گفت : می دونستی این پدر سگ عاشقته ؟
با اتمام حرفش ، کمرش رو فاصله داد و اولین ضربه رو به سوراخ پسر کوچکتر وارد کرد .
جیسونگ با لذت و درد چشماش رو توی کاسه چرخوند و سعی کرد به لب های تجاوز گر مینهو که داشت بدنش رو کبود می کرد ، توجه کنه .
وقتی دید ناله های جیسونگ برای لحظه ای قطع نمی شن ، ترسید .. نکنه درد شدیدی داره و حرفی نمی زنه .
دستاش رو روی دست های مشت شده اش گذاشت و انگشتاش رو اروم وارد انگشتاش کرد و دست از ضربه زدن برداشت : خیلی درد داری ؟
نفس عمیقی کشید و گفت : نه خوبه ..
مینهو : پس چرا اینقدر ناله می کنی ؟
باسنش رو تکون داد و گفت : اخه خیلی وقت بود همچین لذت خوبی رو نبرده بودم .
خنده ای کرد و دوباره ضربه زدن رو از سر گرفت : دیونه .
با هر ضربه ای که می زد ، باعث میشد عضو جیسونگ روی تخت کشیده بشه و بدون دست زدن ، بعد از چهل و پنج دقیقه ارضا شد .
مینهو هم با فاصله زمانی کمی بعد از اون ارضا شد و تمام کام داغش رو توی سوراخ جیسونگ تخلیه کرد .
...................................................................................................................................................
باورش نمی شد ..
هیونجینش تمام این سه سال کسی رو کنارش نداشته باشه .
سرش رو روی فرمون گذاشت و با صدای بلند شروع به گریه کردن و هق زدن کرد .
اروم نمی شد .
دستاش رو محکم به فرمون و سینه و پاهاش کوبید تا اروم بشه ولی به جای اون دستاش درد گرفتن ..
باید هیونجینش رو می دید .. باید باهاش حرف می زد .. فردا سالگرد ازدواجشون بود و باید دوازدهمین سالگردشون رو کنار هم می بودن .. باید .
با چشم های خیس و سینه ای که به شدت بالا و پایین می شد ، موبایل رو برداشت و شماره ی هیونجین رو که  از بر بود ، وارد کرد .
نمی دونست زنگ زدن بهش کاره درستیه یا نه ولی دیگه نمی تونست بیخیال باشه و تحمل نشنیدن صداش رو داشته باشه .
دکمه ی سبز پایین صفحه رو زد و موبایل رو به گوشش چسبوند .
هنوز به شدت نفس نفس می زد و دستاش می لرزید ..
چشماش مدام پر و خالی می شد و منتظر پاسخی از هیونجین بود و بعد از 8 بوق بالاخره صدای خمارش توی گوشی پیچید : الو ؟
یک باره و با دلتنگی زیادی از شنیدن صدای بهشتیش ، هقی زد و نفس عمیقی کشید .
هیونجین دوباره لب زد : الو ؟
چشماش رو روی هم فشرد و یه دفعه برای به دست اوردن نفس هینی کشید که به ناچار مجبور شد دستش رو روی دهنش بزاره تا هیونجین متوجه گریه هاش نشه .
با شنیدن صدای هق شخص پشت موبایل ، روی تخت نشست وعکس فلیکس رو کناری انداخت .
جوشش اشک رو به وضوح توی چشماش حس کرد .
این صدای نفس فقط متعلق به یه نفر می تونست باشه ... عشق هیونجین .
هقی زد و با صدایی که از قعر چاه در میومد و دلتنگیش رو بروز میداد ، گفت : ت .. تو .. تو فلیکس منی .

شرط برای آپ پارت بعد ۳کا ووت .




Wait for me ^hyunlix^Donde viven las historias. Descúbrelo ahora