چنل تلگرام.
فقط مال هیونلیکسه
@Skz_king_bl
روی صندلی رو به روی رییس پلیسی که پشتش بهش بود نشسته بود و با حرص و جیغ لب میزد : من کاری نکردم .. این همش توهمات ذهن پسرمه .. اخه من چرا باید داماد خودمو بکشم ؟
رییس پلیس پوزخندی صدا داری زد و با صدایی که بی نهایت برای لارا اشنا بود لب زد : مطمینی لارا شی ؟
با ترس کمی سرش رو خم کرد تا چهره ی اون مرد رو ببینه ولی موفق نشد پس با لکنت لب زد : ت .. تو کی هستی ؟
رییس پلیسی دوباره پوزخندی زد و به طرفش برگشت و لب زد : متاسفم که خودمو معرفی نکردم عزیزم .. من هان جه سوک هستم .
با دیدن چهره ی مردی که تا دیروز روی تختش بود ، دستش رو روی دهنش گذاشت و با تعجب لب زد : تووو ؟
لبخندی زد و سری تکون داد : درسته من .
با اتمام حرفش حالت چهره اش رو تغییر داد و با جدیت لب زد : بزار کار هایی که کردی برات بازگو کنم لارا شی .
یک قصد کشتن لینا شی .
دو اجیر کردن یه ادم برای تجاوز به پسرت .
سه اختلاص توی شرکت .
چهار بازم اجیر کردن یه ادم برای تجاوز به پسرت
و اخری چاقو زدن به تنها برادر من .
با شنیدن این حرف ، نگاه گریونش رو به جه سوک که واقعا دوسش داشت داد و گفت : چ .. چی ؟ جی .. جیسونگ برادر توعه ؟
دستاش رو با حرص مشت کرد وخواست تن صداش رو بالا ببره که لارا لب زد : تمو .. تموم مدت داشتی بازیم میدادی ؟
حرفی نزد و به چشماش نگاه کرد .
لارا ادامه داد : یعنی .. یعنی حتی یه ذره هم دوسم نداشتی ؟
با چشم های وحشی و کشیده اش به لارا نگاه کرد و گفت : چرا فکر میکنی عاشق کسی میشم که سالها ازم بزرگ تره ..
در هر حال .. تو پنج تا کار خلاف کردی که حداقل حبسی که واسه یکیش میشه در نظر گرفت 15 ساله .
با این تفاسیر ..
برگه های جلوش رو مرتب کرد و لب زد : با این تفاسیر نزدیک 70 سال باید توی زندان باشی .. و این برای تو فکر کنم یعنی تا اخر عمرت .
...................................................................................................................................................با نشستن هواپیما ، از روی صندلی های سالن انتظار بلند شد و منتظر مینهو شد .
کمی طول کشید ت وسایلش به دستش برسه ولی به محض گرفتن ساکش شروع به دویدن کرد تا زود تر به جیسونگش برسه .
هیونجین با دیدن مینهو که داشت به طرفش می دوید ، دستی براش تکون داد تا مینهو رو متوجه خودش کنه .
مینهو با دیدن هیونجین ، با طرف رفت و لب زد : سلام حال جیسونگ و فلیکس چطوره ؟
لبخندی زد و همانطور که به طرف بیمارستان راه می افتادن لب زد : سلام .. جیسونگ خیلی خوبه فقط یکم بخیه هاش درد میکنن و فلیکس هم مچ پاهاش شکسته و این اذیتش میکنه .
سری تکون داد و گفت : در کل حالشون چطوره ؟ خوبن ؟
اب گلوش رو قورت داد و گفت : در کل خوبن .. فقط جیسونگ به تو نیاز داره و فلیکس به مراقبت های من .
لبخند از ته دلی زد و سوار ماشین هیونجین شد و طولی نکشید که ماشین از پارک خارج شد و به طرف بیمارستان حرکت کردن .
به محض رسیدن به بیمارستان ، از ماشین خارج شدن و هیونجین خطاب به مینهو لب زد : تو برو داخل .. جیسونگ توی اتاق 12 عه .
سری تکون داد و گفت : تو کجا میری ؟
کیف پول و گوشیش رو از توی جیبش خارج کرد و گفت : میخوام برم برای فلیکس یه چیزی بگیرم بخوره .. تو چیزی میخوری ؟
سرش رو به طرفین تکون داد و گفت : نه نمیخوام توی فرودگاه یه چیزایی خوردم .
لبخندی زد و گفت : باشه پس تو برو منم زود میام .
.
.
با رسیدن به اتاق 12 ، از توی شیشه به جیسونگ نگاه کرد و با دیدن مژه های بازش ، اشکی ریخت .
اروم دستگیره ی در رو گرفت و پایین کشید و بی صدا وارد اتاق شد .
میخواست خیلی سوپرایزی به طرف تخت بره ولی جیسونگ اروم لب زد : این بوی تن مینهوی منه .
و با لبخند به طرفش برگشت .
مینهو با دیدن چهره ی لاغر شده ی سنجابش ، اشکاش شدت گرفت و به طرف تخت دوید .
جیسونگ بین لبخند هقی زد و به محض رسیدن مینهو به تخت ، سرش رو بین دستاش گرفت و لباش رو روی لبای عشقش قرار داد و مینهو هم دستاش رو روی گونه های جیسونگ گذاشت و همانطور که با انگشت شست نوازشش میکرد و لباش رو به بازی گرفته بود ، اشک میریخت .
بعد از چیزی حدود یک دقیقه بوسیدن هم و رفع دلتنگی کردن ، مینهو اتصال لباشون رو قطع کرد و روی تخت جفت رون های دراز شده ی جیسونگ نشست و گفت : خوبی عزیزم ؟
سری تکون داد و گفت : خوبم ... تو خوبی ؟ چیشد که اومدی اینجا ؟
با اخم از یاداوری کار هایی که مادرش باهاش کرده بود ، لب زد : منم خوبم ... هیونجین بهم زنگ زد گفت چاقو خوردی واسه همین سریع خودمو رسوندم .
لبخند محوی زد و گفت : خوشحالم که اومدی واقعا بهت نیاز داشتم عزیزم .
چشماش رو با عشق روی هم فشار داد و گفت : منم واقعا بهت نیاز داشتم و دارم و خواهم داشت .
و دوباره اتصال لباشون رو برقرار کردن .
...................................................................................................................................................
بعد از گرفتن ابمیوه و کیک ها و پاستیل و چیبس های مورد علاقه ی فلیکس ، وارد بیمارستان شد و با ذوق به طرف اتاق فلیکس رفت .
با باز شدن در فلیکس که در حال کار با گوشیش بود ، سرش رو بالا اورد و لبخندی زد .
موبایل رو روی تخت انداخت و خطاب به هیونجین گفت : چی برام خریدی ؟
پلاستیک ها رو روی میز گذاشت و گفت : چی دوست داری ؟
کمی فکر کرد و گفت : هوانگ هیونجین و دوست دارم .
لبخند دندون نمایی از جواب فلیکس زد و قبل از نشستن روی صندلی ، بوسه ای صدا دار از لباش گرفت و گفت : شیطون شدی لی فلیکس .
لبخند دندون نمایی زد و گفت : هیونجین ؟
ابمیوه ی انار و کیک شکلاتی بیرون کشید و همانطور که بازشون میکرد ، لب زد : جانم ؟
ابمیوه رو به طرف فلیکس گرفت و منتظر شد تا بخوره .
فلیکس اروم ابمیوه رو ازش گرفت و کمی ازش مکید و گفت : هیونجین ؟
هیونجین نگاه ریزی بهش انداخت و گفت : جونم ؟
فلیکس اینبار کمی از کیکش رو خورد و ابمیوه رو روش بالا کشید و گفت : هیونجین ؟
هیونجین با لبخند دست از کار کشید و مستقیم توی چشم های فلیکس نگاه کرد و با لحن خیلی خاصی لب زد : جونم پریچینابیت منم .
لبخند دندون نمایی زد و به طرف هیونجین خم شد و بوسه ای از لباش گرفت و گفت : هیچی .. فقط دلم برای این کلمه تنگ شده بود .
خنده ی ریزی کرد و لب زد : بهت پیشنهاد میکنم تنگ نشه چون میخوام اونقدر با این اسم صدات کنم که بگی وای هیونجین بسه دیگه .
و با اتمام حرفش ، از روی صندلی بلند شد و باعث شد سر فلیکس همزمان باهاش بالا بیاد و همین نگاه از پایین سد مقاومتی هیونجین رو شکست و باعث شد با هر دوتا دستش سر فلیکس رو بگیره و لباشون رو بهم متصل کنه .
فلیکس اهسته چشماش رو بست و خودش رو به دست هیونجینش سپرد .
هیونجین هم با ارامش ولی عمیق لبای فلیکس رو به بازی گرفت چنان میمکید که انگار یه ابنبات توی دهنشه .
اروم دستش رو وارد موهای هیونجین کرد و سرش رو به خودش فشرد و زبونش رو وارد دهنش کرد .
هیونجین با این حرکت ، سرش رو جدا کرد و با چشم های خمار به فلیکس که زبونش هنوزم بیرون بود ، نگاه کرد .
فلیکس با خجالت خواست نگاهش رو بگیره که هیونجین نیشخندی زد و دوباره لباش رو روی لبای فلیکس گذاشت و از همون ابتدا زبونش رو وارد کرد .
همانطور که با انگشت شست گونه های مردش رو نوازش میکرد ، دوباره به خودش جرئت داد و زبونش رو روی زبون هیونجین غلتوند و به محض خروج زبون هیونجین از دهنش ، اون گوشت نرم و خیس رو وارد دهن هیونجین کرد .
هیونجین راضی از این حرکت ، با اشتیاق زبون فلیکس رو میلیسد و از طعم زبون و دهنش که مزه ی انار و کاکایو میداد ، به شدت لذت میبرد .
با کم اوردن نفس خواست لباش رو جدا کنه که هیونجین محکم سرش رو گرفت و ناله ی مردونه ای سر داد .
فلیکس چشماش رو باز کرد و لباش رو برای یه نفس عمیق از هم فاصله داد و این کار باعث شد صدای ملچ ملوچ زبون و لباشون روی هم دیگه ، توی فضای ساکت اتاق بپیچه .
اینقدر به بوسیدن لبای هم ادامه دادن که فلیکس ، از کبود اکسیژن داشت خفه میشد پس با مشت به سینه ی هیونجین کوبید و شروع به ناله کردن کرد : اومممم .. هوم .. اومممم .
هیونجین با صدا لباش رو جدا کرد و همانطور که به لب های ورم کرده ی فلیکس خیره بود لب زد : چیشد ؟
نفس نفس زنون گفت : هیچی فقط نزدیک بود از کمبود اکسیژن برم اون دنیا .
خنده ی ریزی کرد و گفت : نگران نباش لی فلیکس .. تو تا منو از عشقت نکشی ، هیچی نمیشه .
فلیکس لبخندی زد و دوباره کمی از ابمیوه اش مکید .
هیونجین هم روی صندلی نشست و با عشق به فلیکس نگاه کرد .
بعد از چند دقیقه سکوت توی فضای اتاق ، فلیکس لب زد : هیونجین ... میشه یه سوال بپرسم ازت ؟
دستش رو دراز کرد و موهای فلیکس رو از روی پیشونیش کنار زد و گفت : اره عزیزم .. جونم ؟
فلیکس مکثی کرد و با دودلی گفت : وقتی .. وقتی من رفت ..
هیونجین که به راحتی میتونست ادامه حرف فلیکس رو بخونه ، وسط صحبتش پرید و گفت : وقتی تو رفتی همه چیز برام تار شد فلیکس .. زندگیم همش شده بود مشروب و سیگار و اون اتاق مخفی .. بعد از رفتن تو من دیونه شدم .. چند ماه توی تیمارستان بستری شدم به درخواست مامانم ولی دردی رو دوا نکرد چون من فقط تو رو می خواستم .. پریجینابیت خودمو ... توهمی شده بودم ... همش حس میکردم تو میخوای ترکم کنی و بار ها دنبالت رفتم و گاهی نزدیک بود از پنجره پرت شم پایین .
فلیکس متعجب و با چشمایی که رو به خیسی می رفت به هیونجین نگاه کرد .
هیونجین با چشم های پر از اشک و صورت خیس ادامه داد : میخواستم بهت بگم برای همیشه سونگمین از زندگیم خارج شده و زوجش رو پیدا کرده هق هق ولی تو نبودی دیگه .. بعد از رفتنت دیونه شدن فلیکس .. هر جایی که بگی رو دنبالت گشتم هر جایی .. بار ها به شهر هایی که دوست داشتی رفتم و تک تک خونه ها رو بررسی کردم ولی نبودی و این نبودت دیونم میکرد ولی من اروم میشدم .. با دیدن عکس بزرگ توی اتاق مخفی اروم میشدم .. با نگاه کردن به دستخطت اروم میشدم .. با بوسیدن لبات از روی عکس اروم میشدم هق هق .
قبل از اینکه بهم زنگ بزنی میخواستم خودمو بکشم فلیکس .. توی فکر کشتن خودم بود چون فکر میکردم دیگه هیچ وقت به من نمیرسی ولی تو بهم زنگ زدی .. زنگ زدی و من با شنیدن صدای نفسات جون گرفت .
با لب هایی که مدام روی هم میلرزید لب زد : منو ببخش هیونجین .. هق .. من .. من فکر میکردم تو کنار سونگمین شی راحت و خوشحالی .. نمی .. هق هق .. نمیدونستم اینقدر عذاب میکشی هق هق .
سرش رو به طرفین تکون داد و توی چشم های اشکی فلیکس نگاه کرد و گفت : هیچ کس .. هیچ وقت .. نتونست جای تو رو برام بگیره فلیکس .. چه دوازده سال پیش چه بعد از رفتن دوباره ات .
کمی مکث کرد و گفت : من باید ازت معذرت خواهی کنم فلیکس .. بخاطر خیانتی که بهت کردم .. من خیلی سعی کردم فراموشت کنم خیلی .. نشد .. داشت میشد ولی تو اومدی .. دوباره جلوم ظاهر شدی و به روح و جسمم فهموندی هیچ کس نمیتونه جاتو توی قلب و ذهنم بگیره .
اون روز مهمونی رو یادته ؟
من واقعا با سونگمین سکس نداشتم فلیکس ... میخواستم با سونگمین انجامش بدم ولی نتونستم به تو فکر نکنم .. سونگمین سعی کرد منو ارضا کنه ولی من حتی راستم نکردم که بخوام ارضا شم .
فلیکس با اخم به هیونجین نگاه کرد و گفت : ولی من کامت رو روی تخت دیدم .
لبخند خجلی زد و گفت : مال سونگمین بود .. من توی اون شب فقط یکبار ارضا شدم اونم زمانی بود که با تو انجامش دادم .
سرش رو پایین انداخت و با ناراحتی گفت : ولی تو قولمونو شکستی هیونجین ...
چشماش رو روی هم فشار داد و گفت : متاسفم خب ؟ من .. من اقعا پشیمونم فلیکس .. لطفا .. لطفاااا بهش فکر نکن و یه فرصت دیگه بهم بده .. بهت قول میدم بشم همون هیونجین دوازده سال پیش و حتی بهتر ... بهت قول میدم میشم هیونجینی که جز تو کسی رو نمیبینه .. قول میدم فلیکس .
سرش رو بالا اورد و توی چشم های خیس هیونجین نگاه کرد و با لبخند گفت : بهم قول بده که تموم اون خاطرات بد و از ذهنم پاک میکنی .
با بغض سری تکون داد و دست فلیکس که روی تخت بود رو گرفت و گفت : قول میدم ... قول میدم هیچ کس جاتو نمیگیره و بهت قول میدم این دوازده سال رو جبران کنم .
بغضش رو قورت داد و لبخند دندون نمایی زد .
و همون لحظه صدای شوخ جیسونگ بلند شد : اههه مینهو بهم قول بده .
مینهو هم به پیروی از جیسونگ ، خنده ای کرد و با لحن لوسی لب زد : اه .. قول میدم جیسونگ عه عه عههههه .
فلیکس و هیونجین با دیدن اون دو نفر ، لبخند خجلی کردن و فلیکس سرش رو پایین انداخت .
جیسونگ نگاهش رو به دوستش داد و همراه با ویلچرش به طرف تختش رفت و گفت : هی .. خجالت نکش .. حالت خوبه ؟
توی چشم های دوست صمیمیش نگاه کرد و گفت : من خوبم .. توچی ؟ تو خوبی ؟
و با اشاره به پهلوی جیسونگ لب زد : درد میکنه ؟
سرش رو به طرفین تکون داد و اروم ولی جوری که مینهو بشنوه گفت : درد میکرد .. ولی وقتی اون برادر احمق تو رو دیدم اروم شم .
مینهو به شوخی لب زد : یااا هان جیسونگ ؟
جیسونگ خنده ای کرد و گفت : باشه باشه اشتباه شد .
فلیکس خنده ی ریزی کرد و برای یه لحظه نگاهش رو از جیسونگ گرفت و به هیونجین داد ولی ارزو میکرد کاش نگاهش نمی کرد .. چون این نگاه عاشقانه ی هیونجین همراه با اون لبخند ملیحش قلبش رو ذوب کرد .
...................................................................................................................................................
خب داریم به قسمت های پایانی نزدیک میشیم کیوتی های من .
امیدوارم از خوندنش لذت ببرید .
ووت و م
کامنت فراموش نشه لطفا
YOU ARE READING
Wait for me ^hyunlix^
Fanfictionکاپل ها : Hyunlix _ hyunmin _ Minsung _ 2chan ژانر : romance _ dark _ smut روزهای آپ : دو شنبه ها
