با دیدن فلیکس ، از تعجب چشماش بیرون زد .
فلیکس نگاهش رو از هیونجین گرفت و به سونگمین داد .
به محض ثابت شدن نگاهش روی سونگمین اشکاش شدت گرفت و مدام روی گونه هاش لیز میخورد .
سیوان از روی مبل بلند شد و به سمت فلیکس رفت .
روی زمین جلوش زانو زد و با پشت دست اشک هاش رو پاک کرد .
لینا اشکی که داشت از چشمش پایین میچکید رو کنار زد و به سمت هیونجین برگشت .
هیونجین با چشم های براق و خیس به فلیکس نگاه میکرد و با هر قطره اشکی که از چشم های فلیکس میچکید نابود میشد .
سونگمین رو برای اروم کردن خودش و البته برنامه ریزی برای ازدواج اورده بود ولی حالا توی دلش داشت میگفت : کاش اینکار رو نمیکردم . غلط کردم .
سیوان با لحن ارومی گفت : گریه نکن عزیزم .
فلیکس به کمک دسته های مبل از روی راحتی بلند شد و گفت : می .. میخوام برم خونه .
سیوان تند تند سرش رو بالا و پایین کرد و گفت : باشه عزیزم .. باشه پسرم .. میرسونمت .
با پاهای لرزون سیوان رو دور زد و به سمت ورودی قدم برداشت .
سیوان میخواست بلند بشه که یک دفعه نگاهش رو مبل افتاد .
با تعجب اول به مبلی که رنگ طلاییش به رنگ قرمز در اومده بود نگاه کرد و بعد رد خون رو از روی زمین و فرش ها دنبال کرد تا به فلیکس رسید .
لینا هم با تعجب به رد خون نگاه میکرد و اشک میریخت .
سیوان با داد گفت : فلیکس .
فلیکس با چشم هایی که کاملا خمار شده بودند ، از حرکت ایستاد و به دست های قفل شده ی سونگمین و هیونجین نگاه کرد .
هیونجین با فهمیدن این موضوع ، دستش رو از توی دست سونگمین در اورد و سرش رو پایین انداخت .
با پایین افتادن سرش ، نگاهش به سرامیک های سفید خورد و متوجه خون روشون شد .
فلیکس با کمری خمیده به سمت سیوان برگشت .
خواست حرف بزنه که سرش به شدت گیج رفت و دیگه نتونست روی پاهاش وایسه .
تعادلش رو از دست داد و به سمتی سقوط کرد ولی قبل از اینکه سرش با سرامیک ها برخورد کنه ، هیونجین گرفتش و گفت : فلیکس ؟
لینا جیغی کشید و به سمتشون دوید .
سونگمین که تا الان یک گوشه ایستاده بود و توی دلش خوشحالی میکرد ، رو به روی هیونجین روی زمین زانو زد و نگاه نگرانش رو به فلیکس بی هوش داد .
سیوان با عجله به سمتشون اومد .
خواست شلوار فلیکس رو پایین بکشه و جراحتش رو ببینه که هیونجین با داد گفت : بهش دست نزن .
سیوان و لینا و سونگمین با تعجب به حال دگرگون هیونجین نگاه کردن .
حتی توی این شرایط هم حاضر نبود بدن فلیکس رو با کسی تقسیم کنه .
همراه با فلیکس که براید استایل بغلش کرده بود ، بلند شد و به سمت اتاقش رفت .
بدون توجه به تزیینات اتاق ، فلیکس رو روی تختش گذاشت .
به سمت در رفت و خواست در رو ببنده که سیوان گفت : بزار بیام کمکت .
هیونجین با عصبانیت گفت : لازم نکرده .
تا حرفش تموم شد ، در رو کوبید و قفل کرد .
به سمت تخت دوید و شلوار فلیکس رو از پاهاش بیرون کشید .
به محض افتادن نگاهش به پاهاش زخمی فلیکس ، بغض شدیدی گلوش رو گرفت .
بازم باعث و بانی زخمی شدن فلیکس خودش بود .
با عجله کت توی تنش رو در اورد و استین های لباسش رو بالا داد .
یک برگه و کاغذ برداشت و سرم و دارو های مورد نیاز رو توش نوشت . به سمت درب اتاق رفت . کلید رو چرخوند و در رو باز کرد .
سیوان به سرعت از روی مبل بلند شد و به سمت هیونجین رفت .
هیونجین برگه رو به پدرش داد و گفت : خیلی سریع اینا رو بهم برسون بابا .. اگر میتونی از بانک خون هم برام خون با گروه خونی AB بیار یا نه .. سرم هموگلوبین برام بیار .
سیوان سرش رو بالا و پایین کرد و سریع از خونه خارج شد .
هیونجین خطاب به لینا گفت : مامان برام یه دستمال تمیز خیس کن و همراه با یه سطل پر از اب بیار .. بانداژ و بتادین و مواد ضد عفونی کننده هم توی کابینت دوم هست .. برام بیار .
سونگمین با نگرانی گفت : من .. من چیکار کنم ؟
هیونجین بهش نگاه کرد و گفت : میتونی بری 30 دست پیراهن و شلوار خونگی برام بخری ؟
سونگمین لبخندی زد و گفت : اوه البته ..
لینا با تعجب گفت : 30 دست ؟
هیونجین اخمی کرد و گفت : نمیتونم از خودم دور نگهش دارم .
سونگمین لبخند غمگینی زد ولی حال هیونجین رو درک میکرد .
به سمت در رفت تا به مرکز خرید بره که هیونجین گفت : سونگمین ؟
سونگمین به سمتش برگشت و گفت : بله ؟
هیونجین کارت بانکیش رو توی جیب سونگمین گذاشت و گفت : زود برگرد .
هیونجین رمز رو به سونگمین داد و با عجله به سمت اتاق دوید .
لینا وسایلی رو که میخواست بهش داد و با دستور هیونجین از اتاق خارج شد .
لبه ی تخت نشست و کهنه ی نمدار رو برداشت . اروم روی پاهای فلیکس کشید تا خون رو از روی پاهای لاغر و سفیدش پاک کن و عمق جراحت رو متوجه بشه .
همونطور که داشت خون ها رو پاک میکرد گفت : چرا این کار رو کردی فلیکس ؟
اروم چشم های خسته اش رو باز کرد و سعی کرد لب های خشک و سفیدش رو تکون بده اما نتونست .
هیونجین به چشم های کمی بازش نگاه کرد و گفت : میخوای عذابم بدی ؟ میدونی چقدر عذاب می کشم وقتی میبینم یه خار رفته توی پاهات ؟ چرا اینکار رو کردی عزیزم ؟ هوم ؟
از گوشه ی هر دوتا چشمش اشکی چکید و روی بالشت های سفید سقوط کرد .
هیونجین دستمال سفید رو که کاملا قرمز شده بود ، داخل سطل اب گذاشت و شستش .
دوباره کهنه رو روی پاهای فلیکس کشید و تمیز کرد .
با لبخند مهربونی به فلیکس نگاه کرد و گفت : دیگه اینکار رو نکن .
بغض کرده بود و چشم هاش پر از اشک شده بود . دوباره دستمال رو توی سطل اب فرو کرد ولی اینبار بیرون نکشید .
از روی میز پودر انتی بیوتیک رو برداشت و روی هر دوتا پاهای مجروح شده ی فلیکس ریخت .
خونریزیش بند اومده بود ولی هنوزم ضعف خیلی شدیدی داشت .
اروم کمی از زانوهای فلیکس رو خم کرد و شروع به پیچیدن بانداژ دور پاهای ظریفش کرد .
با اتمام کارش ، صدای بسته شدن در به گوشش رسید .
از روی تخت بلند شد و به سمت پدرش دوید .
وسایلی که خواسته بود رو از سیوان گرفت و دوباره وارد اتاق شد و در رو بست .
سیوان به سمت لینا رفت و گفت : حالش چطوره ؟
لینا ملاقه رو توی سوپ اسفناج فرو کرد و گفت : هیونجین نمیذاره ببینمش .
سیوان اخمی کرد و گفت : چرا ؟
لینا اهی کشید و گفت : چون فلیکس رو لخت کرده .. اجازه نمیده کسی وارد اتاق بشه .
سیوان با تعجب گفت : یعنی چی که لخت کرده ؟
لینا به سمتش برگشت و گفت : یعنی شلوار و بلوزش رو در اورده و داره بدنش رو تمیز میکنه .
سیوان پوزخندی زد و گفت : پسره ی احمق ... تو از کجا میدونی وقتی نذاشته بری داخل ؟
لینا اخمی کرد و گفت : نتونستم جلوی خودمو بگیرم .. اروم در رو باز کردم و نگاه کردم خداراشکر در قفل نبود وگرنه لو میرفتم .
سیوان خنده ی ارومی سر داد و گفت : فکر کنم واقعا تزیین تخت نیاز بود .
.
با وارد شدنش به اتاق ، فلیکس رو دید که در حال بلند شدن از روی تشکه .
با داد گفت : داری چه غلطی میکنی ؟
فلیکس به سمتش برگشت و گفت : میخوام برم خونم .
هیونجین وسایل رو روی میز گذاشت و گفت : هیچ قبرستونی نمیری .
فلیکس اخمی کرد و گفت : تو کسی نیستی که بخواد واسه من تصمیم بگیره .
هیونجین لباساش رو از روی چوب لباسی برداشت و روی زمین انداخت .
چوب لباسی رو به سمت تخت هدایت کرد . سرم رو به چوب وصل کرد و به سمت فلیکس رفت .
فلیکس دستش رو به سینه ش فشرد و گفت : سرم نیاز ندارم .
هیونجین به زور دست فلیس رو باز کرد و گفت : اینقدر بچه بازی در نیار خودتم میدونی نمیذارم از این خونه پاتو بیرون بذاری .
سوزن انژیوکت رو وارد دست فلیکس کرد و چسبی روش زد .
سرم رو باز کرد و سرعتش رو تنظیم کرد .
فلیکس نگاهش رو به نیم رخ مردونه ی هیونجین داد و گفت : برای چی داری کمکم میکنی ؟
بدون نگاه کردن به فلیکس جواب داد : انتظار داری به عنوان یه دکتر بزارم بمیری ؟
فلیکس با ناراحتی گفت : فقط بخاطر اینکه دکتری داری ازم مراقبت میکنی ؟
با دستش نوک انگشتان پاهای فلیکس رو گرفت . اخمی کرد . تخت رو دور زد و دستی که سرم توش نبود رو گرفت . دستاش بشدت سرد بودن و این نشون از کم خونی شدیدش بود .
هوفی کشید و بدون توجه به سوال فلیکس ، گفت : برای چی اینکار رو کردی ؟
فلیکس به سختی سرش رو از روی بالشت بلند کرد و با کمک هیونجین به تاج تخت تکیه داد و گفت : خودمم نمیدونم ..
هیونجین کنارش روی تخت نشست و گفت : میدونی .. فقط نمیخوای بگی فلیکس .
فلیکس سرش رو پایین انداخت و گفت : متاسفم .
برای چند ثانیه توی اتاق سکوتی برقرار شد .
فلیکس به هیونجین نگاه کرد و گفت : میشه به مینهو زنگ بزنی بگی بیاد دنبالم ؟
هیونجین با اخم بهش نگاه کرد و گفت : نه نمیشه .
فلیکس با تعجب گفت : چرا نمیشه ؟
هیونجین با همون اخم وسط پیشونیش ادامه داد : چون من میگم .
فلیکس دمی گرفت و خواست حرفی بزنه که هیونجین پیش دستی کرد و گفت : بحث نکن با من پریجینا بیت .
فلیکس با تعجب و چشم هایی که به سرعت نور خیس شده بودن بهش نگاه کرد .
هیونجین با فهمیدن حرفی که زده ، سرش رو پایین انداخت و حرفی نزد .
فلیکس اهی کشید و با لحن لرزونی گفت : خیلی وقت بود دوست داشتم فقط یک بار فقط یکبار دیگه این کلمه رو از زبونت بشنوم .
هیونجین اخمی کرد و حرفی نزد .
فلیکس اب بینیش رو بالا کشید و اشکاش رو با پشت دست پاک کرد .
لینا اروم در زد و گفت : هیونجین ؟ مامان بیداری ؟
هیونجین از روی تخت بلند شد .
لحاف رو اروم از زیر پاهای فلیکس بیرون کشید و تا گردن روی فلیکس انداخت .
قبل از باز کردن در دوباره پتو رو نگاه کرد تا مطمئن بشه جایی از بدن فلیکس معلوم نباشه .
فلیکس لبخندی بخاطر حساسیت هیونجین زد و منتظر ورود لینا شد .
لینا و سیوان به همراه یک کاسه پر سوپ اسفناج ، وارد اتاق شدن .
سیوان سینی رو روی تخت گذاشت و گفت : حالت خوبه پسرم ؟
فلیکس لبخندی زد و سعی کرد درست بشینه و اینکارش مصادف شد با کنار رفتن پتو و افتادنش از روی سرشونه هاش و نمایان شدن قسمتی از نوک سینه اش .
هیونجین با عجله به سمت تخت دوید و لبه ی تخت نشست .
پتو رو دوباره بالا داد و از پشت دور گردن فلیکس با دست گرفتش .
فلیکس نگاهش رو به هیونجین داد و گفت : دارم خفه میشم .
هیونجین با اخم کمی لبه ی پتو رو از گردن فلیکس فاصله داد و گفت : الان خوبه ؟
فلیکس سرش رو بالا و پایین کرد و نگاهش رو به خانم و اقای هوانگ داد .
لینا به طور خیلی نامحسوسی با ارنج به پهلوی سیوان کوبید و با ابرو به اون زوج عاشق اشاره کرد .
سیوان به شوخی گفت : چطور تو میتونی بدن لختش رو ببینی بعد ماها که تقریبا پدر و مادرشیم نمیتونیم ؟
هیونجین اخمی کرد و گفت : نه نمیتونید ..
لینا لبخند نامحسوسی زد و با جدیت گفت : اونوقت چرا ؟
هیونجین بدون اینکه متوجه حرفاش بشه گفت : بابا الان میذاره بدن تو رو کسی ببینه مامان ؟ منم دوست ندارم بدن فلیکس رو کسی ببینه .
فلیکس با تعجب به سمتش برگشت و گفت : چی داری میگی ؟
هیونجین با اخم بهش نگاه کرد . هنوز متوجه حرفی که زده بود نشده بود . با حرص گفت : گفتم دوست ندارم کسی بدنت رو ببینه فلیکس .
سیوان خنده ای کرد و گفت : اونوقت تو چیکارشی که بخوای براش تصمیم بگیری ؟
هیونجین با همون اخم ادامه داد : من دوست پسر ...
و اینجا بود که تازه متوجه حرفایی که زده بود شد .
نگاهش رو به چشم های منتظر فلیکس داد و گفت : من استادشم و میگم نباید کسی ببینه بدنش رو .
به وضوح خاموش شدن نور امید رو از چشم های فلیکس دید .
فلیکس با لبخند و بغض سرش رو پایین انداخت و گفت : اقای هوانگ میشه موبایلم رو بهم بدید میخوام زنگ بزنم برادرم بیاد دنبالم .
هیونجین هوفی کشید و گفت : میشنوی فلیکس ؟ میگم تا زمانی که زخم پات خوب نشده هیچ جا نمیری تموم .
فلیکس پتو رو توی دستش مشت کرد و گفت : اصلا به تو چه ربطی داره ها ؟ نمیخوام پیش تو باشم و ببینمت .
هیونجین به وضوح قرمز شد با داد گفت : ببند دهنتو تا نبستمش برات .
فلیکس تکون بدی خورد و باعث شد پتو از دست هیونجین ازاد بشه . کاملا به سمت هیونجین برگشت و گفت : پرو نشو هیونجین .. تو چیکاره منی ها ؟ الان 9 ساله که منو تو غریبه ایم . مگه توی اتاق نگفتی دیگه من فراموش شده ام و توی لعنتی اشغال قراره با اون پسره ازدواج کنی ؟ اصلا منو دیگه باهم نسبتی داریم مگه ؟ تو برای خودت زندگی کن منم برای خودم زندگی میکنم . تو عاشق شدی .. منو فراموش کردی و 9 سال تموم با یکی دیگه بودی ..
خطاب به سیوان و لینا که با ناراحتی و ترحم بهش نگاه میکردن گفت : چطور میشه فقط 3 سال با یک نفر باشی و دوسش داشته باشی ولی 9 سال با کس دیگه ای باشی و ول کنی ؟ مگه نمیخواد با اون پسره ازدواج کنه ؟ پس چرا منو تنها نمیذاره ؟
مگه پسرتون عاشق نشده ؟ منم میخوام عشق رو برای بار دوم تجربه کنم . منم میخوام اونو فراموش کنم و بزارم بعد از 9 سال کسی توم کام کنه .
نگاهش رو هیونجین داد و گفت : چقدر توش کام کردی عوضی ؟ هق هق چقدر روی تختت حرف های عاشقانه بهش زدی و لب هاش رو بوسیدی ؟
با داد و صدای لرزونی ادامه داد : ولی من حتی یک بارم خود ارضایی نکردم چه برسه به اینکه بزارم کسی توم کام کنه و ببوسم .. میگی توی هتل بفاکم دادن .. ولی ندادن ندادن ندادنننننننن . نذاشتی برات توضیح بدم پس الان میگم . اونامیخواستن توی هتل بهم تجاوز کنن .. مامان احمقم به مینهو قول داده بود اگر منو از تو جدا کنه کل شرکت رو به نامش میکنه .. مینهو هم به یکی از دوستاش گفت تا به من تجاوز کنه . مینهو بهم گفت تو توی هتل منتظرمی و میخوای بخاطر تولدم سوپرایزم کنی . بخاطر همین گوشیم رو ازم گرفت و منو توی هتل هل داد و بعدش باتوعه عوضی تماس گرفت تا بیای ببینی . من رفتم توی اتاق ولی به جای تو یه پسر دیگه لخت روی تخت خوابیده بود . با دیدن من از روی تخت بلند شد و به سمتم اومد . سعی کردم فرار کنم ولی زورش رو نداشتم میفهمی ؟ اون دکمه های بلوزم رو باز کرد و روی تخت پرتم کرد . شلوارم روپایین کشید و خواست خودش رو وارد کنه که اباژور کنار تخت رو کوبیدم توی سرش .. وقتی بی هوش شد با عجله به سمت در دویدم که پام به میز خورد و مچ پاهام پیچ خورد . با پاهای لنگولم از اتاق و هتل خارج شد و برای به ارامش رسیدن اومدم خونه تو ولی توعه اشغال به جایی که ازم حالم رو بپرسی بهم سیلی زدی .
لینا دستش تموم مدت دستش رو روی دهنش گذاشته بود و گریه میکرد . سیوان با تعجب به این فکر میکرد که چطور یه مادر میتونه همچین کاری با بچش بکنه اونم فقط بخاطر یک کینه ی قدیمی .
هیونجین توی شوک بود ولی یه دفعه بلند زد زیر خنده و گفت : نقشتو خیلی قشنگ بازی کردی هرزه ولی میدونی ؟ هیچ کدوم از حرفات رو نمیتونم باور کنم .
فلیکس سوزن رو وحشیانه از دستش بیرون کشید و بدون توجه به درد و خونریزی پا و دستش از تخت پایین رفت .
سیوان با لحن مهربونی گفت : فلیکس عزیزم .. کجا داری میری ؟
لباس های خونیش که روی زمین افتاده بودن رو برداشت و پوشید .
با پاهایی که لنگ میزدن ، از اتاق خارج شد و به سمت درب ورودی رفت .
لینا با عجله از روی تخت بلند شد و گفت : فلیکس .. فلیکس وایسا عزیزم .
بدون توجه به لینا ، موبایلش رو از توی کوله اش در اورد و به جیسونگ زنگ زد .
با زنگ خوردن گوشیش ، از بغل مینهو خارج شد و ایکون سبز رو زد . با صدای خواب الودگی گفت : الو فلیکس ؟
مینهو سرش رو از روی بالشت بلند کرد و گفت : فلیکسه ؟
جیسونگ سری تکون داد و به صدای بغض دار فلیکس گوش داد : الو جیسونگ .. می .. میتونی بیای دنبالم ؟
جیسونگ با نگرانی از روی تخت بلند شد و سمت کمد لباساش رفت . با عجله گفت : اره عزیزم .. لوکیشن بفرست الان راه میوفتم .
فلیکس اهی کشید و گفت : منتظرتم فقط زود بیا .
جیسونگ باشه ای گفت و شروع به پوشیدن لباساش کرد .
مینهو با دیدن نگرانی جیسونگ ، از روی تخت بلند شد و لباس رو مرتب کرد و گفت : چی شده ؟
جیسونگ کمربند شلوارش رو سفت کرد و گفت : فلیکس حالش خوب نیست باید برم دنبالش .
مینهو با نگرانی گفت : باشه باشه من توی ماشین منتظرم زود بیا .
.
کوله اش رو روی شونه اش انداخت و بدون کت از خونه خارج شد .
لینا با داد گفت : فلیکس عزیزم سرما میخوری .. فلیکس .. فلیکسسس .
با نگرفتن جواب از فلیکس ، اهی کشید و با عجله به سمت اتاق هیونجین دوید .
با رسیدن به اتاق ، با چشم های پر از اشک به سیوان گفت : فلیکس رفت سیوان ... الان داره بارون شدیدی بیرون میباره .. حتی کتشم یادش رفت .. برو دنبالش سیوان اون الان خون زیادی از دست داده .
سیوان به خون های روی زمین که در اثر خونریزی دوباره پاهای فلیکس بود نگاه کرد و با عصبانیت خطاب به هیونجین گفت : تو لیاقت داشتن فلیکس رو نداری هیونجین ... حتی اگر یه روزی فهمیدی تموم حرفاش حقیقت بوده و پشیمون شدی و خواستین برگردین پیش هم من نمیذارم .. تو بی لیاقت ترین مردی هستی که دیدم .
****************************************************های اینم از پارت 10 امیدوارم خوشتون اومده باشه .
و اینکه لطفا کامنت و ووت بزارید تا انرژی کافی برای ادامه داشته باشم ..
ممنونم که تا اینجا همراهیم کردید .. امیدوارم در ادامه هم با هم باشیم.
شرط برای آپ پارت بعدی ۹۰۰ تا
ESTÁS LEYENDO
Wait for me ^hyunlix^
Fanfictionکاپل ها : Hyunlix _ hyunmin _ Minsung _ 2chan ژانر : romance _ dark _ smut روزهای آپ : دو شنبه ها
