part 6

3K 315 107
                                        

هیونجین به سرعت سونگمین رو به عقب هول داد و با عصبانیت بهش نگاه کرد .
سونگمین پوزخندی زد و زیر لب جوری که هیونجین متوجه بشه گفت : بهت گفتم که همینطوری به دستت نیوردم که حالا بخاطر اون از دستت بدم .
هیونجین با اخم شدیدی سونگمین رو کنار زد . پالتوی سونگمین رو از روی شونه هاش انداخت و وارد خونه شد .
سونگمین به سمت فلیکس برگشت و گفت : اه چرا گریه میکنی اتفاقی افتاده ؟
همون لحظه در اسانسور باز شد و جیسونگ بیرون اومد .
با دیدن فلیکس توی این وضعیت لبخند از روی لبش پاک شد .
به سرعت به سمت فلیکس اومد و گفت : چیشده ؟
سونگمین بهشون نزدیک شد و گفت : من نامزدم رو بوسیدم بعد ایشون به این روز افتاد .
جیسونگ نگاهش رو به سونگمین داد و گفت : اونوقت نامزد شما چه خریه ؟
سونگمین از این لحن بی ادبیه جیسونگ تعجب کرد .
با اخم گفت : درست صحبت کن .
جیسونگ به سمتش رفت و با داد گفت : نکنم میخوای چیکار کنی ؟
از داد جیسونگ ، هیونجین از خونه بیرون زد و گفت : چه خبره اینجا ؟
جیسونگ نگاه متعجبش رو بین فلیکس و هیونجین رد و بدل کرد . بعد از گذشت چند ثانیه گفت : به به ببین کی اینجا .
و خطاب به سونگمین گفت : این نامزدته ؟
سونگمین پوزخندی زد و با لحن حرص در اوری روی به فلیکس گفت : همینطوره .
جیسونگ خنده ای کرد و خطاب به هیونجین گفت : یعنی باور کنم فلیکس و فراموش کردی ؟
فلیکس اشکاش رو پاک کرد و به سمت جیسونگ برگشت . با صدای اروم ولی محکمی گفت : مهم نیست جیسونگ ... نه این اقا برام مهمه نه نامزدش ... ما نه ساله غریبه ایم مگه نه جناب هوانگ ؟
هیونجین با حرف های فلیکس و بی اهمیتی نسبت به خودش ، اخمی کرد و حرفی نزد .
فلیکس پوزخندی زد و به سونگمین نزدیک شد و گفت : میدونی چیه ؟
سونگمین دست به کمر شد و گفت : چیه ؟
فلیکس محکم روی دستی که روی کمرش بود زد و گفت : اولا که یاد بگیر وقتی با یه غریبه که از قضا عشق سابق دوست پسرت بوده ، حرف میزنی یا داره باهات حرف میزنه مثل ادم وایسی ... دوما غلط هایی که با اقای هوانگ هیونجین میکنی هم واسم مهم نیست ... چون منو و اون تموم شده ایم .. این اشکا رو هم بخاطر این ریخت که فهمیدم تموم این 9 سال من ادم بدبخته بودم و این اقای به اصطلاح نامزد تو ادم خوشبخته ... نگران نباش پسر خوب چون من الان یکی رو دارم که عاشقش باشم و نیاز به این اقا نداشته باشم ... رابطه ی ما فقط در حد همسایگی و استاد و دانشجویی .. اوکی شدی یا جور دیگه ای بازگو کنم ؟
جیسونگ لبخندی زد و گفت : سوییچ رو بده و برو توی خونه عزیزم .. زودی برمیگردم .
فلیکس نگاه برزخیش رو از سونگمین گرفت و بدون نگاه کردن به هیونجین ، سوییچ رو از جیبش در اورد و به جیسونگ داد .
لبخندی رو به جیسونگ زد و گفت : منتظرت میمونم ... اگر میتونی وسط راهت چمدون ها رو هم بیار .
جیسونگ لبخندی زد و گفت : باشه عزیزم .
و با گذشتن یه بوسه روی پیشونی فلیکس که صداش تا قلب هیونجین نفوذ کرد وارد اسانسور شد .
هیونجین میدونست جیسونگ دوست دوران بچگی فلیکسه ولی بازم نمیتونست این رو که کسی غیر از خودش فلیکس رو ببوسه هضم کنه .
با رفتن جیسونگ ، فلیکس بدون نگاه کردن به سونگمین و هیونجین به سمت واحد خودش رفت .
وارد شد و در رو پشت سرش بست . به محض بستن در ، همونجا روی زمین تکیه به در نشست و شروع به اشک ریختن کرد .
هرثانیه که میگذشت تصویر بوسه ی هیونجین و نامزدش براش تداعی میشد و نفس کشیدن براش سخت میشد .
هیونجین همچنان با شوک دم در ایستاده بود و به حرف های فلیکس فکر میکرد وفقط یک چیز از ذهنش عبور میکرد : اون دیگه عاشقم نیست .
سونگمین با بیخیالی خواست وارد خونه ی هیونجین بشه که هیونجین جلوش ایستاد و گفت : برو .
سونگمین چشماش رو ریز کرد و گفت : چی ؟
هیونجین با اخم بهش نگاه کرد و گفت : میخوام تنها باشم .. پس لطفا گمشوووووو .
جمله ی اخرش رو با داد و گفت و در رو محکم روی صورت سونگمین بست .
سونگمین دستاش رو محکم مشت کرد و نگاهش رو سمت خونه ی فلیکس کشید و با دندون های جفت شده و صدای ارومی گفت : کاری میکنم که هر روز ارزوی مرگ کنی .
هیونجین به سمت یخچال رفت و شیشه ی سبز الکل 95% رو بیرون کشید .
به سمت مبل رفت . روش نشست و شیشه رو بدون توجه به سوزش گلو و معده اش بالاکشید.
با خوردن اخرین قطره ی الکل ، شیشه رو پایین اورد و با داد رو به عکس بزرگ فلیکس که جدیدا به دیوار وصل کرده بود گفت : تو حق نداری عاشق کسی غیر از من باشیییییییییی .
با عصبانیت شیشه رو لبه ی میز کوبید و شکوندنش .
با داد گفت : نههههههه ... نه نه نه نههههههه ... بعد از نه سال برگشتی باید مال من بشی لی فلیکسس .
و دقیقا چند متر اون طرف تر فلیکس پشت به در روی زمین نشسته بود و اشک میریخت و التماس هیونجین میکرد : توروخدا ترکم نکن .. لطفا هیونجین .. لطفااااا .
...................................................................................................................................................
با مشاور املاک ، توی راه بازگشت به خونه ی فلیکس بود که موبایلش زنگ خورد .
با دیدن اسم مینهو اخمی کرد و جواب داد : بگو .
مینهو با حرص گفت : این چه طرز حرف زدن با دوست پسرته ؟
جیسونگ بدون اهمیت به مشاور املاک گفت : سابق .... دوست پسر سابق .
مینهو با داد گفت : مسخره بازی در نیار جیسونگ .. تمومش کن این بازیا رو .
جیسونگ پوزخندی زد و گفت : این بازی رو تو شروع کردی و من تمومش کردم .. فهمیدی ؟ کارتو بگو .
مینهو فعلا بیخیال شد و گفت : فلیکس واسه خونه چیکار کرد ؟
جیسونگ دنده رو عوض کرد و گفت : الان داریم میریم واسه قول نامه و خرید .
مینهو با عجله گفت : ادرس خونش رو بهم بده .
جیسونگ برای حرص دادن مینهو با خنده گفت : بزار ازش اجازه بگیرم بعد .
مینهو هوفی کرد و گفت : مسخره بازی در نیار زود باش ادرس رو بده .
جیسونگ ادامه داد : گفتم که ازش اجازه میگیرم بعد .
و بلافاصله تماس رو قطع کرد .
مینهو با حرص پاهاش رو روی زمین کوبید و گفت : ای خداااا ... جیسونگ یجوری میکنمت که نتونی از جات بلندشی پسره ی سنجاب .
جیسونگ با خنده شماره ی فلیکس رو گرفت .
با صدای زنگ گوشیش با بی حالی و صورت خیس از روی زمین بلند شد و به سمت اپن رفت .
با دیدن اسم جیسونگ اهی کشید و ایکون سبز رو خواست بزنه که زنگ در به صدا در اومد .
فلیکس نگاهش رو به گوشیش داد و ایکون رو زد : بله جیسونگ .
جیسونگ با لبخند گفت : مینهو ادرس خونتو میخواد .
فلیکس بی حوصله گفت : بهش بده .
و اینبار صدای زنگ 6 بار پشت سر هم خورد .
فلیکس اهی کشید و گفت : باید قطع کنم ... همسایه پشت دره .
جیسونگ لبخندی زد و گفت : باشه ماهم تا ربع ساعت دیگه میرسیم .
فلیکس اومی گفت و تماس رو قطع کرد . به سمت در رفت و بدون نگاه کردن به چشمی ، در رو باز کرد .
با دیدن شخص رو به روش بشدت شوکه شد .
هیونجین نگاه سرخش رو بالا اورد و به فلیکس نگاه کرد .
فلیکس با دیدنش اشک توی چشماش جمع شد .
همه ی حرفایی که زده بود واسه داغون کردن هیونجین و حرص دادن سونگمین بود . پس چرا الان حس میکرد با دیدن هیونجین توی این وضعیت قلبش داره هزار تیکه میشه ؟
هیونجین بدون هیچ حرفی تلو تلو خوران جلو اومد و وارد خونه شد .
فلیکس با ورود هیونجین به خونه اش ، در رو با کمی مکث بست .
به سمت هیونجین برگشت و گفت : برای چی اومدی اینجا ؟ نمیخوام نامزدت برام دردسر درست کنه .
هیونجین به سمت فلیکس رفت .
توی یه حرکت دستش رو روی گونه های استخونی فلیکس و لباش رو روی لبای قلوه ایش گذاشت .
فلیکس با شوک تکونی خورد و به چشم های بسته هیونجین نگاه کرد .
از بوی الکل دهنش مشخص بود که مست کرده .. فلیکس دستش رو روی سینه اش گذاشت و خواست هلش بده ولی نتونست .
اونقدر دلتنگ این لب ها بود که نمیتونست بیخیالشون بشه .
دستاش رو اروم روی سینه ی هیونجین حرکت داد و به گردنش رسوند .
هیونجین با این پاسخ فلیکس به بوسه لبخندی زد . حرکت کرد تا بلکه جایی باشه که فلیکس رو بهش تکیه بده و با ارامش و تسلط بیشتری فلیکس رو ببوسه .
خوشبختانه با چند قدم ، به دیوار رسیدن . فلیکس رو به دیوار تکیه داد .
سر فلیکس رو به دیوار چسبوند و لباش رو با قدرت بیستری بین لبای لرزون فلیکس جای داد .
فلیکس دستش رو توی موهای هیونجین کرد و همزمان با فشاری که برای نزدیکی بیشتر به سرش وارد میکرد ، زبونش رو وارد دهن هیونجین کرد .
هیونجین بوسه ای از زبونش گرفت و اتصالشون رو با صدای بلند و خیسی قطع کرد و گفت : برگرد پیشم فلیکس .
فلیکس با حیرت نگاهش کرد و گفت : واقعا ؟
هیونجین بوسه ای روی لب پایینش گذاشت و گفت : واقعا .
فلیکس دوباره اتصال لباشون رو به هم وصل کرد و تا خواست اولین مک رو به لباش بزنه از خواب شیرین نیم ساعته اش بیدار شد .
با صدای داد های جیسونگ که رویای عاشقانه اش با هیونجین رو خراب کرده بود ، به سمتش برگشت و با صورت خیس از عرقی گفت : من .. من ... من خواب هیونجین رو دیدم ... اون ... اون نامزد داشت جیسونگ ... ن .. نه نباید اینطوری بشه ... من ... من میمیرم .
جیسونگ اهی کشید و گفت : قرار بود نیم ساعت با ارامش بخوابی فلیکس تا بعد باهم بریم دنبال خونه ... تا چند روز بیخیال گشتن دنبال خونه میشی و همینجا میمونی .
فلیکس که از دیدن این کابوس بشدت ترسیده بود ، به سرعت سرش رو بالا و پایین کرد .
جیسونگ سر فلیکس رو اروم روی بالشت گذاشت و با پشت دست عرق پیشونی و اشکاش رو پاک کرد و گفت : یکم دیگه بخواب عزیزم ... به مینهو میگم شب بیاد اینجا تا تنها نباشیم ... هرچی نباشه اون بیشتر از هرکسی توی دنیا دوست داره .
اشکی از گوشه ی چشم فلیکس چکید و گفت : اون اگر منو دوست داشت به شرکت نمیفروختم ... دوستش رو جلو نمیفرستاد تا بهم تجاوز کنه .
جیسونگ با چشمای از کاسه در اومده گفت : چی داری میگی فلیکس ؟
همونطور که به سقف سفید بالای سرش نگاه میکرد گفت : نگفته دلیل جدایی من از هیونجین کاری بوده که کرده ؟
جیسونگ با اخم و تعجب گفت : بهم بگو .. برام توضیح بده فلیکس .
فلیکس با گریه و هق هق با یک دست پتو رو روی سرش کشید و گفت : تنهام بزار جیسونگ .. لطفا .
جیسونگ اهی کشید و بعد دست کشیدن روی موهای بیرون زده فلیکس از پتو ، از اتاق خارج شد .
با رفتن جیسونگ ، به پهلو دراز کشید و گوشیش رو از روی پا تختی برداشت .
رمزش که سال تولد هیونجین بود رو زد و به بک گراند گوشیش که عکس دونفره ی خودش و هیونجین توی برج نامسان بود رو نگاه کرد .
توی اون عکس بینی و پیشونی هاشون رو به هم چسبونده بودن و با چشم های بسته بهم لبخند میزدن .
با یاد اوری خاطرات اون برج ، پتو رو بین دندوناش گذاشت و فشرد تا هق هق هاش از اتاق بیرون نره و به گوش جیسونگ نرسه .
اونقدر به گریه کردن و خیره شدن به عکس ادامه داد تا اینکه خوابش برد .
بعد از نیم ساعت تنها گذاشتن فلیکس تصمیم گرفت به سمتش بره تا باهم برن بیرون برای گردش یا حداقل فیلم نگاه کنن .
با رسیدن به در اتاق ، اروم بازش کرد و وارد شد .
اتاق کاملا تاریک بود و فقط نوری که از سالن وارد اتاق شده بود روی پوست فلیکس نمایان شد .
جیسونگ لبخند غمگینی زد . به سمت در برگشت و خواست خارج بشه که نوری از سمت فلیکس بهش ساطع شد .
بدون سر و صدا به سمت تخت رفت و موبایل رو از بین دستای سست فلیکس بیرون کشید .
با دیدن بک گراند ، نگاهش رو به فلیکس داد و گفت : یعنی من میتونم دوباره این لبخند از ته دل رو روی لبات ببینم فلیکس ؟
...................................................................................................................................................
روی تختش نشسته بود و به فلیکس فکر میکرد .
از روی تخت بلند شد و به سمت قفسه ی چوبی کتاب هاش که یکی از دیوار های اتاقش رو کامل پوشونده بود رفت .
اهی کشید . دو طرف قفسه رو گرفت و از هم بازش کرد .
با نمایان شدن اتاق مخفی که تمام عکس ها و وسایلی که فلیکس از خودش به جا گذاشته بود یا تمام هدیه هایی که بهش داده بود ، اشکی از گوشه ی چشمش چکید .
وارد اتاق شد .
روی دیوار روبه روی در ، یه پوستر بزرگ از نقاشی فلیکس بود . که هیونجین از روی یک عکس کشیده بود .
اون نقاشی ، فلیکسی بود که فقط پیراهن سفید هیونجین تنش بود . موهای طلاییش روی بالشت ها پخش شده بود و انگشت اشاره اش روی لب پایینش بود و باعث شده بود کمی لبش انحنا به پایین پیدا کنه .
کمی از دندونهای سفید و زبون سرخش نمایان بود و از همه مهم تر ... پاهای سفیدش که رد کبودی رابطه ی قبل از این نقاشی روش کاملا مشخص بود .
دو دکمه ی بالای پیراهن کاملا باز بود و سینه ی سفید و نرمش رو نشون میداد .
هیونجین توی چشمای مشکیش که توی نقاشی مثل ستاره ی شب میدرخشید نگاه کرد .
دستش رو روی پاهای فلیکس کشید و گفت : از اونموقع خیلی لاغر تر شدی عشق من ... برای چی غذا نمیخوری فلیکسم هومم ؟
نگاهش رو به گونه های سفید و تپل فلیکس داد و گفت : چرا لپای خوشگلت دیگه نیست تا من گازشون بگیرم ؟ چرا زیر چشمایی که عاشقشونم اینقدر سیاه شده جوجه طلایی من ؟ کاش دستم میشکست و اون سیلی دردناک رو روی گونه های ظریف و خوشگلت نمی نشوندم .
دوباره نگاهش رو به چشم های فلیکس داد و گفت : نمیدونی چقدر دلم برای بوسیدن مژه هات تنگ شده عزیزم .
بغض شدیدی گلوش رو گرفت .. همچنان اشکاش پایین میریخت ولی گلوش از شدت بغض و ازاد نشدن صداش ، داشت اتیش میگرفت .
از نقاشی فلیکس دل کند و به سمت عکس های دونفره اشون که بیشتر از 2000 تا قطعه بود رفت .
یکی از عکس ها رو که اولین بوسشون بود ، بیرون کشید و گفت : یادته این عکسو با چه دردسری گرفتیم ؟
لبخند غمگینی زد و اشکاش رو با پشت دست پاک کرد و گفت : یادت میاد این عکس اولین بوسه امون رو نشون میده ؟
(12 سال قبل )
با عصبانیت وارد کلاس شد .
همه ی بچه ها با ورودش سکوت کردن ... فلیکس سرش رو به سمت هیونجین برگردوند و با ترس نگاش کرد .
هیونجین نگاهش رو بین بچه های کلاس چرخوند و با داد گفت : چه مرگتونه ؟
همه ی دانش اموز ها سراشون رو برگردوندن به جز فلیکس .
هیونجین داشت به سمت میز معلم میرفت که نگاهش روی فلیکس ثابت شد .
با عصبانیت به سمتش رفت . دستش رو محکم روی میز فلیکس کوبید و گفت : چیه کوچولو ادم ندیدی ؟فلیکس ترسیده بود خیلیم ترسیده بود .. ولی به روی خودش نیورد و ترسش رو پشت اخمش پنهان کرد .
از روی صندلیش بلند شد و رو به روی هیونجین ایستاد .
هیونجین با دیدن قد کوتاه فلیکس دلش ضعف رفت .
فلیکس دستاش روروی پهلو هاش گذاشت و گفت : برای چی اینطوری میای توی کلاس ما ؟ درس خونی ، باشه ... رتبه ی یک کل مدرسه ای ؟ باشه ... ولی حق نداری واسه سال پایینا دردسر درست کنی فهمیدی هوانگ هیونجین ؟
هیونجین لبخندی زد و سرش رو سمت فلیکس خم کرد .
اونفدر نزدیک هم بودن که نفساشون توی صورت همدیگه میخورد .
فلیکس با اخم توی چشم های هیونجین نگاه کرد و گفت : چیه ؟
هیونجین با لبخند گفت : بعد از مدرسه بیا کافی شاپ لار .
توی دل فلیکس پروانه شروع به رقصیدن کرد ..
خب راستش فلیکس به شدت روی هیونجین کراش بود و همیشه دوست داشت یکبار باهاش حرف بزنه .
هیونجین هم از فلیکس خوشش اومده بود بخاطر همین همیشه اینطوری وارد کلاس سال اولی ها میشد تا براش جلب توجه کنه .
فلیکس با همون اخم گفت : باشه .
هیونجین دستش رو روی گونه ی فلیکس کشید و گفت : منتظرتم .
و از کلاس بیرون زد .
به محض بیرون زدنش ، فلیکس لبخندی زد . همونطور که توی افکارش بود ، سرش رو بالا اورد و با تمام دوستاش و همکلاسیاش که داشتن با تعجب بهش نگاه میکردن مواجه شد .
لبخند دندون نمایی به نگاه های برزخیشون زد و روی صندلی نشست و لبخندش محو شد .
.
به محض خوردن زنگ خونه ، کیف و وسایلش رو جمع کرد و به سمت کافه ای که هیونجین گفت رفت .
با رسیدن به کافه ، از شیشه های تمیز هیونجین رو دید که تنها توی کافه نشسته و داره با لپ تاپش کار میکنه .
کافه کاملا خالی بود و فقط هیونجین توش نشسته بود .
لبخندش رو جمع و اخم تصنعی کرد و در کافه رو باز کرد .
با صدای زنگوله ی بالای در ، هیونجین سرش رو بالا اورد و نگاه هیزش رو به فلیکس داد .
فلیکس به سمتش رفت و بعد از کشیدن صندلی رو به روی هیونجین نشست و کیفش رو روی پاهاش گذاشت .
نگاهش رو به هیونجین داد و گفت : میشنوم .
هیونجین لپ تاپش رو خاموش کرد و توی کیفش گذاشت و گفت : چی میخوری ؟
فلیکس نگاهی به منو انداخت و گفت : شیر موز .
هیونجین ابروهاش رو بالا داد و گفت : باشه .
با صدای بلندی گفت : پسر بیا .
گارسون به سمتشون اومد و با لبخند گفت : بله قربان ؟
هیونجین همونطور که با هیزیت تمام به فلیکس نگاه میکرد گفت : یه دونه شیر موز ... یه دونه شیر کاکائو .. یه دونه موکا .. یه دونه ایس امریکانو و یه کیک شکلاتی و یه کیک توت فرنگی .
فلیکس با تعجب بهش نگاه کرد و گفت : نه یه لحظه صبر کن .
نگاهش رو از پسر گرفت و به هیونجین داد و گفت : اینا خیلی زیاده ده نفر که نیستیم ... دونفریم .
هیونجین به سمتش خم شد و گفت : از کجا میدونی ده نفر نیستیم ؟ شاید در اینده هشت تا بچه داشته باشیم .
فلیکس نگاه خجلش رو به پسر داد و با دیدن تعجبش ، محکم با پا از زیر میز زد توی پای هیونجین .
هیونجین اخی گفت و عقب رفت .
رو به پسر گفت : همه ی اینایی که گفتم بیار .
فلیکس با عصبانیت گفت : نه نیار ... فقط یدونه شیر موز و ایس امریکانو بیار و کیک شکلاتی .
هیونجین اهی کشید و خواست حرفای قبلیش رو تکرار کنه که با صدای فلیکس کاملا خفه و متعجب شد : هرچی من میگم هوانگ هیونجین باشه ؟
هیونجین با لبخند به پسر اشاره کرد که هرچیزی که فلیکس سفارش داده رو بیاره .
با رفتن پسرک ، فلیکس گفت : چیکارم داشتی ؟
هیونجین روی میز خم شد و گفت : میدونم دوسم داری و توهم میدونی من دوست دارم .
فلیکس به سرعت گفت : نمیدونستم .
هیونجین لبخندی زد و گفت : الان دیگه فهمیدی .. پس بیا باهم قرار بزاریم و مال هم باشیم ... تو فقط مال من و من فقط مال تو .. فقط .
فلیکس سرش رو پایین انداخت و چیزی نگفت .
هیونجین 18 ساله از روی صندلیش بلند شد و به سمت فلیکس رفت .
دستاش رو دو طرف گونه های فلیکس گذاشت و بوسه ای اروم از لبش گرفت .
فلیکس با تعجب بهش نگاه کرد . اونقدر شوکه بود که نتونست دستاش رو برای مهار هیونجین بالا بیاره یا حتی جلوی عکس گرفتن هیونجین رو بگیره .
بعد از گرفتن عکس ، مک ارومی به لب پایین فلیکس زد و جدا شد .
توی همون فاصله ی کم نجوا کرد : دیگه مال من شدی ...
و با اشاره به گوشیش گفت : اینم سندش .
.............................


هااااااااااااااااییییییییییییییییی .
امیدوارم حالتون خوب باشه .

وای ببخشید توروخدا بخدا یادم رفت .. شرمنده ببخشید توروخدا ببخشید .عذاب وجدان گرفتم شدید . بازم ببخشید

Wait for me ^hyunlix^Where stories live. Discover now