part 17

3.5K 301 255
                                        

بلافاصله با اتمام تماس ، به سمت ورودی بیمارستان دوید و وارد شد .

از توی یخچال توی سالن بیمارستان ابمیوه ای انتخاب کرد و دوباره به سمت اتاق رفت .

 به 100 متری اتاق که رسید ، در ابمیوه رو باز کرد و تا خواست بخوره نگاهش به سمت در اتاق فلیکس رفت .

با دیدن پزشکان و پرستار هایی که داشتن به سمت اتاق میدویدن ، قلبش اومد توی دهنش .

با ترس و نگرانی ابمیوه رو رها کرد و مات و مبهوت به پزشکان و پرستار ها نگاه کرد : فلی .. فلیکسم .

لینا با دیدن پسرش از روی صندلی بلند شد و به سمتش رفت .

هیونجین بی اهمیت به مادرش به سمت اتاق فلیکس دوید و از دیوار شیشه ای نگاهش رو به سیوان و پرستار هایی که دور همسرش بودن و داشتن بهش شوک قلبی می دادند ، داد .

دستش رو روی شیشه گذاشت و همانطور که به چشم های بسته فلیکس نگاه می کرد لب زد : فلیکس .. فلیکس ازم خواهش می کنم برگرد .. من بدون تو می میرم فلیکس .. برگشت پیشم .. غلط کردم دیگه به جز تو به کسی نگاه نمی کنم .. دیگه حتی به کسی نزدیک نمیشم .. فقط برگردم پیشم برگرد .. فلیکسمممم .. هق هق .

لینا با گریه دستش رو روی شونه ی پسرش گذاشت و این مصادف شد با دست کشیدن پزشکان و پرستار ها برای احیای قلب فلیکس ..

هیونجین با شوک به دستگاهی که خط سبز صاف داشت و ضربان نداشته ی همسرش رو باز گو می کرد و پرستاری که داشت ملافه رو روی صورت همسرش می کشید نگاه کرد .

با داد و گریه لب زد : نه نههههه .. نههههه .

سیوان با شنیدن صدای پسرش به سمتش برگشت و زیر لب گفت : متاسفم .

نفس عمیقی کشید و از خواب پرید .

دستاش داشت میلرزید و اشک همین طور از چشماش پایین می ریخت ..

نگاهی به اطراف انداخت و با دیدن سکوت خونه ، با عجله از روی مبل بلند شد و به سمت حمومی که فلیکس واردش شده بود رفت .

با دستانی لرزون و سریع در رو باز کرد و وارد حموم شد و فلیکس رو با سری کفی رو به روی دوش دید .

فلیکس با دیدن همسرش که اینطور داشت بهش نگاه می کرد ، چشمی برگردوند و به سمت دوش رفت .

همانطور که بدنش می لرزید ، بدون اراده ی مغزش به سمت فلیکس دوید و بدون اینکه اصلا اهمیتی به خیس شدن شلوار توی تنش بده ، از پشت بغلش کرد و لباش رو روی شونه ی سفیدش جا داد .

فلیکس متعجب شد ولی به خودش نیاورد در عوض وحشیانه شونه اش رو تکون داد و با داد و خشم لب زد : گمشو بیرون .

هیونجین با چشمانی خیس و غمگین به همسرش نگاه کرد وبرای هزارمین بار توی اون شب از خدا بابت اینکه اون اتفاق فقط یه کابوس بوده تشکر کرد .

Wait for me ^hyunlix^Where stories live. Discover now