با رسیدن به خونه ی جیسونگ ، ماشینش رو جلوی ساختمان پارک کرد .
مینهو از ماشین پیاده شد و دوتا چمدونی که روی صندلی عقب بودن رو برداشت و از ماشین خارج کرد .
فلیکس هم متقابلا از ماشین پیاده شد و در صندوق رو باز کرد و سه تای دیگه رو بیرون کشید .
بعد از اون همراه با مینهو به سمت ورودی اپارتمان رفتن ومینهو زنگ واحد جیسونگ رو زد .
چند ثانیه تا جواب دادن جیسونگ پشت در موندن : سلام فلیکس .. بیا بالا .
فلیکس لبخندی زد و گفت : سلام جیسونگ .. ممنون .
جیسونگ در رو باز کرد و از توی ایفون نگاه کرد تا یک وقت مینهو پشت سر فلیکس نباشه ... ولی تا فلیکس وارد ساختمان شد ، مینهو پشتش وارد شد .. بخاطر همین جیسونگ با داد گفت : هویییی ... گفتم فلیکس بیا بالا نگفتم شتر بیا بالا که .
فلیکس به عقب برگشت و با دیدن چهره ی عصبی مینهو ، لبخندی زد و برای یک لحظه یاد بحث و جدال های خودش با هیونجین افتاد .
لبخندی به خاطرات قدیمیشون زد و دوباره سمت ایفون رفت و گفت : چمدونام زیاده واسه همین مینهو اومده کمکم ... قراره بعد از گذاشتن چمدون ها دنبال خونه بگردیم ... پس لطفا همین یکبار بخاطر من کنار بیا .
جیسونگ با عجله گفت : باشه عزیزم هرچی تو بگی ... هی لی مینهو ... داخل نمیایا گفته باشم .
مینهو با داد گفت : باشه فقط دو دقیقه اون دهنتو ببند بزار اعصابم اروم باشه .
جیسونگ خنده ای کرد و گفت : باشه گنده ... فلیکس زودی بیا بالا .
فلیکس چمدون ها رو دوباره دست گرفت و به سمت اسانسور رفت .
مینهو اهی کشید و خطاب به اسمون گفت : من چه گناهی کردم که عاشق این سنجاب شدم ؟
فلیکس نگاهش رو به مینهو داد و گفت : در اسانسور بازه .
مینهو به فلیکس نگاه کرد و بعد از کشیدن هوف وارد اسانسور شد .
فلیکس چمدون هاش رو نزدیک پاش اورد و گرفتشون تا مینهو دست ازاد برای زدن واحد جیسونگ رو داشته باشه .
بعد از زدن دکمه ی طبقه ای جیسونگ توش زندگی میکرد ، نگاهش رو به فلیکس داد و گفت : میخوای خونت کجا باشه ؟
فلیکس نگاهش رو به مینهو داد و گفت : نزدیک دانشگاه ... نمیخوام برای رفت و امدم همش از ماشین استفاده کنم .
مینهو هومی گفت . خواست سرش رو برگردونه که چشمش به کبودی گردن فلیکس خورد .
با اخم بهش نزدیک شد و گفت : این چیه ؟
فلیکس اخمی کرد و گفت : چی ؟
مینهو با همون اخم گفت : این کبودی روی گردنت کار کیه ؟
فلیکس پوزخندی زد و گفت : برات مهمه ؟
مینهو با داد گفت : اره مهمه .
فلیکس با ارامش گفت : مهم نباشه ... به پای کبودی که دوستت روی گردنم گذاشت نمیرسه .
با صدای دینگ و زنی که طبقه رو اعلام میکرد ، نگاه ناراحت و عصبانیش رو از مینهو گرفت و به همراه دو تا از چمدون هاش از اتاقک فلزی خارج شد .
مینهو اهی کشید و با کشیدن سه تا چمدون دیگه پشت فلیکس راه افتاد و گفت : نمیخوای تمومش کنی ؟
فلیکس با چشم های خیس به سمتش برگشت و گفت : چی رو تموم کنمممم ؟
با دادی که فلیکس زد ، جیسونگ با عجله در رو باز کرد و گفت : فلیکس بیا تو عزیزم .
فلیکس نگاه اشکیش رو از مینهو گرفت و بعد از زدن هق های بزرگی ، جیسونگ رو کنار زد و بدون توجه به چمدون هاش وارد خونه شد .
جیسونگ به کمر خمیده ی فلیکس نگاه کرد . اهی کشید و با اخم به سمت مینهو برگشت و گفت : تو و اون مادر عجوزه ات نمیخوایین دست از سرش بردارین ؟
مینهو سرش رو پایین انداخت و گفت : لطفا تو باهاش برو دنبال خونه ... مطمئنم دیگه حاضر نمیشه با من بیاد .
جیسونگ با همون اخم ، چمدون ها رو از دست مینهو کشید و بعد از بردن همه ی اونها در رو روی صورت مینهو محکم بست .
مینهو نگاهش رو به در بسته داد .
اهی کشید و وارد اسانسور شد .
بعد از اینکه با نگاه کردن توی چشمی در مطمئن شد که مینهو رفته ، اروم ساک ها رو توی اتاق گذاشت و به سمت فلیکس که روی مبل نشسته بود و در حال اشک ریختن بود رفت .
روی مبل کنارش نشست و گفت : اروم باش عزیزم .
فلیکس بدون بالا اوردن سرش با هق هق گفت : فقط عذابم هق هق میدن .. از 16 سالگی هق هق عذابم دادن ... از عشقم جدام کردن هق هق .. مادرم و برادر خونیم هق هق با هم دست به یکی کردن و باعث شدن یکی قصد تجاوز بهم بکنه هق هق .. هیونجین نذاشت براش توضیح بدم هق هق ... با یه سیلی اونم جلوی خانواده اش منو از خونه پرت کرد بیرون هق هق ... من دیگه کشش ندارم .. هق هق .. 4 سال از زندگیم با افسردگی و دوا درمون گذشت هق هق در حالی که اینجا همه داشتن خوش میگذروندن ، من داشتم کابوس تجاوز میدیدمممم .. هق هق ... میخوام همه چیز رو برای هیونجین توضیح بدم هق هق ولی اون گوشی نداره که واسه شنیدن حرف های من خرجش کنه .. هق هق ... خسته شدم دیگه ... بسم نیست ؟ باید هنوزم زجر بکشم ؟
جیسونگ اب بینیش رو بالا کشید و اشکاش رو با پشت دست پاک کرد .
به فلیکس نزدیک شد و سرش رو روی سینه ی خودش گذاشت و گفت : بهم بگو فلیکس ... بگو چی شد که به این روز افتادی ؟ چیشد که رفتی امریکا بدون اینکه به من که دوست صمیمیت بودم بگی .. همش رو بهم بگو .. ولی نه الان .. بعد از اینکه غذا خوردی و خوابیدی ... بعد از اینکه یه دوش گرفتی و سرحال شدی ... بعد از اینکه مطمئن شدم وزنت افزایش پیدا کرده ... تا حالا توی ایینه به خودت نگاه کردی ؟ از صورتت فقط استخون با پوست مونده . از چشمات فقط یه سیاهی اونم زیرشون مونده .. من که تو رو میشناسم .. 9 سال گریه کردن شبا قبل از خواب بس نیست فلیکس ؟ تا کی میخوای برای هیونجین زجه بزنی ؟ 4 سال افسردگیت بس نیست ؟ اصلا الان چند کیلویی فلیکس ؟ اصلا غذا میخوری ؟ الان وزنت با وزن بچه ی همسایه من برابری میکنه .
فلیکس رو که تا همین حالاشم مشغول هق زدن بود از بغلش خارج کرد و با ناراحتی ، نگاهش رو به چشم های سرخ و لب های لرزونش داد .
با پشت دست اشکاش رو پاک کرد و گفت : پاشو ... غذا سفارش دادم الان میرسه ... پاشو .
فلیکس اب بینیش رو بالا کشید و گفت : اول دوش میگیرم .
جیسونگ لبخندی زد و گفت : باشه برو عزیزم .
فلیکس از روی مبل بلند شد .
جیسونگ همونطور که به سمت اشپزخونه میرفت گفت : راهرو دست چپ .
فلیکس تشکر زیر لبی کرد و گفت : چمدون هام کجان ؟
جیسونگ دستاش رو شست و گفت : اتاقی که چراغش روشنه عزیزم ... اونو برات اماده کردم .
فلیکس تشکر کرد و به سمت اتاقی که چراغش روشن بود رفت .
روی زمین جلوی یکی از چمدون هاش نشست و زیپش رو باز کرد .
پیراهن سفید گشاد و شلوار مشکی تنگی و یه باکسر از توی ساکش برداشت و درش روی هم گذاشت .
از توی جیب کنار ساک تیغی برداشت تا بدنش رو شیو کنه ولی یادش اومد که خیلی وقته که کل بدنش رو لیزر کرده و دیگه نیازی به این وسایل نداره .
اهی کشید و تیغ رو دوباره داخل چمدون جا داد .
بعد از برداشتن حوله اش از چمدون دیگه ، از اتاق خارج شد و به سمت حموم رفت .
در رو اروم باز کرد و وارد شد .
حوله و لباساش رو اویزون کرد و به سمت وان رفت .
اب رو باز کرد و تنظیمش کرد .
تا پر شدن وان ، به سمت ایینه رفت و نگاهش رو چهره ی خسته و ازرده اش داد .
یه لحظه تمام خاطراتش که با هیونجین توی حموم داشت براس تداعی شد .
*** *** *** *** *** *** *** ***
(11 سال قبل )
فلیکس کنار توالت فرنگی زانو زده بود و همه ی غذاهایی که هیونجین درست کرده بود رو داشت بالا میورد .
هیونجین با شنیدن صداش ، از خواب پرید و به سرعت به سمت حمام رفت .
در رو باز کرد و با عجله و نگرانی به فلیکس نزدیک شد و گفت : چیشده عزیزم ؟
فلیکس سرش رو بالا اورد و خواست بهش جواب بده که با یه نفس عمیق تمام محتویات معده اش رو دوباره خالی کرد .
هیونجین دست رو روی کمر فلیکس نواز وار کشید و موهاش رو از روی صورتش کنار زد .
فلیکس که حس کرد اروم تر شده ، به کمک هیونجین از روی زمین بلند شد و به سمت رو شویی رفت .
هیونجین دستش رو پر از اب کرد و جلوی دهن کثیف شده ی فلیکس گرفت .
فلیکس ارون لباش رو به دستش رسوند و دهنش رو شست و اب کثیف رو بیرون ریخت .
هیونجین اونقدر این کار رو تکرار کرد که دهن فلیکس کاملا شسته و تمیز شد .
فلیکس به هیونجین نگاه کرد و همون موقع با گریه رفت توی بغلش و گفت : دلم درد میکنه .. گلوم میسوزه .. کمرم درده .
هیونجین دستاش رو سفت دور کمر باریکش پیچید و از اونجایی که میدونست فلیکس داره براش ناز میکنه ، شروع به ناز کشیدنش کرد : نوچ ، میخوای بوسشون کنم خوب شن ؟
فلیکس با گریه گفت : نه .
هیونجین دستی رو توی موهای فلیکس کرد و نوازش وار ، موهاش رو شونه کرد و گفت : میخوای نازشون کنم ؟
فلیکس با همون گریه گفت : نه .
شقیقه ی داغ فلیکس رو بوسید و گفت : میخوای حمومت بدم و بعدش توی بغلم بخوابی و تا صبح بوست کنم ؟
فلیکس اشکاش رو با سر شونه ی هیونجین پاک کرد و گفت : اره .
فلیکس نگاهش رو به چشم های گود رفته ی فلیکس داد و گفت : من فدای تک تک مژه هات ... لباسات رو در بیار تا بیام .
فلیکس با جیغ و ناراحتی گفت : من مریضم هیونجین ... چطوری خودم لباسام رو در بیارم .
و باز زد زیر گریه .
هیونجین به سمتش برگشت و اروم لب پایینش رو بوسید و گفت : اره عزیزم حق با توعه ببخشید .. چشم الان لباساتو در میارم .
فلیکس اب بینیش رو با پشت دست پاک کرد و دستاش رو بالا گرفت تا هیونجین لباسش رو از تنش خارج کنه .
هیونجین با دیدن لپ های سرخ و کیوت ، مژه های خیس و دستای بالا رفته ی کوچولوش ، محکم فلیکس رو توی بغلش کشید و بوسه ی محکم روی گردن سفید و خوشبوش گذاشت و گفت : میشه اینقدر کیوت و خوردنی نباشی ؟ اصلا به چه حقی اینقدر دل منه بد بدخت رو میبری ؟
فلیکس دستای بالا رفته اش رو دور گردن هیونجین حلقه کرد و متقابلا بوسه ای روی سیبک گلوش گذاشت و گفت : اگر دلت تو رو نبرم ... پس دل کی رو ببرم ؟
هیونجین نگاهش رو به چشمای کشیده و نمناک پسر رو به روش داد و گفت : فقط قلب منو ببر فقط مال من باش .. فقط مال هوانگ هیونجین باش .. فقط .
فلیکس اروم و با لبخند دندون نمایی ، توی چشمای هیونجین نگاه کرد و گفت : باشه .
هیونجین بوسه ای روی گونه اش گذاشت .
فلیکس خودش رو بالا کشید و هر دو تا پاهاش رو دور کمر هیونجین حلقه کرد و سرش رو روی شونه اش گذاشت .
هیونجین یه دست رو دور کمر فلیکس انداخت و با دست دیگه اش شیر اب رو توی وان باز کرد .
بعد از باز و تنظیم کردن اب ، فلیکس رو از توی بغلش بیرون کشید و پایین گذاشت .
ارون لباس های فلیکس رو از تنش در اورد و کاملا برهنه اش کرد .
خودش هم بعد از در اورد و پیراهن و شلوار و باکسرش ، به سمت فلیکس رفت و دوباره بلندش کرد .
اینبار دستش رو روی هر دوتا لپ باسن فلیکس گذاشته بود و نوازششون میکرد .
فلیکس هم سرش رو روی شونه ی هیونجین گذاشته بود و گردنش رو میبوسید .
هیونجین با حس زبون خیس فلیکس حس کرد یه چیزی مثل برق از عضوش عبور کرده .
لپ های باسن فلیکس رو توی دستش فشرد و گفت : دارم راست میکنم ... ادامه نده .
ولی فلیکس به حرفش اهمیتی نداد و مکش لب هاش رو بیشتر کرد .
هیونجین اهی کشید و سعی کرد خودش رو در برابر این موجود هوسناک کنترل کنه ولی خیلی سخت بود .
همراه با فلیکس توی بغلش وارد وان شد و نشست .
فلیکس همچنان پاهاش دور کمر هیونجین بود و باعث میشد که عضوش درون چاک باسنش کشیده بشه .
هیونجین دستش رو پشت کمر فلیکس نوازش وار کشید . همونطور که فلیکس گردنش رو میمکید و با زبون خیس میکرد ، سرش رو توی گردن فلیکس برد و گاز محکمی از پوست نازک گردنش گرفت .
فلیکس با اه بلندی سرش رو از توی گردن هیونجین بلند کرد و گفت : دردم گرفت .
و لبای لرزونش رو اویزون کرد و بغض شدیدی گلوش رو گرفت .
هیونجین بوسه ای روی لبای اویزونش گرفت . دستش رو پشت گردن فلیکس گذاشت و دوباره سرش رو توی گردن خودش فیکس کرد و گفت : ادامه بده عزیزم ببخشید .
فلیکس دستاش رو دور گردن هیونجین حلقه کرد و دوباره با لباش شروع به مکیدن پوست گردن هیونجین کرد .
هیونجین با لبخند پاهاش رو دراز کرد و فلیکس رو روی پاهاش جا به جا کرد تا هر دو تاشون راحت باشن .
هیونجین خطاب به فلیکس گفت : میخوام برم جلو تر تا توهم بتونی پاهات رو دراز کنی ؟
فلیکس نه یی گفت و دوباره کار قبلیش رو دنبال کرد .
با گذشت نیم ساعت ، فلیکس بالاخره رضایت داده بود که از توی بغل هیونجین خارج بشه و دوش بگیره .
بعد از دوش گرفتن ، فلیکس به سمت روشو رفت و شروع به مسواک زدن دندون ها و دهنش کرد تا اون مزه ی گس توی دهنش رو از بین ببره .
در همین حین هیونجین هم بدنش رو شسته بود و بعد از پوشیدن ربدوشامبر های ستشون از حمام خارج شدن و به سمت تخت رفته بودن .
هیونجین حوله ی ربدوشامبر فلیکس رو سرش کرد تا باد کولر باعث سرماخوردگیش نشه ... با اتمام کارش جسم جمع شده فلیکس از سرما رو محکم بغل کرد و با ارامش توی بغل هم بخواب رفتن .
*** *** *** *** *** *** *** ***
چشمای خیسش رو از ایینه گرفت و وارد وان شد .
به محض وارد شدن ، بغض بدی گلوش رو گرفت .
درپوش راه اب رو باز کرد و تمام اب وان رو خالی کرد .
از توی وان بیرون اومد و به یه دوش ساده بسنده کرد .
با اتمام حمامش ، با حول بدن سفید و نرمش رو خشک کرد و لباساش رو پوشید .
از حمام بیرون زد و به سمت جیسونگ رفت و گفت : اینجا چه ساعت هایی میشه برای خونه دیدن رفت ؟
جیسونگ کاپ قهوه اش رو پایین اورد و گفت : خب الان ساعت 5 عصره فکر کنم 6 خوب باشه .
فلیکس لبخندی زد و گفت : پس من میرم نیم ساعت بخوابم .
جیسونگ با عجله گفت : پس غذا ؟
فلیکس به عقب برگشت و گفت : شب میخورم .
جیسونگ از روی مبل بلند شد تا اعتراض کنه که با جای خالی فلیکس مواجه شد . اهی کشید و گذاشت اون پسر نیم ساعت توی حال خودش باشه .. چون قرار نیست دیگه این اجازه رو بهش بده
.
بلوز سفید استین حلقه ای و یقه بازی پوشید و یه کت چرم کوتاه روش انداخت .
گردنبد ظریفی که هیونجین بهش داده بود رو توی گردنش گذاشت و شلوار چرم دمپا لوله ایش رو هم پاش کرد .
بعد از اون به سوراخ بوت های مشکی سفیدش رفت و از توی ساک درشون اورد .
روی تخت نشست و بعد از پوشیدن جوراب ، بوت ها رو پاش کرد .
عطر تلخی رو که بوی مورد علاقه ی هیونجین داشت رو از توی توری چسبیده به در ساک در اورد و بدنش رو بهش اغشته کرد .
با اتمام کارش نگاهش رو به ایینه داد .
چشماش بیش از حد گود شده بود و توی این لباس چسبون لاغری بدنش خیلی مشخص بود .
نگاهش رو به ترقوه های بیرون زده از لباسش داد و توی ذهنش گفت : 10 یا 12 سال پیش همیشه یه مارک ارغوانی روتون بود ... الان چرا نیست ؟
با صدای سوت جیسونگ از افکارش خارج شد و به سمتش برگشت .
جیسونگ که دست کمی از فلیکس توی تیپ زدنش نداشت گفت : خیلی فوق العاده شدی .
فلیکس لبخند محوی زد و گفت : توهم همینطور بریم ؟
جیسونگ با لبخند گفت : اره عزیزم بریم .
.
توی بنگاه ها مشغول گشتن بودن و هیچ خونه ای که باب میل فلیکس باشه پیدا نکردن .
تنها امیدشون ، به خونه ی اپارتمانی بود که داشتن به سمتش میرفتن .
با رسیدن به ساختمون بلندی ، همراه با مشاور املاک از ماشین پیاده شدن و به سمت خونه رفتن .
سوار اسانسور شدن و مشاور دکمه ی طبقه 130 رو زد .
فلیکس گفت : ببخشید اینجا کلا چند تا واحد داره ؟
مشاور با لبخند گفت : نزدیک 700 واحد .
توی طبقه ی شما 15 واحد وجود داره که فقط دوتاش خالیه ... یکیش اگر شما بخوایید مال شما میشه یکیشم خریده شده ولی کسی توش زندگی نمیکنه .
فلیکس سری تکون داد و با باز شدن در اسانسور ، از اتاقک فلزی بیرون زدن و مشاور کلید واحد 508 رو در اورد و در رو باز کرد .
فلیکس و جیسونگ وارد خونه شدن و این اولین خونه ای بود که به شدت به دل فلیکس نشست .
بعد از اینکه همه چا رو کاملا چک کرد و از نوساز بودن خونه مطمئن شد ، به سمت مرد مسن برگشت و گفت : من این خونه رو پسندیدم ... میخوام همین الان قول نامه کنیم .
مشاور لبخندی زد و گفت : پس شما همینجا بمونید تا من و این اقا باهم بریم و قرار داد ها رو بیاریم که همینجا امضا کنیم .
فلیکس نگاهش رو به جیسونگ داد و گفت : میشه لطفا کمکشون کنی ؟
جیسونگ لبخندی زد و گفت : حتما عزیزم .
و به همراه مشاور از اون خونه ی مبله و شیک خارج شدن .
با گذشت چند دقیقه و چک کردن همه جا ، دستش رو توی جیبش کرد تا موبایلش رو در بیاره که با سوییچ ماشینش مواجه شد .
با اخم گفت : کلید ندادم بهشون که .
از خونه بیرون زد و شماره ی جیسونگ رو گرفت .
جیسونگ جواب داد : جانم ؟
فلیکس : جیسونگ ، سوییچ ماشینو نبردی .
جیسونگ : اوه باشه الان میام بالا .
فلیکس : اوکی .
با اتمام حرفاش ایکون قرمز رو زد و از خونه خارج شد و به سمت اسانسور رفت .
دکمه اش رو زد و منتظرموند تا برسه .
با رسیدن اسانسور ، پسری قد بلند از کابین خارج شد .
فلیکس نگاهش رو به پسر داد و کنار رفت تا پسر خارج بشه .
سونگمین از اسانسور خارج شد و با دیدن فلیکس اخمی کرد و گفت : ببخشید .
فلیکس به سمتش برگشت و گفت : بله ؟
سونگمین با همون اخم به فلیکس نزدیک شد و گفت : شما نامزد منو میشناسید ؟
فلیکس با تعجب پلک زد و گفت : متوجه منظورتون نمیشم .
سونگمین پوزخندی زد و گفت : باشه .
بعد به سمت واحد 504 حرکت کرد . زنگ در رو زد و جوری ایستاد که فلیکس نامزدش رو ببینه .
با باز شدن در و نمایان شدن هیونجین توی چارچوب که با بالا تنه ی لخت بود ، فلیکس سرگیجه ی شدیدی گرفت و اشک توی چشماش حلقه زد .
سونگمین کتش رو در اورد و روی شونه های هیونجین انداخت و گفت : عزیزم اینطوری بیرون نیا همسایه ی جدید داریم .
هیونجین نگاهش رو از سونگمین گرفت و به فلیکس داد.
با دیدن چشمای خیس و دست های لرزون فلیکس ، با تعجب اخمی کرد و توی چشماش زل زد .
سونگمین با دیدن نگاه خیس فلیکس و متعجب هیونجین سراغ تیر اخر رفت و سعی کرد به فلیکس ثابت کنه که هیونجین الان ماله اونه . پس به هیونجین نزدیک شد و با انداختن دستاش دور گردن هیونجین لباش رو روی لباش گذاشت .
فلیکس سریع به سمت اسانسور برگشت تا این صحنه ی دردناک رو نبینه .
هیونجین نگاه متعجبش رو از چشم های بسته سونگمین گرفت و به فلیکس داد .
حتی از این فاصله هم میتونست اشک هاشو که روی زمین میریخت و صدای نفس های سنگینش رو برای به دست اوردن اکسیژن بشنوه .
سلام .
اول اینکه واقعا معذرت میخوام از کسانی که بخاطر شرط ووت ها ناراحت شدن . من بهشون حق میدم ولی امیدوارم بودم اونا هم بهم حق بدن .
من واقعا متاسفم که بخاطر آپ ها اذیت شدید ..
الان دیگه ووت ها واسم مهم نیست .. چون فقط و فقط دارم خودم و ریدرهایی که این فیکشن رو دنبال میکنن اذیت میکنم ... هر طور دوست دارید رفتار کنید ..
بالاخره شاید یه روز هم شما نویسنده شدید .
امیدوارم کسایی که میخونن و ووت میدن از خوندنش لذت ببرن بازم ببخشید که اذیت شدید
YOU ARE READING
Wait for me ^hyunlix^
Fanfictionکاپل ها : Hyunlix _ hyunmin _ Minsung _ 2chan ژانر : romance _ dark _ smut روزهای آپ : دو شنبه ها
