part 25

2.5K 194 29
                                        

( فلش بک )
با اتمام حرفش به طرف لارا رفت و بعد از اطمینان پیدا کردن از خواب بودنش ، پوزخندی زد و از اتاق خارج شد و به محض خروج لارا چشماش رو باز کرد و با حرص لب زد : احمق .
و بلافاصله روی تخت نشست و موبایلش رو از روی پا تختی برداشت و شماره ی شخصی که در همه حالات فلیکس رو زیر نظر داشت گرفت .
با اخم لب زد : لی فلیکس کدوم گوریه ؟
ناشناس : توسط یکی از هم کلاسی هاش به گاراژ برده شده و حسابی داره اذیتش می کنه .
پوزخندی زد و گفت : نزار کسی بهش نزدیک بشه .. اگر دیدی کسی قراره از دست مارک نجاتش بده ، بکشش .
(پایان فلش بک )
با چشم های گشاد شده ، جیسونگ رو گرفت و روی زمین نشست و نگاهش رو به اون شخص که در حال دویدن بود داد .
جیسونگ هقی زد و دستش رو روی دست های هیونجین نهاد و لب زد : برو پیش فلیکس .. برو .. من حالم هققق .. خوبه .
با ترس و چشم های گشاد شده دستش رو روی زخم جیسونگ فشار داد و با داد گفت : یکی کمکش کنههههه .
و همین داد کافی بود تا پزشک و پرستار ها به طرف جیسونگ که بی هوش شده بود برن .
فلیکس با چشم های خیس روی تخت نیم خیز شد و با گریه و داد لب زد : جیسونگگگگگ .. جیسونگگگگ .. جیسونگ با من حرف بزن ... جیییییی .هق هق .. جیسونگگگگ هق هق .
هیونجین با دیدن حالت های فلیکس ، با عجله به طرفش رفت و صورتش رو بین دستاش گرفت و لب زد : اروم باش عزیزم اروم باش .
اون حالش خوب میشه .. حالش خوب میشه نفسم ..
دستاش رو روی دست های هیونجین گذاشت و با هق هق لب زد : نه نه .. نههههه .. جیسونگگگگ .. هق هق .. جیسو ...اههه .
و همون لحظه بین دست های مردش از حال رفت .
هیونجین دیونه شد .. اون از چاقو خوردن جیسونگ اینم از ، از حال رفتن فلیکسش .
بوسه ای روی پیشونی عشقش گذاشت و خطاب به پرستار که داشت برای فلیکس سرم وصل می کرد ، لب زد : خواهش هق میکنم مراقبش باش .
پرستار نگاهی به چهره ی پوکیده ی هیونجین انداخت و لب زد : مراقبشم .
اهی کشید و دوباره فلیکس رو بوسید و از اتاق خارج شد و به طرف اتاق جیسونگ رفت .
از پشت شیشه به پرستار ها و دکتر ها نگاه کرد و اهی کشید و برای یه لحظه هیکل اون مرد سیاه پوش توی ایینه باز تاب شد .
با چشم های گشاد شده به طرفش برگشت و وقتی دید داره از بیمارستان خارج میشه ، با عجله به طرفش دوید .
باید هر طوری که شده بود اون مرد رو گیر میاورد .
حداقل بخاطر جیسونگ .
با دیدن پسرک که به محض خروج از بیمارستان ، ماسک و کلاهش رو در اورد و پشت یه درخت قائم شد ، دستاش رو مشت کرد و اروم به طرفش رفت .
پسرکش موبایلش رو کنار گوشش گذاشت و بعد از سه تا بوق شروع به حرف زدن کرد : من میخواستم هوانگ رو بکشم ولی یه پسری اومد جلوش .. نمیدونم اون کی بود خانوم لی ولی اوضاعش اصلا خوب نیست .
با ترس از روی مبل بلند شد و لب زد : یعنی چی که یکی دیگه رو زدی ؟ اون فلیکس من که نبود درسته ؟
درسته که اون زن هیچ وقت مادر خوبی نبود و یک احمق بود ولی هیچ وقت خواستار مرگ پسرش نبود .
پسرک خواست حرفی بزنه که هیونجین با چوب ضربه ای به سرش زد وبه محض افتادن پسرک روی زمین ، موبایل رو برداشت و روی گوشش گذاشت .
لارا با نگرانی لب زد : الووو .. الو هِسو ؟
با شنیدن صدای لارا چنان دستش رو مشت کرد که تموم رگ هاش زدن بیرون .
با حرص لب زد : اینبار نمیذارم هر غلطی که خواستی بکنی .. کاری به گذشته ات با پدرم ندارم .. ولی انتقام جیسونگ و فلیکسمو ازت میگیرم هرزه ی کثبف .
و به سرعت تماس رو پایان داد .
لارا با تعجب موبایل رو پایین اورد و به صفحه ی تاریکش نگاه کرد و اشکاش شروع به چکیدن کرد .
با حرص لب زد : نه .. نه .. این پایان کار من نیست .
..................................................................................................................................................
بدون نگاه انداختن به هسو که در حال ناله کردن و پیچیدن توی خودش بود ، به طرف بیمارستان رفت و البته که یادش موند به حراست گزارش اون پسرک رو بده .
فلیکس که الان بهوش اومده بود با چشم های خیس به در نگاه می کرد و منتظر ورود هیونجین و خبر گرفتن از جیسونگ بود .
هیونجین اهی کشید و به طرف اتاق جیسونگ رفت و با دیدن پانسمان پهلو و سرمی که بهش متصل شده بود ، اهی کشید و به طرف دکتر بخش رفت .
با رسیدن به پزشک با لهجه ی غلیظ انگلیسی لب زد : ببخشید حال هان جیسونگ چطوره ؟
پزشک نگاهش رو به هیونجین داد و با همون لهجه لب زد : خطر از بیخ گوشش رد شد .. خوشبختانه چاقو به اندام های داخلیش نرسید و باعث پارگی نشده بخاطر همین به اتاق عمل نیازی نداشته .. ولی باید تحت درمان باشه و اینکه لی مینهو شمایی ؟
متعجب اخمی کرد و لب زد : نه ... همسرشه .
دکتر لبخندی زد و گفت : وقتی توی بیهوشی و هوشیاری بودن خیلی اسم اون مرد رو اوردن لطفا اگر هستن بهشون بگید بیان پیش هان جیسونگ شی .
با ناراحتی سرش رو پایین انداخت و حرفی نزد .
دکتر نگاهش رو به صورت داغون هیونجین داد و لب زد : بهتره یکم به فکر خودتم باشی جوون .
و هیونجین رو توی افکار خودش مبنی بر اینکه کاش جیسونگ رو با خودش نیاورده بود یا کاش خودش به جاش چاقو خورده بود ، تنها گذاشت .
با رفتن پزشک ، اروم وارد اتاق جیسونگ شد و همون لحظه موبایل پسرک شروع به زنگ خوردن کرد .
هیونجین با عجله به طرفش دوید و با دیدن اسم مینهو و ظاهر شدن عکس دوتاییشون روی بک گراند ، اشکی ریخت و اه مردونه ای کشید .
بعد از چند ثانیه و قبل از قطع شدن جواب داد : مینهو شی ؟
لبخندش رو جمع کرد و لب زد : سلام .. تو چرا جواب دادی ؟ جیسونگ کجاست ؟
کمی مکث کرد و لب زد : بهتره بیای امریکا مینهو .
از روی مبل بلند شد و با نگرانی لب زد : چیشده ؟ جیسونگ کجاست هوانگ ؟
هیونجین نگاهش رو به جیسونگ بی هوش داد و شروع به توضیح دادن ماجرا کرد و البته که یادش نرفت بگه عامل این بدبختی چه کسیه .
مینهو با حرص لب زد : فردا میام پیشش ..
هیونجین سری تکون داد و لب زد : قول میدم به خوبی ازش محافظت کنم .
مینهو اشکی ریخت و گفت : هوانگ .. قول بده از جیسونگم مثل فلیکس محافظت کنی تا من بیام ..
لبخندی زد و گفت : قول میدم .
سری تکون داد و اب بینیش رو بالا کشید و تماس رو پایان داد .
خیلی سعی کرد خودش رو محکم بگیره ولی نتونست و بعد از گذاشتن موبایلش روی میز ، سقوط کرد و دو زانو روی زمین فرود اومد .
دستش رو روی سینه اش گذاشت و لب زد : اخه چراااااا ؟ چرا نمیذاری راحت زندگیمونو کنیم لی لاراااااااا .. هق هق ... چرااااا ؟
.
.
بعد از اطمینان از حال جیسونگ ، از اتاق بیرون زد و خطاب به بادیگاردی که اون دکتر فرانسوی مهربون براش خبر کرده بود ، لب زد : خواهش میکنم به خوبی مراقبش باش و اگر اتفاقی افتاد فورا بهم خبر بده .
بادیگاری سری تکون داد و صاف ایستاد تا از جیسونگ مراقبت کنه و هیونجین راهش رو به طرف اتاق فلیکسش کج کرد .
با رسیدن به در اتاق ، اهی کشید و سعی کرد خودشو اروم کنه .
اهسته در اتاق رو باز کرد و وارد اتاق شد .
فکر می کرد فلیکس خواب باشه ولی به محض بستن در پشت سرش صدای دیپ و نجوای عاشقانه اش رو شنید : هیونجین ؟
بغض سختی گلوش رو گرفت ..
لبش رو گزید تا بغضش رو پایین بفرسته ولی فایده نداشت .
اهی کشید و به طرف فلیکس برگشت و از راه دور بهش خیره شد .
چند وقت بود که اینطور صدا زدن فلیکس رو نشنیده بود ؟
دوازده سال ؟ نه سال ؟ یا شایدم یک روز .
فلیکس با بغض روی تخت نیم خیز شد و با چشم هایی که اشک توشون حلقه زده بود لب زد : چیشد ؟
کمی مکث کرد و گفت : حا .. حال هق جیسونگ خوبه ؟ هق
سری تکون داد و گفت : نگران نباش عزیزم حالش خوبه فلیکس من .
با این حرف خوشحال ، لبخندی زد و نگاهش رو از هیونجین گرفت .
بعد از مدتی دوباره سرش رو بالا اورد و به هیونجینش داد و گفت : تو چی ؟ هق .. ت .. تو هق حالت خوبه ؟ هق هق

لب های لرزونش رو روی هم فشار داد و به طرف فلیکس رفت .
روی تخت کنارش نشست و دستش رو به گونه اش رسوند و اشکاش رو پاک کرد و گفت : الان که دارم توی چشمات غرق میشم و الان که دارم گونه هات رو بین انگشتام حس میکنم ، حالم خوبه .. الانم عالیم هق .. چون تو کنارمی .. عالیم چون با چشم های خودم دارم میبینمت و عطرت رو حس میکنم . هق هق
فلیکس با ناراحتی و هق هق ، دستاش رو روی گونه های هیونجین گذاشت و لب زد: مع هق هق معذرت میخوام که رفتم هق هق .. فکر میکردم اینطوری برای هق هق هر دومون بهتر باشه هق هق نمی دونستم فقط دارم همه چیزو برای خودمو خودت بدتر میکنم و شرایط رو سخت تر .. هق هق .. منو ببخش هیونجین .. هق هق .. بگو که منو بخشیدی .. هق هق .
اشکی ریخت و لب زد : تو همه چیز منی فلیکس .. هق مگه میشه نبخشمت همه کسم .. مگه میشه ؟ فقط بهم قول بده که دیگه هیچ وقت رهام نمیکنی ... قول بده که با هم برگردیم کره و یه زندگی جدید شروع کنیم .. قول بده فلیکس .
با عجله سرش رو بالا و پایین کرد و باعث شد اشکاش از چشماش سقوط کنه و گونه هاش رو تر کنه .
هیونجین با خوشحالی و بین اشکاش لبخندی زد و نگاهش رو از چشم های فلیکس گرفت و به لباش داد .
فلیکس با دیدن این انحراف ، با ارمش چشم هاش رو بست و دهن بسته اش رو نیمه باز کرد .
هیونجین با دیدن مردش توی این حالت ، لبخند محوی زد و به طرفش خم شد و خیلی اروم لبش رو روی لبای فلیکس گذاشت .
فلیکس هقی زد و اروم چشماش رو باز کرد و به چشم های نیمه باز هیونجین نگاه کرد .
هیونجین اشکی ریخت و اروم چشماش رو روی هم گذاشت و باعث شد قطره اشکی از گوشه ی چشمش روی بینی و سپس گونه ی مخالفش روونه شه .
فلیکس هم با دیدن چشم های بسته ی هیونجین ، چشمانش رو بست و دهنش رو کمی باز کرد و لب بالای هیونجین رو اروم مکید .
هیونجین هم متقابلا لب پایین فلیکس رو بین دو لب گرفت و مکید .
اونقدر اروم و با ملاحظه همو می بوسیدن و مدام جهت سرهاشون رو عوض میکردن و از طعم لبای هم لذت میبردن ، که متوجه ورود پرستار برای چکاپ فلیکس نشدن .
پرستار گلوش رو صاف کرد و لب زد : ببخشید برای چکاپ اومدم .
و اولین کسی که چشماش رو باز کرد و لباش رو جدا ، فلیکس بود .
با خجالت سرش رو پایین انداخت و لبای خیس از بوسه اش رو گزید و لیسید .
هیونجین با دیدن این خجالت ، لبخند مردونه ای زد و از روی تخت بلند شد تا پرستار به کارش برسه .
...................................................................................................................................................
صبح روز بعد ، بعد از گرفتن بلیط به طرف شرکتش حرکت کرد .
میدونست الاناست که مادرش برسه به شرکت پس سرعتش رو بیشتر کرد و به منشیش دستور داد تا اون روز رو به همه پرنسل مرخصی بده .
.
.
وقتی به شرکت رسید و ماشینش رو پارک کرد ، اخمی کرد و لب زد : پس این بی مصرفا کجان ؟
مینهو با کت و شلوار مشکی جذبی از پشت ستون بیرون زد و گفت : بی مصرفا ؟ منظورت همون کارمندای بی چاره است که خودشونو به اب و اتیش میزنن برای پیشرفت این شرکت و تو پولشونو میخوری ؟
با ترس به پسرش نگاه کرد و همانطور که به طرف میز ریاست میرفت لب زد : اوه تو منو ترسوندی مینهو .
و با اتمام حرفش کیفش رو روی میز گذاشت و تا خواست بشینه ، مینهو با دادی که مو به تن لارا سیخ کرد لب زد : از روی صندلی که متعلق به منه بلند شو هرزه ی کثیف ...
لارا با ترس بهش نگاه کرد و لب زد : چی ؟
مینهو به طرفش رفت و گفت : یادت که نرفته ؟ قرار بود من کاری کنم فلیکساز هیونجین جدا بشه و تو این شرکت رو به نام من بزنی و امیدوارم یادت مونده باشه که این شرکت الان به نام منه ..
لارا با جیغ لب زد : ولی رییس اینجا منم .
خنده ی بلندی زد و گفت : چون گفتم شرکت رو نمیخوام دلیل بر این میشه که تو رییسش باشی لی لارا ؟
کمی مکث کرد و با غضب گفت : نه دلیل نمیشه ... من فقط یه مدت این شرکت رو رها کرد و توی نگهش داشتی .. الان میخوام بیام به موقعیتم و ریاست رو بر عهده بگیرم و تو .
لارا اخمی کرد و منتظر ادامه ی حرف پسرش شد .
مینهو : قراره تقاص تک تک کارایی که با من و فلیکس و جیسونگ و هیونجین کردی ، پس بدی .
و همون لحظه کلی پلیس با لباس های فرم وارد اتاق ریاست شدن و تفنگ هاشون رو به طرف اون زن گرفتن .
لارا با حرص شروع به خندیدن کرد و گفت : نههههههههه .. این پایان من نیست لی مینهو .. من تا جیسونگ وهیونجین رو نکشم ، ول کن نیستمممم ... تو و فلیکس نباید شاد باشین .. نباید یه زندگی خوب داشته باشین چون من نداشتممممم ... نههه .
و همون لحظه پلیسی به طرفش رفت و به زور شروع به دستبند زدن به دست های ظریفش کرد .
لارا با حرص جیغ میکشید و تقلا میکرد تا از دست پلیس ها خلاص بشه ولی نتونست و در اخر بعد از بیست دقیقه جیغ و داد از شرکت برای همیشه خارج شد و به طرف اداره ی پلیس برده شد .
.
.
با خروج مادرش ، چنان سکوتی توی شرکت ایجاد شد که برای لحظه ای مینهو رو ترسوند .
اهی کشید و نگاهش رو به ساعت داد و با دیدن عقربه ها که ساعت 12:30 دقیقه رو نشون میدادن ، متوجه شد زمان پروازش فرا رسیده پس با عجله به طرف پارکینگ رفت و ماشینش رو برداشت و به طرف فرودگاه حرکت کرد .

........
های های اینم از پارت ۲۵ .
شرط برای آپ پارت بعدی ۴/۱کا .
لطفا ووت و نظر فراموش نشه .
و اینکه واتپد داره نابود میکنه منو پدرم در اومد تا این پارت آپ شد اگر میتونید عضو چنل شید .
ممنون .
@skz_king_bl

Wait for me ^hyunlix^Where stories live. Discover now