part 34

1.6K 106 2
                                        


به محض سوار شدن ، فلیکس دستی برای لینا تکون داد و خطاب به هیونجین لب زد : عزیزم .
لطفا بریم یه کادویی چیزی بگیریم بعد بریم .
هیونجین فرمون به حالت اولش برگردوند و گفت :
چیزی مد نظرت هستم ؟
فلیکس اخم محوی کرد و گفت : نه راستش .
هیونجین لبخندی زد و دست چپ فلیکس رو که روی پاهاش بود ، بین دستاش گرفت و گفت : خب پس بیا فکر کنیم .
فلیکس سری تکون داد و دست هیونجین رو بالا اورد و پشت دستش رو بوسید .
هیونجین چنان دلش ضعف رفت که حس میکرد الانه که از هوش بره .
با خوش رویی گفت : اون کسی که باید پشت دست رو ببوسه منم فلیکسم ..
با اتمام حرفش دست فلیکس رو بالا اورد و بوسیدش .
فلیکس لبخندی زد و سرش رو به صندلی تکیه داد و محیط بیرون رو نگاه کرد .
بعد از چند دقیقه فلیکس بی حواس از همه جا لب زد : هیونجینا .
هیونجین گفت : جونم ؟
فلیکس نگاهش رو به هیونجین داد و گفت : چیزی هست که سونگمین شی دوست داشته باشه ؟ فلیکس اخم محوی کرد و نگاه زیر چشمی به فلیکس انداخت .
میدونست فلیکس پسر حساسیه و اصلا دلش نمیخواد راجب رابطه ی قدیمش بدونه .
اروم لب زد : نمیدونم عزیزم .
فلیکس اهانی گفت و دوباره از پنجره به بیرون چشم دوخت .
همانطور که از خیابان ها و مغازه ها رد میشدن ، چشم فلیکس به مغازه ی گل فروشی افتاد .
با خوشحالی لب زد : هیونی .. وایسا .
هیونجین سری تکون داد و کنار جدول ماشین رو پارک کرد .
فلیکس با خوشحالی لب زد : وایسا تا برگردم .
هیونجین نگاهش رو به گل فروشی داد و خواست چیزی بگه که فلیکس در رو کوبید و با قدم های اروم به طرف مغازه رفت .
هیونجین از پشت به عشقش نگاه کرد و لبخندی زد ولی با یاد اوری چیزی سریع لبخندش رو خورد و موبایلش رو بیرون کشید .
توی مخاطبینش گشت و شماره ی چانگبین رو پیدا کرد .
شماره اش رو گرفت و اجازه داد تا دوستش جواب بده و بعد از سه تا بوق صدای چان توی گوشش پیچید .
چان : الو هیونجین ؟
هیونجین لب زد : سلام چان خوبی ؟ چانگبین ؟ چان ادامه داد : داره به سونگمین کمک میکنه .
هیونجین اهی کشید و گفت : خب پس میشه یه لطفی بهم بکنی ؟ چان لب زد : حتما .
.
.
با خوشحالی در ماشین رو باز کرد و با دسته گل بزرگی توی ماشین نشست .
هیونجین با لبخند به فلیکس نگاه کرد و گفت : تو از همه ی گل ها خوشگل تر و خوشبو تری عزیزم نیازی نبود گل بگیری .
فلیکس لبخندی زد و با خجالت ضربه ای به بازوی هیونجین زد و گفت : اینطوری نگو .. شاید برای تو اینطوری باشم .
ولی برای بقیه اینطوری نیست .
هیونجین اخم غلیظی کرد و به طرف صندلی فلیکس خم شد .
فلیکس نگاهش رو به هیونجین داد و چیزی نگفت
.
هیونجین چشماش رو ریز کرد و گفت : بوس میخوام .
فلیکس با خجالت خندید و گفت : دیونه اینجا مردم رد میشن .
هیونجین لباش رو اویزون کرد و گفت : یعنی نمیتونم ببو ..
و هنوز حرفش تموم نشده بود که فلیکس بوسه ی صدا داری به لباش زد و توی فاصله ی نزدیک ازش لب زد : حالا میشه بریم ؟ دیر شده هیونجینم
.
هیونجین مثل ادم هایی که دوپینگ کرده باشن ، خنده ی بلندی کرد و گفت : پیش به سوی مقصد . و ماشین رو از جا کند و به طرف خونه سونگمین رفت .
.
وقتی به خونه رسیدن فلیکس حس کرد یه چیزی اذیتش میکنه .
نگاهش رو به هیونجین داد و توی فکر فرو ررفت : اگر هیونجین با دیدن سونگمین قلبش بلرزه چی ؟ اگر بخواد دوباره برگرده باهاش چی ؟ هیونجین سنگینی نگاه فلیکس رو حس کرد .
به طرفش برگشت و توی چشم های نا ارومش زل کرد .
میدونست این چشم ها دارن ترس رو القا میکنن .
لبخندی زد و به طرف فلیکس خم شد .
هر دوتا دستش رو بالا اورد و گردن فلیکس رو باهاشون گرفت و اروم لباش رو روی لبای عشقش گذاشت .
فلیکس چشماش رو بست و دهنش رو بسته نگه داشت .
اونقدر استرس داشت که حتی دلش نمیخواست بوسیده بشه ولی دلش نمی اومد هیونجینش رو پس بزنه .
هیونجین که با بسته بودن لب های عشقش فهمیده بود تمایلی به ادامه بوسه نداره ، لباش رو جدا کرد و گفت : نمیخوام اینطوری نگران ببینمت ..
خودتم میدونی بدون تو میمیرم .. پس اینطوری نکن .
فلیکس سری تکون داد و لب زد : ب .. بریم .
با اتمام حرفش دست برد تا در رو باز کنه که هیونجین دوباره صورتش رو گرفت و بوسیدش :
دوست ندارم اینطوری ناراحت ببینمت فلیکس .
فلیکس نفس عمیقی کشید و سعی کرد اروم باشه .
لبخندی زد و گفت : من خوبم .

با اخمی محو لب زد : بایدم خوب باشی
.. هر چی نباشه سه سال خودتو کشتی تا به من برسی بخاطر من تا امریکا اومدی .
فلیکس خنده ی بلندی کرد و لب زد : گمشو هیونجین .
هیونجین هم بلند خندید و همزمان با هم از ماشین پیاده شدن و به طرف ورودی قدم برداشتن .
با رسیدن به در خونه ، فلیکس زنگ رو زد و منتظر جواب موند .
سونگمین با دیدن اون زوج کنار هم ، لبخندی زد و گوشی رو برداشت : بفرمایید بالا .
فلیکس لبخند محوی زد و هیونجین در رو هل داد و با هم وارد پارکینگ شدن .
وقتی در بسته شد ، دستش رو پشت کمر فلیکس قرار داد و شقیقه اش رو بوسید و گفت : استرس نداشته باش .
فلیکس سری تکون داد و گفت : چشم همسرم . لبخندی زد و وقتی فلیکس نگاهش رو ازش گرفت ، اه بی صدایی کشید و توی دلش گفت
: متاسفم که اینقدر اذیتت میکنم فلیکسم .
با رسیدن به واحد سونگمین و دوست پسرش ، هیونجین دستش رو دور کمر فلیکس حلقه کرد و زنگ رو فشرد .
طولی نکشید که در توسط دوست پسر سونگمین باز شد و فلیکس رو متعجب کرد .
با شوک لب زد : شما یانگ جونگین نیستید ؟
جونگین هم متقابلا لبخندی زد و گفت : و شما لی فلیکس دانشجوی مرموز دانشگاه سئول هستید درسته ؟
هیونجین اخمی کرد و لب زد : دانشجو یانگ ؟ جونگین احترامی گذاشت و گفت : سلام استاد .
ممنون که دعوت من و دوست پسر رو قبول کردید
.
سری تکون داد و خطاب به جونگین لبزد : خب باید دم در بمونیم .
فلیکس از این بی ادبی هیونجین متعجب شد و اروم لب زد : هیونجین عزیزم .. لطفا .
جونگین خنده ی ریزی کرد و گفت : مشکلی نیست فلیکس شی من به پسر عمم عادت دارم .
فلیکس متعجب لب زد : پسر عمه ؟
هیونجین اهی کشید و لب زد : اره جونگین پسر عمه ی منه و از بچگی با هم بودیم ..
سالی که تو به دانشگاه اومدی تازه اومده بود سئول و هم کلاسی شدین و اینکه جونگین هم همسن ماست تقریبا و یک سال از تو کوچیک تره .
فلیکس اهانی گفت و لب زد : تو نمیدونستی سونگمین با جونگینه ؟
جونگین لبخندی زد و گفت : نه نمیدونست چون من و سونگمین رابطمون رو مخفی کردیم .. به همه گفتیم که عاشق یکی هستیم ولی اسمی از

خودمون نیاوردیم و اینکه فلیکس شی راستش روبخوای هیونجین این مدت خیلی درگیر شما بود ..
اصلا توجهی به ما نداشت .
هیونجین هوفی کشید و گفت : میذاری بیاییم تو یا نه ؟
و همون لحظه صدای سونگمین بلند شد : جونگینا ؟
جونگین کنار رفت و همزمان گفت : جونم ؟
سونگمین به راه رو رسید و با دیدن فلیکس ، لبخند معذبی زد و دستش رو به طرفش دراز کرد :
خوشحالم اومدین چرا نمیایین داخل ؟
هیونجین با اخم به جونگین نگاه کرد و گفت : مگه این بچه میذاره .
سونگمین با اخم به جونگین نگاه کرد و گفت :
عزیزم .
جونگین اهی کشید و گفت : هیونگ ... میخوای من شب روی کاناپه بخوابم ؟
فلیکس با جدیت لب زد: نه نه .. هیونجین این رونمیخواد .. اشتباه از من بود .. من با فهمیدن اینکه هیونجین و جونگین شی فامیل هستن تعجب کرد واسه همین ..
جونگین خنده ای کرد و بین حرف فلیکس پرید :
داریم شوخی میکنیم فلیکس شی .
فلیکس لبخندی با حرف جونگین زد و گل رو به طرف سونگمین گرفت و گفت : اینو برای شما اوردم .
سونگمین لبخندی زد و گل رو ازش گرفت : خیلی ممنونم .. لطفا بیایین تو .
و خود سونگمین اولی نفری بود که وارد خونه شد .
هیونجین دستش رو دور کمر فلیکس حلقه کرد و گفت : بریم داخل عزیزم .
فلیکس سری تکون داد و بعد از لبخند زدن به جونگین همراه با مردش وارد خونه شد . چان و چانگبین با دیدن اون دو نفر ، لبخندی زدنو چانگبین لب زد : بالاخره اقا رضایت دادن بیان .
هیونجین پوزخندی زد و گفت : چطوری ؟ چانگبین دست فلیکس رو فشرد و گفت : خوبم .
فلیکس احترامی به چان گذاشت و لب زد :
خوشحالم دوباره میبینمتون اقای بنگ .
چان لبخندی زد و صمیمانه لب زد : نیازی نیست به من بگی اقای بنگ .. کافیه بگی هیونگ .
فلیکس با لبخندی متقابل سری تکون داد و لب زد :
چشم هیونگ .هیونجین نگاه عاشقانه ای به فلیکس انداخت و با چان دست داد و چندی بعد همه حضار روی مبل جا گرفتن .
فلیکس کمی .. فقط کمی احساس معذب بودن داشت واسه همین مدام خودش رو میکشید تا به هیونجین بچسبه .
هیونجین با دیدن تلاش های فلیکس ، لبخندی زد و یکباره به سمت رفت و خودش رو بهش چسبوند و دستش دور کمرش حلقه کرد .
همانطور که مشغوا حرف زدن با همدیگه بودن ، موبایل چان به صدا در اومد .
چان از روی مبل بلند شد و با یه معذرت خواهی جمع رو ترک کرد .
هیونجین شربتش رو از روی ممیز برداشت و بالا کشید و خطاب به فلیکس گفت : شربتت رو بخور عزیزم .
فلیکس سری تکون داد و لیوان رو برداشت و کمی ازش بالا کشید .
هیونجین عاشقانه بهش نگاه میکرد تا اینکه صدای نگران چان به گوشش رسید : متاسفم ولی من و چانگبین باید برگردیم خونه .
یکی از همسایه ها زنگ زد و انگار اپارتمان رو دزد زده .
فلیکس نگران شده به هیونجین نگاه کرد و همراه با بقیه از روی مبل بلند شد .
سونگیم سری تکون داد و گفت : اره اره برید ..
بی خبرمون نذارید .
چان سری تکون داد و با چانگبین به طرف ورودی رفت و قبل از خروج کامل به طور نامحسوس چشمکی به هیونجین زد .
فلیکس با اخم گفت : حتما خیلی براشون سخته و الان نگرانن .
هیونجین لبخندی زد و گفت : اشکالی نداره عزیزم .. نگران نباش .
سونگمین روی مبل جا گرفت و خطاب به فلیکس لب زد : فلیکس شی ؟
فلیکس نگاهش رو به سونگمین داد و لب زد : بله ؟
سونگمین ادامه داد : درستون رو ادامه دادین ؟ فلیکس لب زد : هنوز یک ترم دیگه دارم. کار هاش رو انجام دادم فقط منتظرم تا ترم شروع بشه .
جونگین توت فرنگی توی دهنش رو قورت داد و گفت : توی همون دانشگاهی که هیونجین هست ؟ فلیکس با سر تایید کرد و ادامه داد : اره .. میخوام اونجا ادامه بدم ..
سونگمین لبخندی زد و گفت : خیلی خوبه .. 
فلیکس لبخندی در جواب سونگمین زد و دیگه حرفی زده نشد تا اینکه موبایل جونگین به صدا در اومد .
جونگین با یه عذر خواهی ریز از جمع خارج شد و به طرف اتاقش رفت .
فلیکس به هیونجین نگاه کرد و تقریبا در گوشش لب زد : هیونجین به نظرت امشب همه چیز عجیب نیست ؟
هیونجین نگاهش رو به فلیکس داد و گفت:
نمیدونم عزیزم .
با صدای جونگین ، فلیکس از هیونجین فاصله گرفت و به حرفش گوش سپرد .
جونگین : متاسفم بچه ها ولی یه اتفاقی توی بیمارستان افتاده و من باید زود برم .
هیونجین از روی مبل بلند شد و گفت : راحت باش برو .. من و فلیکس هم باید بریم خونه دیگه .
سونگمین با اخم لب زد : کجا اخه هنوز شام ..
هیونجین ادامه داد : نه دیگه ما میریم .. امروز روز خوبی برای جمع شدن دور هم نبود .. نگران نباشید ناراحتی به وجود نیومده فقط برای راحتی خودتونه که دارم اینو میگم .
جونگین لب زد : واقعا متاسفم هیونگ .
هیونجین دست فلیکس رو گرفت و از روی مبل بلندش کرد و همانطور که به طرف در میرفتن لب زد : واسه امشب ممنون .. مهمونی بعدی رو من و فلیکس توی خونه ی خودمون میدیم .
فلیکس با سر تایید کرد و به طرف سونگمین رفت
.
توی بغل گرفتش و لب زد : بخاطر پذیرایی خوبت ازت ممنونم .
سونگمین هم فلیکس رو توی بغل گرفت و گفت :
متاسفم که اینطوری شد .
فلیکس لبخندی زد و گفت : نه .. لطفا اینطوری نگو .. ما دفعه های بعدی رو هم داریم .
هیونجین با تن ارومی لب زد : فلیکسم بریم ؟
فلیکس از اغوش سونگمین بیرون اومد و بعد از خداحافظی از جونگین ، به طرف مردش رفت و چندی بعد از خونه ی اون زوج عاشق خارج شدن
.
.
به محض اینکه توی ماشین نشستن ، موبایل فلیکس زنگ خورد .
با دیدن اسم مینهو ، به هیونجین نگاه کرد و گفت :
هیونجین حس میکنم امشب یه چیزی شده .. چرا همه دارن زنگ میزنن ؟ میترسم یه خبر بد باشه .
هیونجین لبخندی زد و گفت : میخوای من جواب بدم ؟
فلیکس سری تکون داد و موبایل رو به هیونجین داد .
هیونجین ایکون سبز رو زد و جواب داد : مینهو شی ؟ ... الان ... اخه من و فلیکس خسته ایم ..
خب باشه .. الان میاییم سمتتون ... باشه .
تماس رو قطع کرد و به فلیکس نگاه کرد و گفت :
مینهو خواست بریم خونشون .
فلیکس لب زد : چرا ؟ الان ساعت 11 شبه . هیونجین شونه اش رو بالا داد و گفت : نمیدونم عزیزم .. میریم ببینیم چخبره .
فلیکس سری تکون داد و هیونجین با نیشخند شیطونی که دور از دید فلیکس بود ، ماشین رو راه انداخت و به طرف خونه مینهو حرکت کرد .


Wait for me ^hyunlix^Where stories live. Discover now