part7

3K 319 143
                                        

فلیکس نگاهش رو به عکس داد و گفت : تو اولین بوسه مو ازم گرفتی هوانگ هیونجین .
هیونجین سر جای اولش برگشت و همونطور که به عکس نگاه میکرد گفت : قرار نبود مال کسه دیگه ای جز من باشه .
فلیکس اهی کشید و زیرلب گفت : خودخواه .
هیونجین نگاه حرصیش رو بالا اورد و گفت : ناراحتی تا پسش بگیرم .
فلیکس با خنده گفت : زرنگی ... برای بوسیدن لبام داری بهونه میتراشی ؟
هیونجین به صندلی چوبی که روش نشسته بود تکیه داد و گفت : تو عم که چقدر بدت میاد .
این حرف رو با طعنه زد و نگاه شیطنت بار و هیزش رو به فلیکس داد .
فلیکس با اخم گفت : نه بدم نمیاد .
و بعد با تحلیل حرفی که زده بود سریع دستش رو روی دهنش گذاشت .
هیونجین خنده ی بلندی سر داد و گفت : عاشق همین روانی بازیاتم .
فلیکس کمی مکث کرد بعدش با خجالت شروع به خندیدن کرد .
هیونجین نگاهش رو به لبخند بهشتی فلیکس داد و گفت : یعنی الان دوست پسر منی ؟
فلیکس لبخندش رو جمع و نگاه خجل و جدی به هیونجین انداخت و اروم سرش رو بالا و پایین کرد .
هیونجین با لبخند دستش رو دراز کرد و دست فلیکس که روی میز بود رو گرفت .
شستش رو پشت دست فلیکس نوازش وار کشید و گفت : پس بیا برای بهتر شدن رابطمون یک سری قوانین بزاریم .
فلیکس چهارتا انگشت هیونجین که به کف دستش برخورد داشتن رو توی مشتش اروم فشار داد و گفت : باشه .. اول تو بگو .
با اومدن گارسون هیونجین دستش رو از زیر دست فلیکس بیرون کشید .
گارسون سفارش شون رو روی میز گذاشت و گفت : امر دیگه ای نیست قربان ؟
هیونجین نگاه جدی بهش انداخت و گفت : خیر .
گارسون احترامی گذاشت و از میز دور شد .
هیونجین کمی از ایس امریکانوش رو نوشید و خطاب به فلیکس که داشت کیک شکلاتی رو میجوید گفت : خب ... من توی یه خانواده ی پولدار به دنیا اومدم ... مامانم روانپزشک و بابام شرکت داره و البته رییس و موسس یه دانشگاه بزرگه .. تک فرزندم ... 20 مارس بدنیا اومدم .. از لحظه ی ورودت به مدرسه دلم رو گرفتی و الان بیشتر از 9 ماهه که دنبالتم و با رفتارات فهمیدم توعم بهم حس داری .
خب از چیزایی که خوشم میاد .. دوست دارم فقط پیشم من لوس بازی و ناز کنی و بدون با تمام وجودم نازت رو به جون میخرم .. از بوسیدن و بغل کردنت خیلی خوشم میاد .. بعد از اینکه رابطمون قوی تر شد حتی انتظار چیزای بیشتری جز این دوتا رو هم ازت دارم .
فلیکس با خجالت لبش رو گزید و سرش رو بالا و پایین کرد .
هیونجین ادامه داد : خلاصه چیز های دیگه هم مربوط به لمس هست که وقتی کاملا توی رابطه رفتیم میگم .. از خیلی از چیز ها هم بدم میاد .. مثلا لمس شدنت توسط دوستات ... باهاش شوخی میکردی ، الان کمش کن . از اینکه بدون خبر به من هرجایی بری متنفرم فلیکس ... خیلی کارت ضروریه اشکالی نداره یه پیام ساده که میتونی بدی ...دیگه اینکه حواست به پسرای اطرافت باشه ... به محض اینکه یکیشون اومد سمتت بهت درخواست داد ، بلافاصله میگی من دوست پسر دارم و خداحافظی ... مشکلی نداری با اینا ؟
فلیکس شیر موز رو پایین اورد و با لبخند سرش رو به طرفین تکون داد .
هیونجین ایسش رو بالا کشید و گفت : عالیه حالا تو .
فلیکس چنگال رو توی کیک زد و سمت دهن هیونجین گرفت .
هیونجین لبخند محوی زد و برای رد نکردن دست فلیکس ، کیک رو خورد .
فلیکس چنگال رو بار دیگه توی کیک فرو برد و اینبار چنگال شکلاتی و خیس از بزاق هیونجین رو وارد دهنش کرد و گفت : من 15 سپتامبر بدنیا اومدم .. 4 سالم که بود پدرم ترکمون کرد ... مامانم شرکت داره و خب ... اینو ولش کن .. یک داداش دارم که خیلی دوسش دارم ... اون از ماها بزرگ تر و الان دانشگاهه و یه دوست پسر داره به اسم جیسونگ که همسن منه ... راستش من ادم خیلی حسود و زود رنجیم که اگر ببینم حتی داری باکسی راجب درس حرف میزنی ناراحت میشم .
دوست دارم فقط چشمات منو ببینه ... از خیانت شدن بهم متنفرم ... هیونجین ؟
هیونجین با مکث فلیکس و صدا زده شدنش ، اخمی کرد و گفت : جونم ؟
فلیکس سرش رو بالا اورد و توی چشماش نگاه کرد و با کمی مکث گفت : من ثانیه به ثانیه ی زندگیم ، مامانم رو با مردای مختلف روی تخت مشترکش با پدرم دیدم .. واسه همین پدرم ترکمون کرد و الان تشکیل خانواده داده ... من از خیانت متنفرم ... لطفا هیچ وقت بهم خیانت نکن ... اگر کار خطایی ازم سر زد جلوم رو بگیر ، ولم نکن .. ترکم نکن .. من این 16 سال رو با استرس و ناراحتی زندگی کرد .. اگر توهم بری من کلا نابود میشم .. لطفا هیچ وقت ترکم نکن باشه ؟
هیونجین از روی صندلی بلند شد و به سمت فلیکس رفت .
جلوی پاهاش زانو زد و گفت : هیچ وقت ترکت نمیکنم .. فکر نکنم بتونم کسی که الان به اندازه ی مامانم دوسش دارم رو ترک کنم .
فلیکس که چشماش پر از اشک شده بود ،نفس عمیقی کشید و گفت : ممنونم .
هیونجین با لبخند دستش رو گرفت و بوسید .
فلیکس اروم خم شد و بوسه ای روی گونه ی هیونجین گذاشت .
هیونجین از روی زمین بلندش رو گفت : بریم ؟
فلیکس با لب های پایین افتاده گفت : من هنوز کیکم و نخوردم .
هیونجین روی صندلی کنارش نشست و گفت : بخور عزیزم .
با لفظ عزیزم ، لبخندی زد و توی دلش غوغایی به پا شد .
چنگال رو توی کیک زد و کمی توی سس شکلاتی گوشه ی ظرف چرخوند .
دستش رو زیر چنگال و سمت دهن هیونجین گرفت .
(هیونجین با لبخند چنگال رو توی دهنش کرد .. از گوشه ی لبش تکه کیک کوچولویی روی دست فلیکس افتاد . خواست برش داره که فلیکس دست رو نزدیک لبش برد و کیک رو وارد دهنش کرد .)*
هیونجین نگاه خیره اش رو به فلیکس داد و توی دلش گفت : هیچ وقت ترکت نمیکنم .
فلیکس دوباره چنگال رو توی کیک فرو کرد و نزدیک دهن هیونجین برد .
با لحن مهربون و ارومی گفت : خودت بخور عزیزم .
فلیکس لبخندی زد و گفت : نه اول تو بخور بعد منم میخورم .
هیونجین موهای جلوی توی چشمای فلیکس رو کنار زد و گفت : من سیر شدم .. تو بخور .
فلیکس با لبخند چنگال رو به سمت دهن خودش برد و کیک رو خورد .
همونطور که دستش توی موهای فلیکس بود و اروم نوازشش میکرد به گوشه لبش که کمی شکلاتی شده بود نگاه کرد .
با انگشت شست دست دیگه اش ، شکلات رو پاک کرد و خورد .
فلیکس لبخندی زد و با ولع بیشتری کیک شکلاتیش رو خورد .
و این در حالی بود که هیونجین حتی یک ثانیه هم نگاهش رو از چهره ی خندون و جذاب فلیکس نگرفته بود .

Wait for me ^hyunlix^Where stories live. Discover now