part 24

2.5K 236 78
                                        

امروز سالگرد ازدواجشون بود .
سرش رو به دیوار پشت سرش تکیه داد و نگاهش رو به پنجره ی رو به روش داد .
بی صدا اشک می ریخت و خاطرات هیونجین رو توی ذهنش مرور می کرد .
خسته شده بود ..
از دوری هیونجین .. از حس نکردن طعم لباش .. و از کتک ها و زورگویی های مارک .
با شنیدن صدای جیر جیر لولای در ، پوزخندی زد و زیر لب گفت : دوباره شروع شد .. تو کی میای هیونجین ؟
مارک با اخم وارد گاراژ شد و رو به روی فلیکس نشست .
فلیکس بدون اهمیت به حضور کثیف اون پسر ، به پنجره خیره شد و خاطراتش با مردش رو مرور کرد .
مارک عصبی از این رفتار فلیکس ، دستش رو به گردن فلیکس رسوند و شروع به فشار دادن کرد .
فلیکس با ترس هقی زد ولی نگاهش رو به مارک نداد .
میدونست اون پسر می خواد که باهاش چشم تو چشم بشه .
الان دوتا انتخاب داشت .
یک مرگ با خاطرات هیونجین و دو زنده موندن با نگاه کردن توی چشم های مارک .
با این وجود فلیکس گزینه ی یک رو انتخاب کرد .
مارک با اخم فشار رو بیشتر کرد و گفت : تا زمانی که بهم نگاه نکنی وضعیت همینه فلیکس .
درحالی که چهره اش کبود شده بود ، به زور لب زد : حاضرم بمیرم ولی توی چشم های تو نگاه نکنم .. منو از مرگ نترسون بچه هق ... من بعد از نبود هیونجین توی زندگیم مردم .
مارک عصبی از حرف های فلیکس ، گلوش رو با شدت رها کرد و باعث شد سر فلیکس به دیوار برخورد کنه .
اخی گفت و شروع به سرفه زدن کرد تا راه گلوش باز شه .
واقعیتا ترسیده بود ولی نمیتونست جلوی این مرد کم بیاره .
با قطع شدن صدای سرفه های فلیکس لب زد : امروز سالگرد ازدواجتونه نه ؟
با این حرف توده ی بزرگی از بغض توی گلوی فلیکس نشست .
امروز دوازدهمین سالگرد ازدواجشون بود و اون دو روی هم رفته 5 ماه هم زندگی نکرده بودن .
اشکی ریخت و حرفی نزد .
مارک با خنده لب زد : سالگرد ازدواج زوجا چیکار می کنن ؟ کیک میخورن و شامپاین .. بعدش یک با هم می رقصن و اخر شب باهم سکس می کنن درسته ؟
فلیکس حرفی نزد و مارک ادامه داد : من نمیتونم برات کیک بخرم و شامپاین و نمیتونم باهات برقصم چون مچ پاهات بخاطر ضربه هایی که با چوب بهشون زدم شکستن .
کمی مکث کرد و حرفی که فلیکس همیشه ازش می ترسید رو به زبون اورد : ولی .. میتونم باهات سکس کنم و اون سوراخ تنگتو بفاک بدم .
متعجب به مارک نگاه کرد و اشکی ریخت .
عصبی داد زد : تو یه عوضی اشغالیییی .
مارک پوزخندی زد و همانطور که دگکمه های پیراهنش رو با یه دست باز می کرد به طرف فلیکس رفت .
.
.
موبایلش رو برداشت و شماره ی برادرش رو گرفت .
بعد از 8 تا بوق جواب داد : جانم جیسونگ .
لبخندی زد و گفت : سلام داداشی خوبی ؟ چرا نفس نفس میزنی ؟
جه سوک اخمی کرد و گفت : سر کردن زندگیم با این زنیکه لارا خیلی سخته جیسونگ .
لبخندش رو خورد و گفت : فقط یکم دیگه تحمل کن .. ما الان امریکاییم . میتونی ادرس خونه ی فلیکس رو برام بفرستی ؟
جه سوک سری تکون داد و گفت : الان میفرستم برات ولی فلیکس توی خونه اش نیست .
اخمی کرد و گفت : چی ؟
جه سوک با اخم لب زد : ردیابی که به گوشی فلیکس و مارک وصل کردم و هکشون کرد ، یه منطقه رو نشون میده و کیلومتر ها از خونه ی فلیکس دوره .
جیسونگ متعجب لب زد : مارک فلیکس رو واقعا دزدیده ؟
جه سوک با تکون خوردن لارا ، دندون قروچی کرد و گفت : مثل اینکه اینطوره . نمیتونم بیشتر از این حرف بزنم . الان برات ادرس اون جایی که رفتن رو میفرستم .. یه جورایی مثل یه گاراژ متروکه است .
جیسونگ هومی گفت و تشکری کرد و تماس رو قطع کرد .
اهی کشید و موبایل رو پایین اورد و به هیونجین نگاه کرد .
هیونجین روی تخت دراز کشیده بود و موبایلش رو روی تشک گذاشته بود و در حال نگاه کردن به عکس های فلیکسش بود .
با هر عکسی که رد می کرد اشک میریخت و از خدا خواهش می کرد تا عشقش رو بهش برگردونه .
جیسونگ خواست حرفی بزنه که همون لحظه پیامی براش ارسال شد .
با لبخند به طرف هیونجین رفت و گفت : هیونجین ؟
اب بینیش رو بالا کشید و با چشم های به خون نشسته و خیس به طرف جیسونگ برگشت .
جیسونگ لبخندش رو حفظ کرد و گفت : بیا ادرس فلیکس رو پیدا کردم .
با شنیدن این حرف چنان از روی تخت بلند شد که مهره های کمر و گردنش صدا دادن .
جیسونگ هینی گفت و لب زد : هیونجین گردنت .
با عجله لب زد : خوبم .. خوبم .. اون کجاست ؟ فلیکس من کجاست هق .
و ناخواسته هقی از بین لباش خارج شد .
جیسونگ دوباره لبخندی زد و گفت : زودباش لباس بپوش که فقط 2 ساعت وقت داری که دوازدخهمین سالگرد ازدواجتون کنار هم باشین .
هیونجین سری تکون داد و همانطور که به طرف لباساش می رفت به ساعت نگاه کرد و خطاب به فلیکس لب زد : الان ساعت ده فلیکس .. منتظرم بمون خواهش میکنم منتظرم بمون .. قول میدم قبل از اتمام شب بهت برسم .
جیسونگ برای هزارمین بار توی کل اونروز بخاطر عشق زیاد هیونجین به فلیکس لبخندی زد و متقابلا اماده شد و طولی نکشید که با هم از هتل خارج شدن .
.
.
با هق هق گردنش رو تکون می داد تا مارک نتونه به پوست صافش دسترسی پیدا کنه و کبودش کنه .
ولی نتونست زیاد مقاومت کنه چرا که مارک به یک دست گردنش رو گرفت و با دست دیگه سرش رو به جهتی کج کرد و پوست سفید فلیکس رو بین دندون ها و لباش گرفت و چنان با لذت مکید که فلیکس با حرص ، پاهای شکسته اش رو حرکت داد و از درد جسمی و روحی شروع به داد زدن و گریه کردن کرد .
مارک خنده ای کرد و روی عضو فلیکس نشست و گفت : عه عزیزم تو که هنوز راست نکردی ..
یک ساعت و نیم گذشته عزیزم چطور میتونی سیخ نشی ؟
با حرص دادی کشید و با گریه و هق لب زد : ازت متنفرمممم ... ازت بدم میاد .. تو یه تیکه اشغالیییی هق هق .
مارک اخمی کرد و با پشت دست ضربه ای به گونه ی فلیکس زد و باعث شد نگین انگشترش به لب پایین فلیکس کشیده بشه و پوستش برداشته بشه و شروع به خونریزی کنه .
با خنده ی شیطان گونه و مریضی لب زد : اوه عزیزم ببین چی شد .. لبت پاره شد .
به نظرت چطور باید درمانش کنیم ؟
کمی مکث کرد و همانطور که هق هق های فلیکس گوش میکرد لب زد : اره دست حدس زدی .. با اب دهن من .
دستاش رو مشت کرد و بدون اهمیت به زخم لبش دادی کشید و اسم مردش رو به زبون اورد : هیونجینننننن .
مارک با این حرف حس کرد قلبش داره از جا کنده میشه .
دستاش رو مشت کرد و توی صورت فلیکس خم شد و گفت : کارو برای خودت سخت نکن فلیکس .
و دست به دکمه ی شلوار فلیکس برد و شروع به باز کردن دکمه و زیب شلوارش کرد .
فلیکس مدام تکون میخورد تا مارک نتونه کاری از پیش ببره ولی فایده نداشت پس شروع به التماس کرد : ازت خواهش میکنم هق هق .. نکن .. هق هق اینکارو باهام نکنننن هق هق .. نمیخوام به هیونجینم خیانت کنم .. هق هق .. نمیخوام واردم بشی .. هق هق .. ازت خواهش میکنم ولم کن .. هق هق .. خواهش میکنممممم هق هق .
فقط برای لحظه ای این حالت فلیکس دلش رو به رحم اورد ولی خیلی سریع پوزخندی زد و به بعد بدجنسش برگشت .
و شلوار فلیکس رو پایین کشید .
فلیکس هق بلندی زد و شروع به زدن خودش کرد .
مارک اخمی کرد و دستای فلیکس رو که در حال کشیدن موهای خودش بود گرفت و گفت : چیکار میکنی احمققققق ؟
دیگه حالت هاش دست خودش نبود .
فقط میخواست به خودش اسیب بزنه تا اروم شه .
دقیقا مثل سه سال پیش توی اتاق مخفی دفتر ریاست دانشگته سئول .
به زور دستاش رو از دست های مارک خارج کرد و شروع به خنج زدن به گونه و گردنش که توسط پسر روش بوسیده شده بود ، کرد .
مارک ترسیده از روی فلیکس بلند شد و گفت : اروم باش احمق .
و همون لحظه صدای ترمز ماشینی از بیرون شنیده شد .
مارک که فکر میکرد جه سوک دوستش از کره رسیده ، با عجله بیرون رفت تا ازش کمک بخواد که با هیونجین مواجه .
هیونجین با دیدن مارک ، با چشم های به خون نشسته به طرفش دوید و گفت : میکشمت هرزههههه .
و همون لحظه صدای گریه های فلیکس به گوش رسید .
جیسونگ با نگرانی به طرف گاراژ دوید .
با دیدن فلیکس که داشت با یک سنگ شکسته گردنش رو زخمی می کرد ، هینی کشید و با داد لب زد : فلیکسسسس ..
ولی فلیکس توی حال خودش نبود که بخواد جوابش رو بده .
جیسونگ با عجله به طرفش دوید و سنگ رو به زور ازش گرفت .
سپس گونه های خیس و خونی فلیکس رو گرفت و گفت : فلیکس .. فلیکس به من نگاه کن ... فلیکس به من نگاه کننننن ... به خودت بیا فلیکسسس ..
فلیکس مدام تکون میخورد و جیغ میزد تا خودش رو اروم کنه ولی اروم نمیشد تا اینکه هیونجین رو به چشم های خیس توی چهارچوب در گاراژ دید .
جیسونگ با یک دفعه اروم شدن فلیکس ، رد چشم های اشکیش رو دنبال کرد تا اینکه به هیونجین رسید .
هیونجین نگاهی به سر تا پای فلیکس انداخت و هقی زد .
دوباره همون اتقافات 12 سال پیش .
با این تفاوت که دقیقا روز ازدواجشون اتفاق افتاد نه پنج روز بعدش .
گردن کبود .. گونه های سرخ .. شلوار پایین اومده و پیراهن باز شده .. پاهای کبود و ورم کرده .
هیونجین تحمل دیدن اینا رو نداشت .
درسته مارک رو حسابی زده بود و به پلیس زنگ زده بود ولی با دیدن فلیکس ، با خشم عقب گرد کرد تا به سمت مارک روی زمین افتاده بره و بکشش .
فلیکس که فکر میکرد هیونجین بازم میخواد اشتباه 12 سال پیش رو مرتکب بشه ، به سختی از روی تخت بلند شد و به خاطر درد شدید پاهاش همون لحظه زمین خورد .
جیسونگ با ترس لب زد : فلیکس ؟
اهمیتی نداد و با چشم های خیس از درد و دلتنگی و ترس ، از روی زمین بلند شد ولی دوباره افتاد .
جیسونگ دستش رو جلوی دهنش گذاشت و شروع به گریه کردن کرد و به طرف خروجی رفت تا هیونجین رو صدا بزنه .
فلیکس جیغی زد و گفت : هیونجیننننن .. هق هق بخدا اونطوری که فکر میکنی نیست .. هق هق .
دستاش میلرزید و پاهاش به شدت درد میکرد ، پس خودش رو روی زمین کشوند تا به هیونجینش برسه .
به محض رسیدن به خروجی ، هقی زد و اطراف رو گشت .
نه خبری از هیونجین بود و نه جیسونگ و نه حتی مارک ..
هقی زد و با داد گفت : هیونجینننننن ... نهههههه .. هیونجیننننننن ... نه نه نهههههه .
با شنیدن صدای داد و گریه های فلیکس ، بیخیال صورت خونی و کبود مارک شد و به طرف گاراژ دوید .
با دیدن فلیکس که با پاهای دراز شده و با کمک دستاش داشت روی سنگ ها خودش رو می کشید تا دنبالشون بگرده ، هقی زد و با عجله به سمتش رفت .
فلیکس هقی زد و دوباره با داد گفت : هیونجیننن .. توروخدا ترکم نکن .. هیونجین کجایی ؟
و همون لحظه دستی از پشت دور کمرش حلقه شد و سرش روی سینه ای قرار گرفت .
با ترس زیاد از اینکه اون شخص مارک باشه ، خواست تکون بخوره که صدای گریه و هق هق های هیونجین به گوشش خورد .
توی بغل هیونجین تکونی خورد و به سختی به طرفش برگشت و با صورتی داغون و چشم های خیس و کوچیک شده از گریه گفت : بخدا من بهت خیانت نکردم هیون .. بخدا من خیانت هق نکردم .. اون  اون خودش می خواست به من هق هق به من هق هق تجا ..
و هنوز حرفش تموم نشده بود که دست های هیونجین به ارومی روی گونه هاش قرار گرفت و لباش روی لبای زخمی خودش .
با این حرکت هیونجین ، هقی زد و چشماش رو بست .
باورش نمیشد هیونجین حرفاش رو باور کرده باشه .
این اتفاق و این چهره ی فلیکس با 12 سال پیش مو نمیزد .. پس چرا هیونجین اینبار حرفش رو قبول کرده بود ؟
با گریه و دلتنگی لب های همو میبوسیدن و از هم لذت می بردن تا اینکه با شنیدن صدای اژیر ماشین پلیس و امبولانس مجبور شدن اتصال لباشون رو جدا کنن .
هیونجین چشم های خیسش رو باز کرد و به چشم های بسته ی فلیکس نگاه کرد .
روی هر دوتا چشمش بوسه ای گذاشت و لب زد : هرچی که تا الان رخ داده فدای سرت فلیکسم .. همش فدای یه تار موت .. اگر 12 سال پیش بهم خیانت کردی که نکردی فدای چشمات .. اگر 3 سال پیش ترکم کردی و رفتی هق فدای تک تک مژه هات ..
اگر الان با این وضع دیدمت و حس بدی بهم دست داد فدای لبات .. دیگه هیچی برام مهم نیست هیچی .. فقط میخوام با من باشی فلیکس .. فقط با من و مال من .
با لب های لرزون لباش رو روی لبای هیونجین گذاشت و بدون توجه به چهره ی متعجب پلیس ها ، مکی از لب پایینش گرفت .
هیونجین بین بوسه هقی زد و دقیقا زمانی که دهنش رو باز کرد تا لبای فلیکس رو بمکه ، لب های فلیکس از حرکت ایستاد و سرش روی شونه ی مردش افتاد و از هوش رفت .
هیونجین با استرس و چشم های گشاد شده لب زد : فل .. فلیکس ؟
کمی مکث کرد و سر فلیکس رو بین دستای خونیش گرفت وبا صدای ارومی گفت : فلیکس ؟
وقتی بازم جوابی از عشقش نگرفت ، هقی زد و با داد گفت : توروخدا جواب بدههههه .
جیسونگ با شنیدن صدای داد هیونجین ، نگاهش رو از پلیس ها که داشتن مارک رو میبردن گرفت و به اون زوج داد .
نیرو های امداد هم با عجله به طرف فلیکس رفتن و با ارامش ، روی برانکارد گذاشتنش و با عجله به طرف امبولانس رفتن .
هیونجین با چشم های خیس از روی زمین بلند شد و به طرف ماشینش دوید تا به امبولانس برسه و این وسط جیسونگ همراه با امبولانس رفت چون میدونست هیونجین توی حالی نیست که اون رو یادش باشه و سوارش کنه .
به محض راه افتادن امبولانس ، ماشین رو روشن کرد و ثانیه به ثانیه امبولانس رو تعقیب می کرد و اشک میریخت و التماس می کرد : توروخدا برگرد پیشم .. الان که پیدات کردم نه فلیکس .
با رسیدن به بیمارستان ، امبولانس توی خط ویژه ایستاد و با عجله فلیکس رو خارج کردن و قبل از اینکه هیونجین بتونه از ماشین خارج بشه ، وارد اورژانس شدن .
هیونجین اونقدر با عجله شروع به دویدن کرد که پاهاش توی هم پیچ خورد دقیقا روی اولین پله فرود اومد و زانوش زخی شد ولی بدون اهمیت به درد از روی زمین بلند شد و بازم دوید .
جیسونگ با دیدن هیونجین که مثل دیونه ها اینور و اونور می رفت ، اخمی کرد و به طرفش رفت : هیونجین ؟
هیونجین با شنیدن صدایی اشنا به عقب برگشت و با عجله لب زد : فلیکسم کو ؟
جیسونگ لبخندی زد و گفت : نگران نباش حالش خوبه .. فقط چون غذا نخورده ،ضعف کرده و از هوش رفته .. الان بردنش بخش دارن براش سرم تقویتی میزنن .
با شنیدن این حرف چنان ارامشی گرفت که زانوهاش سست شد و دو زانو روی زمین نشست .
جیسونگ نگران شده رو به روش نشست و گفت : هیونجین ؟
هقی زد و سرش رو بین دستاش گرفت و با لرزی که توی لباش بود لبز د : مم .. ممنونم ..
جیسونگ با چشم های خیس لبخندی زد و گفت : حالش خوبه .. لطفا بلند شو .
دستای لرزونش رو پایین اورد و با کمک جیسونگ از روی زمین بلند شد و روی اولین صندلی سالن انتظار نشست .
هنوز کاملا ارامش نگرفته بود که اسمش رو صدا زدن : همراه اقای لی فلیکس ؟
با عجله و استرس از روی صندلی بلند شد و به طرف ایستگاه پرستاری دوید : من .. منم .
پرستار لبخندی زد و گفت : اقای لی بهوش اومدن و میتونید ملاقاتشون کنید ولی قبلش باید با دکترشون صحبت کنید .
سری کون داد و گفت : دکتر کجاست ؟
پرستار با لبخند به سمت اتاق پزشک راهنماییش کرد .
با رسیدن به در سفید رنگ ، مکثی کرد و دستی به صورتش کشید تا اشکاش رو پاک کنه و بعد از اون دری زد  و با شنیدن صدای پزشک ، در رو باز کرد وارد اتاق شد .
وقتی وارد اتاق شد هیچ وقت فکرش رو هم نمیکرد با پزشکی مواجه بشه که دوازدهخ سال پیش روز ازدواجشون ، فلیکس رو معاینه کرده بود .
پزشک برای لحظه ای سرش رو بالا اورد و با دیدن هیونجین لب زد : شما همون اقایی نیستید که چند سال پیش می خواست با لی فلیکس ازدواج کنه ولی اون پسر تصادف کرده بود ؟
لبخند تلخی زد و گفت : خودم هستم .. اقای دکتر .
پزشک با خوشحالی از روی صندلیش بلند شد و گفت : خیلی دوست داشتم دوباره ببینمتون و حتی فکرش رو هم نمیکردم اینبار به جای پاریس توی امریکا ببینمتون .
سری تکون داد و گفت : اقای دکتر حال همسرم چطوره ؟
پزشک لبخندی زد و گفت : هنوزم مثل سالها قبلی .
مکثی کرد و گفت : حال جسمیش از حال روحیش بهتره .. جسمی فقط یکم ضعف کرده و مچ هر دو پاش شکسته ولی شکستگیش در حدی نیست که نیاز به جراحی داشته باشه ولی سه ماه باید توی گچ باشه پاهاش .. ولی حال روحیش خیلی بده .. در جریان این موضوع بودین ؟
اشکی ریخت و با گریه و مثل یک بچه لب زد : من توی این دوازده سال ازدواجمون فقط 5 یا 6 ماه کنارش بودم .. میدونم حال روحیش خوب نیست ولی نمیدونم در چه حده .
پزشک اخمی کرد و سعی کرد سوالات بیشتری نپرسه و اشک این مرد رو بیشتر از این در نیاره : متاسفم ... روی نبض هر دوتا دستش رد تیغ هست .. ما احتمال میدیم که چند بار خود کشی کرده باشه .. برای معاینه ی پاهاش مجبور شدیم شلوارش رو پاره کنیم و روی رون تا ساق پاهاش با تیغ ، کلمات h .. y.. u..n..j..i..n نوشته شده و شما میدونید معنیش چیه ؟
با شنیدن این حرف دستاش شروع به لرزیدن کرد .
سرش رو بین دستاش گرفت و شروع به بلند گریه کردن کرد .
پزشک با نگرانی اخمی کرد و لیوان ابی پر کرد رو به روی هیونجین گذاشت و گفت : بهم بگو ..
با هق هق و به زور لب زد : این .. هق هق .. این اس .. هق هق اسم منه هق هق ... هیو هق  هق .. هیونجین هق هق .
دکتر چشماش رو روی هم فشار داد و لب زد : برو پیشش .
دستای لرزونش رو به دسته ی صندلی گرفت و بلند شد و به طرف در خروجی رفت .
پزشک اهی کشید و به محض بسته شدن در توسط هیونجین لب زد : چرا سرنوشت بعضی از ادم ها اینقدر بد بهم گره میخوره ؟
.
.
جیسونگ با دیدن هیونجین ، اخمی کرد و گفت : هیونجین ؟
سرش رو بالا اورد و باعث شد همون لحظه اشکی از هر دوتا چشمش پایین بریزه .
جیسونگ با ناراحتی سرش رو پایین انداخت و گفت : فلیکس منتظرته .. برو پیشش لطفا .
سری تکون داد و از جیسونگ رد شد و به طرف اتاق فلیکس رفت .
قبل از باز کردن در اشکاش رو با کف دست پاک کرد ولی فایده ای نداشت چون مدام حرف پزشک توی گوشش پلی میشد و باعث میشد بیشتر اشک بریزه .
بالاخره بعد از سه دقیقه ، اشکاش رو پاک کرد و در اتاق رو باز کرد .
فلیکس با شنیدن صدای در ، نگاهش رو از پنجره گرفت و به در داد .
با دیدن هیونجین توی اون حالت ، هقی زد و دهن باز کرد تا چیزی بگه که شخصی با لباس مشکی و کلاه کپ مشکی و ماسک رو پشت سر هیونجین دید .
با دلهره ی شدید بهش نگاه کرد و همون لحظه برق شی به نگاهش خورد و متوجه چاقوی توی دست اون پسر شد .
با عجله و جیغ داد زد : هیونجینننن ..
هیونجین به عقب برگشت تا ببینه علت جیغ همسرش چیه .
و همه چیز در یه لحظه رخ داد .
قبل از برخورد چاقو به شکمش جیسونگ جلوش قرار گرفت و اون شی تیز توی پهلوی پسرک فرو رفت .
و همهمه ی زیادی توی بیمارستان به پا شد .
.
.
.
اینم از پارت 24 .
امیدوارم بعد از مدت های طولانی از خوندنش لذت برده باشین .
دوستتون دارم خیلی زیاد .
اپ پارت بعدی به نظرات و ووت های شما عزیزان بستگی داره .
بای بای استی های عزیزم .








Wait for me ^hyunlix^Where stories live. Discover now