سیوان بدون مقدمه لب زد : چرا موقعی که می خواستم مامانت رو بار دار کنم تا صبح بیدار موندیم .

هیونجین سری تکون داد و گفت : هوم .

لینا بحث رو عوض کرد و لب زد : برو فلیکس رو بیدار کن تا نهار بخوریم ...

هیونجین سری تکون داد و گفت : نه بزار بخوابه .. حالش خوب نیست .

سیوان با اخم لب زد : باز چیکارش کردی ؟

عصبی از این بحث ، گردنش رو کج کرد و گفت : توی زندگی من دخالت نکنید لطفا .

و بلافاصله به سمت اتاقی فلیکس توش بود رفت .. عصبی بود و نیاز داشت اروم بشه پس اروم به سمت تخت رفت و بوسه ای روی هر دوتا چشم بسته ی فلیکس زد و دوباره بیرون زد .

طرف ساعت 3 بود که فلیکس نفس عمیقی کشید و چشماش رو باز کرد .. کمر و باسنش هنوز درد می کرد ولی به شدت گرسنه بود و معده اش می سوخت .

اروم از روی تخت بلند شد و لنگ زنون به سمت در رفت تا از اتاق خارج بشه که صدای سیوان به گوشش رسید : دیشب چی شد بینتون ؟

فلیکس هوفی کشید و نگاهی اجمالی به اتاق انداخت تا پاکت ها رو پیدا کنه .

 با دیدنشون که پایین تخت بودن ، از خستگی هوفی کشید و اروم به سمتشون رفت .

رکابی لیمویی رو از تنش خارج کرد و پیراهن ابی اسمونی و شلوار سفید ورزشی پوشید و به سمت دراور رفت .

شونه ای به موهای لختش کشید و به سمت دستشویی رفت .

ابی به صورتش و مسواکی به دندون های سفیدش زد و از دستشویی خارج شد .

با حوله صورتش رو خشک کرد و از اتاق خارج شد .

اروم و لنگ زنون به سمت اشپزخونه جایی که ازش صدا می شنید رفت و با دیدن سیوان و لینا ، سلامی کرد .

لینا با دیدن دست های کبود فلیکس و گوشه ی لبش که کمی زخم شده بود و لنگ زدنش ، به هیونجین نگاه کرد و گفت : زدیش ؟

سیوان عصبی به هیونجین نگاه کرد و چاپستیک هاش رو توی رشته ها فرو کرد و از روی صندلی بلند شد .

به سمت فلیکس رفت و ارنجش رو گرفت و بالا اورد .

فلیکس با درد اهی کشید و چشماش رو روی هم فشرد .

سیوان دستش رو ول کرد و به سمت هیونجین برگشت .

با عصبانیت یقه ی لباسش رو گرفت و از روی صندلی بلندش کرد : برای چی زدیش ؟

هیونجین کاملا رک لب زد : به خودم مربوطه .

سیوان با داد گفت : می گم برای چی زدیششش ؟

فلیکس سرش رو پایین انداخت و لب زد : تقصیر خودم بود .

سیوان با اخم بهش نگاه کرد و گفت : هرچقدرم تقصیر تو باشه نباید بزنت .

هیونجین بی حوصله دست های پدرش رو گرفت و از یقه اش باز کرد و لب زد : این زندگی منه و فلیکس هم همسره منه پس هر غلطی دلم بخواد باهاش می کنم .. حتی اگر بخوام با دوست پسرم سکس گروهی راه بندازم ...

با سیلی که از سیوان خورد حرفش هیچ وقت کامل نشد : خاک تو سر بی عرضه ات .

و سپس خطاب به فلیکس با داد لب زد : برو لباساتو جمع کن .. زود باش ...

فلیکس با ترس و البته لنگ زنون به سمت اتاق دوید تا لباس هاش رو جمع کنه .

هیونجین که می دونست پدرش داره درست ترین کار رو انجام میده حرفی نزد و گذاشت فلیکس رو با خودش ببره .

بعد از چند دقیقه با یک کیف کولی به سمت سالن رفت و به سیوان نگاه کرد .

سیوان کوله رو ازش گرفت و خطاب به هیونجین لب زد : هر وقت ادم شدی بیا دنبالش .

 سپس دست فلیکس رو گرفت و به سمت در ورودی کشید .

لینا هم با ناراحتی از کنار هیونجین گذشت و به سمت در رفت .

هنوز در خونه بسته نشده بود که هیونجین به سمتش دوید و لب زد : فلیکس ؟

*********************************************************************************************************های های اینم پارت 17 .

نظر و ووت فراموش نشه لطفا .
شرط برای آپ پارت بعد ۲/۲کا

مرسی که دوستش دارید و دنبالش می کنید .

Wait for me ^hyunlix^Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang