هیونجین با اخم سرش رو بالا اورد و به چشمای فلیکس که روی سقف ثابت شده بودن نگاه کرد .

با حرص اسپنک محکمی نسیب دیک و رون فلیکس کرد و به ناله های از روی دردش توجهی نکرد .. فقط نیاز داشت حرصش رو خالی کنه که از طریق زدن فلیکس کاملا داشت خالی می شد .

.

.

با صدای زنگ ایفون ، از خواب پرید .

نگاهی به فلیکس که روی مبل رو به روش خوابیده بود ، کرد و به سمت ایفون رفت .

با دیدن مادر و پدرش که دستاشون پر از پلاستیک بود ، در رو باز کرد و به سمت فلیکس رفت .

می خواست بیدارش کنه تا سر و وضعش رو درست کنه ولی با یاد اوری دیشب که حتی یه دستشویی نمی تونست بره و سوراخش خونریزی کرده بود ، منصرف شد .

اروم دستش رو از زیر گردن و زانوهای خمیده اش رد کرد و همراه با پتویی که روش بود ، براید استایل بغلش کرد و به سمت اتاق مهمان رفت چون میدونست فلیکس از بودن توی اتاق مشترکشون بیزار شده .

اروم روی تخت گذاشتش و به سمت پرده هایی که کنار رفته بودن ، رفت . کامل کشیدشون تا یک وقت نور فلیکسش رو بیدار نکنه .

 از سرما ناله ای کرد و توی خودش پیچید . هیونجین با لبخند نگاه عاشقانه ای بهش انداخت .

اروم پتو رو روش انداخت و پتوی دیگه ای رو هم از توی کمد در اورد و بدن ظریف همسرش رو باهاش پوشوند .

با اتمام کارش موهای بلند فلیکس رو از توی صورتش کنار زد و بوسه ای روی پیشونیش نشوند .

 با صدای زنگ در اروم لب هاش رو جدا کرد و برای دومین بار پتو ها رو روی بدن عشقش فیکس کرد و از اتاق بیرون زد .

برای اینکه دوباره صدای در رو نشنوه و فلیکسش بیدار نشه ، به سمتش دوید و اروم بازش کرد .

لینا با دیدن چشم های پف کرده و قرمز پسرش لب زد : سلام .. چرا چشمات اینطورین ؟

سیوان با نگرانی اخمی کرد و گفت : این چه وضعشه ؟ فلیکس کو ؟

با ورود پدر و مادرش در رو بست و لب زد : سلام .. خواب بودم .. فلیکس هم الان توی اتاق ، خوابه .

لینا نگاهی به ساعت انداخت و گفت : ساعت 2 ظهره بعد شما هنوز خوابین ؟

همانطور که به سمت دستشویی می رفت لب زد : دیشب تا صبح بیدار بودیم .

سیوان متعجب به لینا نگاه کرد : چرا بیدار بودن تا صبح ؟

لینا ابرویی بالا داد و با صدای نسبتا بلندی گفت : چرا تا دیر وقت بیدار بودین ؟

هوفی از فضولی مامان و باباش کشید و صورتش رو با حوله خشک کرد و گفت : ببخشید سابقه نداشته شما تا صبح بیدار باشید ؟

Wait for me ^hyunlix^Where stories live. Discover now