چان اخمی کرد و گفت : عجب .

چانگبین اومی گفت و دوباره شروع به خوردن کرد .

با اتمام مرغ های توی بسته ی کاغذی ، چانگبین ظرف رو توی سطل اشغال انداخت و بطری های سوجو رو هم همزمان باهاش وارد سطل کرد .

چان بعد از انداختن دستمال روغنیش توی سطل از اشپزخونه بیرون زد و به سمت اتاق کارش رفت .

چانگبین هم به سمت اتاق خوابشون رفت و بعد از لخت کردن کامل خودش روی تخت خزید .

...................................................................................................................................................

با رسیدن به اون خونه ی نفرین شده ، ماشینش رو توی پارکینگ پارک کرد و بعد از قفل کردنش به سمت درب ورودی رفت .

کلیداش رو از توی جیبش در اورد و در رو باز کرد .

تا در رو پشت سرش بشت صدای عصبی مادرش رو شنید : لی فلیکس همین الان بیا اینجا .

هوفی کشید و به سمت سالن رفت .

با دیدن مادرش اخمی کرد و گفت : میشنوم .

لارا با عصبانیت به فلیکس نگاه کرد و گفت : از دیروز تا الان کدوم گوری بودی ؟

فلیکس چشماش رو توی کاسه چرخورد و به سمت راه پله هایی که به اتاقش ختم میشدن رفت .

لارا به سمتش دوید و از پشت بلوزش رو کشید و گفت : میگم کجا بودی پسره ی هرزه ؟ چرا لباسات بوی الکل میدن ؟ با رفتی خوردی و دادی یکی بکنت ؟

مینهو که تمام مدت بالا ی پله ها ایستاده بود ، با داد گفت : دو دقیقه اون دهنتو ببند ..

لارا با تعجب به پسرش نگاه کرد و گفت : تو الان چی گفتی ؟

فلیکس بدون اهمیت دادن به لارا و مینهو از پله ها بالا رفت و خواست وارد اتاقش بشه که صدای داد لارا بلند شد : لی فلیکس .. اون موقع به زدن اون دوست پسر احمقت اکتفا کردم . اگر ببینم بازم داره دور و ورت میپلکه یا داری دور و ورش میپلکی ، میکشمش .

فلیکس بدون گفتن حتی یه کلمه ، وارد اتاقش شد و محکم در رو بست .

مینهو از پله ها پایین رفت و گفت : اونقدر هرزه بودی که بخاطر عشقی که هنوز به بابای هیونجین داری باعث شدی این دوتا از هم جدا بشن .. چرا نمیخوای بفهمی ؟ اون الان زن داره و بشدت عاشقه زنشه ... چرا همون بلایی که سر پدر هیونجین اوردی و سر هیونجین هم اوردی .. البته تو هرزه بودی و خودت به بقیه پیشنهاد میدادی که باهات بیان هتل ولی برای جدا کردن فلیکس از هیونجین ، یه نفر رو اجیر کردی که به پسرت تجاوز کنه و ادرس اون هتل لعنتی رو دادی به هیونجین .. چطور میتونی اینقدر پست باشی که با پسر خودت همچین کاری کنی ؟

با اتمام حرفاش لارا سیلی محکم بهش زد و با داد گفت : خفه شوووو .

مینهو پوزخندی زد و سرش رو دوباره به سمت مادرش برگردوند و گفت : حقیقت تلخه نه ؟ خاک توی سرم من که بخاطر بد بخت کردن برادرم و رییس شرکت لعنتی شدن فروختمش به پسری که فقط واسه کردن میخواستش .

Wait for me ^hyunlix^Where stories live. Discover now