هیونجین سرش رو پایین انداخت و باعث شد اشکاش پایین بریزه .

با لحن پر از بغضی گفت : نمیخوام یاد اون موقع بیوفتم ... ممنون که اومدید .

با اتمام حرفش از روی مبل بلند شد و به سمت اتاقش رفت .

لینا بلند شد و خواست به سمتش بره که سیوان دستش رو گرفت و گفت : بزار راحت باشه عزیزم .. تو روان پزشکی و بهتر از من میدونی که باید چطوری باهاش رفتار کنی .

لینا اهی کشید و گفت : از اون زن افریته متنفرم مطمئنم اون کاری کرده که فلیکس به این حال و روز بیوفته و هیونجین ازش زده بشه .

سیوان با اخمی کرد و سری تکون داد ولینا با لحن جدی گفت : بنظرت فلیکسی که همش خونه ی ما بوده و شبانه روز توی بغل هیونجین بوده و از همه مهم تر اونا باهم سکس داشتن و علاقه اشون بیشتر بیشتر شده بود ، میتونه بهش خیانت کنه ؟ میتونه از هیونجین زده بشه ؟

سیوان با یاد اوری فلیکس شاداب و خندانی که همیشه سر میز باهاشون بود یا روی مبل توی بغل پسر مینشست ، اهی کشید و گفت : باید ته تو این قضیه رو در بیاریم لینا .

لینا سری تکون داد و گفت : من باید با فلیکس حرف بزنم سیوان ... کمکم کن

سیوان نگاه متعجبش رو به همسرش داد و گفت : چطوری ؟

لینا روی مبل نشست و گفت : توکه نمی تونی باهاش قرار بزاری صد در صد تو رو میشناسه ... به یکی از معاونات بگو تا باهاش توی یه کافه قرار بزاره و بعد من میرم .

سیوان با بی حوصلگی گفت : میخوای چیکار کنی لینای من ؟

لینا حالت متفکری به خودش گرفت و گفت : مطمئنم فلیکس هم مثل هیونجین نبوده ... اونا فقط چند ماه باهم فاصله سنی دارن پس چرا الان هیونجین جراحه و فلیکس شاگردشه ؟ چیشده که از درس جامونده ؟ چرا توی این مدت هیچ خبری ازش نشد به غیر از یه پیام ؟

از جاش بلند شد . به سمت سیوان رفت و دستش رو گرفت و گفت : لطفا کمک کن هم هیونجین و هم فلیکس مطمئنم دارن نابود میشن .

............................................................................................................................................

همونطور که یه حوله ی سفید دور کمرش میبست از حمام خارج شد و به سمت پذیرایی رفت .

روی مبل مشکی رو به روی تلویزیون نشست و ریموت رو از روی میز رو به روش برداشت .

همونطور که کانال های تلویزیون رو عوض میکرد ، دستش رو توی ظرف بیسکوییت ها کرد یه دونه چیبس شکلاتی برداشت و خورد .

با صدای باز شدن در ، سرش رو به سمت در چرخوند و از روی مبل بلند شد و به سمت در رفت .

چان با دیدن چانگبین توی این وضعیت جلوی کولر اخمی کرد و گفت : مگه هزار بار نگفتم اینطوری نیا جلوی کولر ؟

Wait for me ^hyunlix^Where stories live. Discover now