خم شد و بوسه ای روی لبای جیسونگ گذاشت و گفت : ممنونم عزیزم .

جیسونگ از جاش بلند شد و گفت : اینو به عنوان اخرین سکس در نظر بگیر لی مینهو شی .

مینهو با تعجب و عصبانیت گفت : چی ؟

جیسونگ بدون توجه کردن بهش ، به سمت اتاق رفت و در رو قفل کرد و با صدای بلند گفت : وقتی بیدار شدم نمیخوام توی خونم ببینمت لی مینهو .

مینهو پاهاش رو روی زمین کوبید و گفت : تو یه شیطانی .

جیسونگ پوزخندی زد و گفت : میدونم ... حالا برو ... دیگه توی خونه ام نبینمت .

مینهو با عصبانیت به سمت در رفت و بعد از خروجش ، محکم در رو کوبید .

جیسونگ با خنده از اتاق خارج شد و به سمت در دوید . از چشمی در به مینهوی عصبانی نگاه کرد و شروع به خندیدن کرد .

................................................................................

به محض اینکه مطمئن شد فلیکس سالم به خونه رسیده ، به سمت خونه اش رفت .

وقتی در رو باز کرد با سونگمینی که روی مبل نشسته مواجه شد .

هیونجین با اخم گفت : گفته بودم نمیام ... اینجا چی میخوای ؟

سونگمین از روی مبل بلند شد و گفت : برای دیدن دوست پسرم باید اجازه بگیرم ؟

خواست بوسه ای روی لبای هیونجین بزاره که هیونجین عقب کشید .

با صدای ارومی گفت : امروز حوصله ندارم .. برو خونه .

سونگمین رو دور زد و به سمت پله ها رفت .

هنوز به اتاق نرسیده بود که سونگمین جلوش رو گرفت و گفت : چیشده هیونجین ؟ اون پسره که توی بار بود و گفتی پولش رو بزنم به حساب تو کی بود ؟

هیونجین بدون جواب دادن از جفتش رد شد .

سونگمین دوباره جلوش رو گرفت و با داد گفت : میگم اون کیه هوانگ هیونجینننن ؟

هیونجین با داد گفت : سر من داد نزن ... من هیچ وقت نگفتم تو دوست پسرمی و حق دخالت توی زندگیمو داری .

من و تو فقط بعضی وقتا سکس میکردیم .. این اسم مالکیت نیست . بفهم .

کمی توی چشمای خیس سونگمین نگاه کرد . قبل از اومدن فلیکس با دیدن چشمای خیس سونگمین اذیت میشد ولی الان فهمید هیچی به اندازه ی چشمای خیس فلیکس عاجزش نمیکرد .

از جفتش رد شد و وارد اتاقش شد . در رو محکم کوبید و روی تخت نشست و سرش رو بین دستاش گرفت .

توی این حالت هم که با سونگمین دعواش شده بود ، از فکر فلیکس و اشکاش بیرون نمیومد .

توی افکارش غرق بود که صدای در خونه اومد و نشون از رفتن سونگمین داد .

 بدون عوض کردن لباساش ، از اتاق خارج شد و به سمت بوفه ی مشروباش رفت .

ویسکی از توش در اورد و جامی به دست گرفت .

روی مبل نشست . بطری رو باز کرد و بدون جام ، سر کشید .

از درد گلوش اهی کشید و دستاش رو مشت کرد . ولی کم نیورد و دوباره شیشه رو به لباش چسبوند و خورد .

با خالی شدن بطری ، پوزخندی زد و توی هوا بطری رو تکون داد .

وقتی از خالی بودنش به طور کامل مطمئن شد ، لبخندی زد ولی یه دفعه عصبانی شد . بطری رو به لب میز زد و شکوندش .

خونی شدن دستاش کم اهمیت ترین موضوعی بود که الان داشت بهش فکر میکرد و پر اهمیت ترین موضوعی که داشت بهش فکر میکرد فلیکس بود .

مدام با خودش فکر میکرد که چرا ؟ چرا وقتی بایه پیام همه چیز رو تموم کرده الان باید اینطوری اشک بریزه ؟

اونقدر به فکر کردن ادامه داد که به شدت عصبانی شد و شروع به بهم ریختن خونه کرد .

به سمت بوقه ی گوشه ی سالن رفت و انداختش .

با شکستن شیشه ها ، خورده هاش به بالا پرت شدن و صورتش و بدنش رو زخمی کردن .

با گریه و بی اهمیت به درد زخمای ریز و درشتش ، داشت از پله ها بالا میرفت تا به اتاقش پناه ببره که پاش پیچ خورد و با سر محکم روی لبه ی پله ها فرود اومد .

اهی از درد کشید و اشک ریخت . خواست از جاش بلند بشه که نتونست و دوباره روی پله ها فرود اومد و بعدش تاریکی مطلق .

هایییییی .
امیدوارم حالتون خوب باشه ..
راستش من از شرط گذاشتن متنفرم ولی چون خیلیا میخونن و ووت نمیدم من مجبورم که شرط ووت بزارم واقعا از کسایی که نظر و ووت میدن معذرت میخوام و واقعا شرمندشونم .

🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰
آپ برای پارت بعدی ۱۵۰ تا برای کل ووت های فیکشن .
 

Wait for me ^hyunlix^Where stories live. Discover now