همونطور که یه دستش زیر باسن فلیکس و دست دیگه اش دور کمرش بود ، به سمت ماشین فلیکس رفت .

به سختی دستش رو توی جیب فلیکس کرد وسوئیچ رو از توش در اورد .

در ماشین رو باز کرد و فلیکس رو روی صندلی راننده نشوند .

اروم صندلی رو خوابوند تا وقتی از خواب بیدار میشه درد نداشته باشه .

بعد از مرتب کردن جای فلیکس نگاهش رو به موهای بلند و بلوند ریخته توی صورتش داد . اروم با انگشت اشاره موهاش رو کنار زد و یه دفعه متوجه ویبره ی گوشی فلیکس شد .

با اخم اشکاری ، نگاهش رو به ساعت داد و توی دلش گفت : کیه که این ساعت بهت پیام داده فلیکس ؟

تا کمرش رو صاف کرد و خواست در رو ببنده ، صدای ناله فلیکس بلند شد : هوممم ...هوووم .. ن .. نه .. هیونجین .. هیون ... ترکم ..همممم...نکن .. هیونجین .

هیونجین با دیدن صورت پریشون فلیکس و اشکایی که از چشمای بسته اش میریخت ، سریع به سمتش خم شد و گفت : فلیکس ... فلیکس ...

همونطور که توی تاریکی مطلق سیر میکرد یه دفعه تمام تصاویر گذشته جلوی چشماش محو شد . اروم چشماش رو باز کرد و به صورت نگران هیونجین نگاه کرد .

با چشمای پر از اشک لبخندی زد و گفت : کاش واقعی بودی هیونجین .

و دوباره خودش رو به دست خواب سپرد .

هیونجین با حرف فلیکس اهی کشید و از ماشین خارج شد .

اروم در رو بست و پشتش رو به ماشین تکیه داد . نگاهش رو به اسمونی که روشن شده بود داد واجازه داد اشکاش پایین بریزن .

حدود نیم ساعت به طلوع افتاب نگاه کرد و اشک ریخت .

برگشت و نگاهش رو به فلیکس داد . دستش رو از روی شیشه روی صورت خوابیده ی فلیکس کشید و به سمت ماشین خودش رفت .

به محض رفتنش موبایل فلیکس شروع به زنگ خوردن کرد . با بی حوصلگی چشماش رو باز کرد و چند لحظه ای صبر کرد تا ببینه کجاست .

نگاهش رو به ورودی بار داد . اروم دستش رو روی صورتش کشید و با یاد اوری رویای از هیونجین لبخندی زد و با لحن غمگینی گفت : کاش واقعی بود .

 با اتمام حرفش ، گوشیش رو از توی جیبش خارج کرد و نگاهش رو به اسکرین داد .

با دیدن اسم مادرش ، اخمی کرد و جواب داد : بله ؟

خانم لی با داد گفت : کجایی پسره ی احمق ؟

فلیکس گوشی رو از گوشش فاصله داد و متقابلا با داد گفت : هر وقت یاد گرفتی درست حرف بزنی بعد زنگ بزن .

و بلافاصله قطع کرد .

موبایلش رو روی صندلی کنارش پرت کرد و سرش رو به صندلی تکیه داد .

Wait for me ^hyunlix^Where stories live. Discover now