کمی شات رو تکون داد تا ویسکی خنک شه و یه دفعه همش رو سر کشید .
با پایین اوردن لیوان ، از سوزش مهده و گلوش اهی کشید و دستش رو روی معده اش گذاشت .
ولی خب متاسفانه حال روحیش خیلی داغون تر از این بود که بخواد به این چیزا توجه کنه .
دوباره شاتس رو پر کرد و یه ضرب خورد .
هیونجین که حتی یه ثانیه هم نگاهش رو ازش نگرفته بود ، اخمی کرد و توی دلش گفت : احمقی لی فلیکس .. احمق ...
با ششمین شات مست کرد ولی از بطری دست نکشید و تا اخرین قطره ی اون مایع زرد رنگ رو خورد .
با تمام شدن بطری ، اخمی کرد و از روی صندلی رو به روی کانتر بلند شد .
با دور شدنش ، بار من به سمتش دوید و خواست بگه که پولش رو حساب نکرده که دستش از پشت کشیده شد .
با عصبانیت به سمت هیونجین برگشت .
با دین پسری که بشدت عاشقش بود ، گفت : هیونجین ولم کن باید برم دنبالش پولونداده .
هیونجین با اخم گفت : پولش رو بزن به حساب من .
و بدون توجه کردن به پسر ازش دور شد و از بار بیرون زد .
سونگمین اخمی کرد وزمزمه وار گفت : چرا باید پول اونو تو حساب کنی ؟
با بیرون زدن از بار به سمت ماشین فلیکس دوید ولی با ندیدنش توی ماشین ، با نگرانی سرش رو چرخوند تا پیداش کنه .
با دو به سمت کوچه های تنگ و تاریک دوید .
به اولین کوچه ای که رسید ، فلیکس رو دید که روی دوپا نشسته و داره بالا میاره .
اخمی کرد و از اونجایی که میدونست فلیکس بعد از مستی چیزی یادش نمیاد به سمتش رفت وشروع به نوازش کمرش کرد .
با نوازش کمرش سرش رو بالا اورد و تا خواست شخص رو ببینه ، حس کرد محتویات معده اش داره بالا میاد به همین دلیل دوباره سرش رو خم کرد و بالا اورد .
از گوشه ی چشمش اشکی ریخت و نگاهش رو به بدن نحیف و ظریف فلیکس داد . توی دلش گفت : چقدر لاغر شده ... اونموقع ها بخاطر کمی پر بودن بازوهاش همش گازشون می گرفت ولی حالا چی ؟
الان بازوش کاملا توی دست هیونجین جا میگرفت .
با تکون دادن سرش افکارش رو کنار زد و متوجه شد که معده ی فلیکس اروم شده .
فلیکس رو اروم روی دستاش بلند کرد و به سمت ماشین خودش رفت .در ماشین رو باز کرد و فلیکس رو روی صندلی عقب گذاشت .
بطری ابی از جلو برداشت و به سمت فلیکس برگشت .
فلیکس همچنان داشت گریه میکرد و این دل هیونجین رو به اتیش میکشید .
اروم سر فلیکس رو با یه دستش گرفت و با دستش دیگه بطری رو جلوی لباش گرفت .
فلیکس چشم بسته کمی از اب بطری روی وارد دهنش کرد .
بعد از تمیز کردن دهنش ، با کمک هیونجین به سمت پنجره برگشت و اب رو خالی کرد .
هیونجین دوباره بطری رو جلوی دهنش گرفت و گفت : یکم بخور .
فلیکس سری تکون داد و اب رو وارد دهنش کرد و قورت داد .
هیونجین در بطری رو بست .
فلیکس رو که خوابش برده بود ، روی صندلی دراز کش کرد .
موهایی که توی صورتش ریخته بودن رو کنار زد و گفت : هنوزم مثله گذشته ای .
اروم خم شد و لباش رو به لبای نیمه باز فلیکس نزدیک کرد و خواست بوسه ای روی لبای بی رنگش بزنه ولی با یاد اوری کاری که فلیکس باهاش کرده بود ، به سرعت به خودش اومد و به پشتی صندلی تکیه داد .
چند ثانیه ای چشماش رو بست و هوف کش داری کشید .
دوباره نگاهش رو به فلیکس داد و گفت : مطمئن باش این اخرین باریه که دلم برات ضعف میره لی فلیکس . دیگه قرار نیست روی خوشی از من ببینی ... زندگی رو واست جهنم میکنم ... همانطور که 9 سال پیش تو برام جهنمش کردی .
های استی .
حالتون خوبه .
پارت دوم هم آپ شد.
لطفا اگر میخونید نظر و ووت بدید حتی اگر بد بود ..
لطفا حمایت کنید ممنونم که میخونیدش.
خیلی دلم میخواد طلسم انتقام رو آپ کنم ولی بخاطر اینکه داخل یه چنل هستم و اونقدر نظرات کمه که اصلا دلم نمیخواد آپ کنم .
شما لطفا اینطوری نباشید و نظر و ووت بدید .
دوستون دارم
YOU ARE READING
Wait for me ^hyunlix^
Fanfictionکاپل ها : Hyunlix _ hyunmin _ Minsung _ 2chan ژانر : romance _ dark _ smut روزهای آپ : دو شنبه ها
part2
Start from the beginning
