هیونجین با دیدنش ، چند قدمی جلو گذاشت تا به سمتش بره و مثل قدیما بغلش کنه و با اشکاش اشک بریزه ولی نتونست .

توی دلش بازم به خودش یاد اوری کرد که لی فلیکس یه خیانتکار بیش نیست .

وقتی حس کرد اروم شده ، لباس رو از روی صندلی کنارش برداشت و به سختی عوض کرد .

بعد از عوض کردن لباسش ، ماشین رو روشن کرد و از کوچه خارج شد .

هیونجین که تا الان کنار ماشینش ایستاده بود و فلیکس رو تماشا میکرد با روشن و خارج شدن ماشین فلیکس از کوچه ، به سمت ماشینش رفت و با عجله سوار شد و روشنش کرد و دنبال فلیکس راه افتاد .

 حتی اگر مغزش هم خیانت کار بودن فلیکس رو یاد اوری میکرد ، قلب بی جنبه اش نمیتونست اروم بگیره و توی این شرایط تنهاش بزاره .

بعد از حسابی تاب خوردن توی شهر ، گوشیش زنگ خورد .

ماشینش رو جفت جدول پارک کرد .

کوله اش رو برداشت و گوشیش رو از توش بیرون کشید .

با دیدن اسم مادرش اخم غلیظی روی صورتش شکل گرفت .

 بدون جواب دادن گوشیش رو خاموش کرد و توی کوله اش انداخت .

 دوباره ماشین رو راه انداخت و به کمک جی پی اس ماشینش ، معروترین بار توی کره رو پیدا کرد و به سمتش حرکت کرد .

هیونجین که تمام مدت دنبالش بود با رسیدن به مقصدی که پاتوقش بود ، اخمی کرد و گفت : احمق .

با ایستادن ماشین فلیکس و خارج شدنش از ماشین ، ماشینش رو خاموش کرد و به محض وارد شدن فلیکس به بار ، از ماشین خارج شد و وارد بار شد .

با دیدن دختر و پسر هایی که توی هم میلولیدن و شراب به دست بدناشون رو قوس میدادن ، اخمی کرد و با نگاهش دنبال فلیکس گشت .

با دیدنش ، روی یکی از صندلی هایی که به فلیکس نزدیک و توی دیدنش نبود نشست و نگاهش رو بهش داد .

بارمن به سمتش اومد و گفت : چی میخوری ؟

همونطور که سرش پایین بود گفت : ویسکی .

پسرک سری تکون داد و به سمت قفسه ی الکل ها رفت و ویسکی بیرون کشید .

لیوانی برداشت و یخ توش ریخت .

نگاهی به فلیکس کرد و با دیدن وضع داغونش جوری که صداش بهش برسه گفت : بطری رو کلا میذارم پیشت خودت بریز .

فلیکس با چشمای خیس بهش نگاه کرد و سرش رو بالا و پایین کرد .

پسرک لبخند غمگینی زد .

بطری حاوی ویسکی در باز و شات رو جلوی فلیکس گذاشت و ازش دور شد .

فلیکس بطری ویسکی رو دست گرفت برای خودش یه شات ریخت .

Wait for me ^hyunlix^Where stories live. Discover now