اون راست میگفت ... چرا باید تا این حد نگران یه خیانت کار میشد ؟

چرا با وجود کارهایی که فلیکس باهاش کرده هنوزم با دیدنش قلبش تپش جا میندازه ؟

چرا الان دلش میخواست کسی که گردن فلیکس رو کبود کرده رو پیدا کنه و دودمانش رو به باد بده ؟

قبل از غرق شدن توی چشمایی که یه زمانی میبوسید ، نگاهش رو گرفت و چونه ی فلیکس رو بشدت رها کرد .

از روی زانوهاش بلند شد و گفت : چرا باید ادم خیانت کاری مثل تو برام مهم باشه لی فلیکس ؟ مطمئن باش اگر شاگردم نبودی نگاتم نمیکردم .

بخاطر شدت رها شدن سرش به طرف مخالف خم شده بود .

با لبخند غمگینی گفت : درسته ... من یه ادم خیانت کارم که لیاقت تو رو نداشت .

لرزون و به کمک دسته ی در دستشویی از روی زمین بلند شد و با قدم هایی که هر لحظه ممکن بود متلاشی بشه به سمت کیفش که بخاطر حمله ی مارک روی زمین افتاده بود رفت .

خم شد و از روی زمین بلندش کرد .

 وقتی سرش رو بالا اورد ، نگاهش به ایینه خورد .

 با دیدن وضعیت نامناسب و کبودی گردنش ، اشکاش شدت گرفت .

بدون توجه به هیونجینی که داشت از پشت برای توی بغل گرفتنش حسرت میخورد ، از دستشویی بیرون زد .

با بیرون زدنش دانشجوها نگاهی بهش انداختن و با دیدن وضعیت خرابش شروع به پچ پچ کردن .

فلیکس با ناراحتی سرش رو پایین انداخت و با یه دستش دوطرف بلوزش رو گرفت و روی هم گذاشت تا بدنش بیشتر از این مشخص نشه .

با خارج شدن فلیکس از سالن دانشگاه و پراکنده شدن دانشجوها ، بدون برداشتن وسایلش از بخش استاد ها پشت فلیکس راه افتاد .

خوشحال بود امروز فقط یه کلاس داشته و نیاز نیست که واسه بقیه کلاس ها بمونه .

با چشمای پر از اشک ، به سمت ماشین رفت و صندوق رو باز کرد .

از اینکه همیشه برای خودش لباس زاپاس میذاشت حسابی خوشحال بود .

از توی صندوق لباس رو بیرون کشید و در صندوق رو بست .

در جلوی ماشینش رو باز کرد و پشت فرمون نشست .

 به محض نشستنش هر دوتا دستش رو روی فرمون  گذاشت و سرش رو بهش چسبوند .

با گریه و داد شروع به صحبت کردن کرد : چرااااا ؟  چراااا ؟ مگه من توی زندگیم به کی ظلم کردم ؟ من که تاحالا حتی مورچه هم نکشتممممم ؟ چرا زندگیم اینقدر داغونه چرااااا ؟

سرش رو از روی فرمون بلند کرد و به پشتی صندلی تکیه داد .

 چشماش رو بست و تا جایی که تونست گریه کرد و هق زد .

Wait for me ^hyunlix^Where stories live. Discover now