نور ، صدا ، تصویر ، عشق

By _EELLIISSEE

8.1K 929 965

این رمان در ادامه ی حسی به نام عشقه و برای خوندنش اول باید حسی به نام عشق رو بخونید این دومین کاریه که می‌نو... More

مقدمه
۱.علاقه
۲.قول
۳.چتر
۴.کاوه
عکس شخصیت
۵.کلوب
۶.گریم
۷.اتوبوس
۸.بغل
۹.عکس برداری
۱۰. معذب
۱۱.چت شد؟
۱۲.چاقو
۱۳.دلیل
۱۴.باند
۱۵.لایت استیک
۱۶.دستگاه
۱۷.عروسک
۱۸.بی قرار
۱۹.قرار
۲۰.پیاده روی
۲۱.گل
۲۲.رقص
۲۳.دستمالی
۲۴.مامان کاوه
۲۵.حموم
۲۶.چک
۲۷.درد
۲۸.دستکش
۲۹.اولین
۳۰.ضربان
۳۱.فرزنو
۳۲.متل
۳۳.تو همه ی چیزی هستی که می‌خوام
۳۴.اخبار
۳۵. میترسم
۳۶. هرزه
۳۷. دعوا
۳۸. قصد
۳۹. روز آخر
۴۰. زلزله
۴۱. اکران
۴۲. خبرنگارا
۴۳. کسی که عاشقشم
۴۴. سرندیپیتی
۴۵.تولد
۴۶.جایزه
۴۷.تتو
۴۸.خواستن
49.SING
50.All I want for Christmas Is You
۵۱.خواستگاری
۵۲.هوپ
۵۳. آریا
۵۵.کیک
۵۶.میخوام
۵۷.🔞🔞
۵۸. شام
۵۹.حال بد
۶۰.مشکل
۶۱.خدافظی
۶۲.برگشت
۶۳.تغییر
۶۴.بچه
65.Hazel
۶۶.تاریخ
۶۷.کاوه
۶۸.کافه
69.The one that got away
۷۰.تولد
71.Make It Right
۷۲.سرطان
۷۳.جبران
۷۴.آرزو
۷۵.دلتنگ
۷۶.مامان بابا
۷۷.حسرت
۷۸.توت فرنگی
۷۹.حساسیت
۸۰.دوست دارم
۸۱.نگران
۸۲.مدرسه
۸۳.اتاق ۲۰۶
۸۴.حلقه
۸۵.تا همیشه
The End

۵۴.عقد

73 9 8
By _EELLIISSEE

#پارت_پنجاه_و_چهارم 💫
بابای کاوه: خب دیگه بریم سر اصل مطلب. هرچند همه چیز مشخصه و این مراسم فرمالیته ست و برای اینکه رسم و رسوم ها رو به جا بیاریم. این بچه های ما حدود ۶ ماهه که همدیگه رو میشناسن و چون باهم همکار بودن به نظر من بیشتر اخلاق های همدیگه رو میدونن. ولی بازم به نظر من بهتره که مدتی نامزد بمونن. نظر شما چیه؟
بابا: به نظر منم فکر خوبیه. بالاخره بحث یه عمر زندگیه. چند وقت نامزد بمونن ایشالا بعدش مراسم عروسی رو میگیریم.
کاوه: نههه دیرهههه.
همه با تعجب برگشتیم نگاش کردیم. خیلی هول و بامزه گفته بود که همه زدیم زیر خنده و مامانش صورتش رو چنگ زد و خاک بر سرمی زیر لب گفت.
کاوه: چیه خب؟ دیره دیگه. بدید ببرمش دیگه. حداقل عقد کنیم عروسی رو چند وقت دیگه بگیریم.
بابا: پسر تو چه قدر هولی. یکم آروم تر.
من داشتم از خجالت آب میشدم ولی کاوه انگار نه انگار. همینطوری داشت واسه خودش حرف میزد و منم هی براش چشم و ابرو میومدم.
بابا: خیله خب انقدر چونه نزن. شما دو تا که آخرش مال همید. پس بهتره که فعلا عقد کنید تا بعد عروسی رو بگیریم.
کاوه لبخند رضایتی زد و دست به سینه سر جاش نشست. منم که کلا ساکت بودم و هیچی نمیگفتم.
مامان کاوه: بیا کاوه جان. بیا اینو بده به عروست.
حلقه رو بهش داده بودم تا امشب تو جمع بهم بدتش. جعبه رو از مامانش گرفت و اومد کنارم نشست و حلقه رو دستم کرد که همه دست زدن.
×××××
کاوه به گوشیم زنگ زد و گفت بریم پایین. قرار بود منو کاوه و مامان با هم بریم برای خرید لباس. نسا چون سرکار بود نتونست باهامون بیاد و گفت بعدا خودش میره دنبال لباس. سوار ماشین کاوه شدیم و بعد از به ربع کاوه جلوی پاساژی نگه داشت. حدود یه ساعتی بود که همینطوری لباسا رو نگاه میکردیم ولی چیزی مناسب مراسم عقد پیدا نمی‌کردیم. وارد مغازه ی بزرگی شدیم و مشغول نگاه کردن لباسا شدیم و کاوه هم کمی دورتر آزمون داشت لباسای دیگه رو نگاه میکرد. یه مرده که کلاه کپ مشکی گذاشته بود اومد نزدیکمون و خیلی ناجور زل زد به مامان. اخمی کردم و آروم زدم به پهلوی مامان که متوجه بشه. مرده رو دید و خودشم اخم غلیظی کرد و یکم ازش فاصله گرفت که مرده دوباره اومد جلو. خواستم برگردم کاوه رو صدا کنم که یهو یارو شروع کرد به صحبت کردن.
_ جوووون چه خانم شیکی. افتخار بده در خدمت باشیم.
منزجر شده بودم و اومدم داد و بیداد کنم که یهو کاوه از پشتم اومد جلو و یقه ی یارو رو گرفت و یه مشت کوبید تو صورتش.
کاوه: کثافت حروم زاده تو با مادر خودت هم اینطوری حرف میزنی.
یه مشت دیگه زد تو صورت یارو و خواست دوباره یکی دیگه بزنه که مامان دستش رو گرفت و نذاشت.
مامان: کاوه جان ولش کن. ارزشش رو نداره. بلند شو.
بعدم بازوی کاوه رو که از شدت خشم نفس نفس میزد گرفت و بلندش کرد. کاوه هم یه دونه زد تو پهلوی طرف و سمت فروشنده های اونجا که با ترس داشتن نگاه میکردن و یکیشون که با مدیر مغازه اومده بود رفت و عصبی باهاش صحبت کرد و اون طرف هم هی معذرت میخواست. منم که هنوز تو شوک بودم رفتم کنار مامان و دستش رو گرفتم که نگران به اون یارو نگاه میکرد. میترسید چیزیش بشه و برای کاوه بد بشه.
بالاخره از اون مغازه ی لعنتی اومدیم بیرون.
من: کاوه ... حالت خوبه؟ دستت چیزی نشد؟
کاوه: نه عزیزم خوبم.
من: میرم برات یه چیزی بگیرم.
کاوه: نمی‌خواد خانمم. جایی نرو.
دستم رو محکم گرفت و به خودش چسبوندم. انگار ترسیده بود یکی هم به من گیر بده.
مامان: ببخشید کاوه جان. خریدت خراب شد.
کاوه: این چه حرفیه مامان. حرف گنده تر از دهنش زد منم جوابشو دادم. حالا هم که چیزی نشده. یکم دیگه میگردیم و اگه چیزی پیدا نکردیم برمیگردیم.
یکم دیگه گشتیم که لباسی چشمم رو گرفت. به نظر برای یه مراسم خودمونی عقد مناسب بود. همونو گرفتیم و برگشتیم خونه. مامان زودتر از ماشین پیاده شد و رفت تو.
من: کاوه ... میشه این قضیه رو ... به بابا نگی؟ خیلی رو مامان حساسه. بدجور قاتی می‌کنه.
دستش رو گذاشت رو صورتم و انگشتش رو نوازش وار حرکت داد.
کاوه: خیالت راحت. از اولش هم قرار نبود چیزی بگم.
لبخند قدردانی بهش زدم و گونش رو بوسیدم و پیاده شدم.
×××××
خیلی زود مراسم عقدمون برگذار شد و رسما شدم زن کاوه. از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم و همش بالا و پایین میپریدم. مامان و بابا هم چند روز بعد عقدمون برگشتن ایران و گفتن برای عروسی و کارا برمی‌گردن. منم کلی بهم پیشنهاد فیلم و سریال شده بود ولی همه رو رد کرده بودم چون همشون عاشقانه و صحنه دار بودن و اصلا نمیتونستم تصور کنم با کسی جز کاوه باشم. کاوه هم از این بابت حسابی خوشحال بود و اونم همچین پیشنهاد هایی رو رد کرده بود و فقط تبلیغات ها رو قبول میکردیم. باورم نمیشد که یه همچین تصمیمی گرفتم. من اومده بودم اینجا که پیشرفت کنم و تو کلی فیلم و سریال باشم ولی حالا ... همه چی تغییر کرده بود.

Continue Reading

You'll Also Like

7.6K 818 20
+اگه بدونن امگاتو در اوج بی رحمی کنار زدی چه فکری راجبت میکنن ؟ صندلیشو جلو کشید پاهاشو دور گردنش حلقه کرد طوری که سر الفا درست بین پاهاش بود. +هوم؟...
83.1K 4.3K 27
با ژانر های مختلف... بیشترشون تریسامه.. یه سون سام و کاپل دونفره. انشاالله بعدی هارو کاپل دونفره مینویسم همه کف کنید
335K 46.5K 49
❌️تمام شده امگا داستان ما فقط یک آرزو کرد که ای کاش عموش یعنی تهیونگ جفتش باشه ....🍼🌸 ددی کینک/امگاورس/امپرنگ/ روزمره/اسمات Cople:Vkook ( این دا...
315K 38.9K 52
Vkook [completed] -من از ماشینت سواری گرفتم کیم... -میتونستی با صاحبش انجام بدی جعون... ... -ازت خواستم بمونی... -اره ازم خواستی... اما قرار نیس خواس...