نور ، صدا ، تصویر ، عشق

By _EELLIISSEE

8.7K 934 965

این رمان در ادامه ی حسی به نام عشقه و برای خوندنش اول باید حسی به نام عشق رو بخونید این دومین کاریه که می‌نو... More

مقدمه
۱.علاقه
۲.قول
۳.چتر
۴.کاوه
عکس شخصیت
۵.کلوب
۶.گریم
۷.اتوبوس
۸.بغل
۹.عکس برداری
۱۰. معذب
۱۱.چت شد؟
۱۲.چاقو
۱۳.دلیل
۱۴.باند
۱۵.لایت استیک
۱۶.دستگاه
۱۷.عروسک
۱۸.بی قرار
۱۹.قرار
۲۰.پیاده روی
۲۱.گل
۲۲.رقص
۲۳.دستمالی
۲۴.مامان کاوه
۲۵.حموم
۲۶.چک
۲۷.درد
۲۸.دستکش
۲۹.اولین
۳۰.ضربان
۳۱.فرزنو
۳۲.متل
۳۳.تو همه ی چیزی هستی که می‌خوام
۳۴.اخبار
۳۵. میترسم
۳۶. هرزه
۳۷. دعوا
۳۸. قصد
۳۹. روز آخر
۴۰. زلزله
۴۱. اکران
۴۲. خبرنگارا
۴۳. کسی که عاشقشم
۴۴. سرندیپیتی
۴۵.تولد
۴۶.جایزه
۴۷.تتو
۴۸.خواستن
49.SING
50.All I want for Christmas Is You
۵۱.خواستگاری
۵۲.هوپ
۵۴.عقد
۵۵.کیک
۵۶.میخوام
۵۷.🔞🔞
۵۸. شام
۵۹.حال بد
۶۰.مشکل
۶۱.خدافظی
۶۲.برگشت
۶۳.تغییر
۶۴.بچه
65.Hazel
۶۶.تاریخ
۶۷.کاوه
۶۸.کافه
69.The one that got away
۷۰.تولد
71.Make It Right
۷۲.سرطان
۷۳.جبران
۷۴.آرزو
۷۵.دلتنگ
۷۶.مامان بابا
۷۷.حسرت
۷۸.توت فرنگی
۷۹.حساسیت
۸۰.دوست دارم
۸۱.نگران
۸۲.مدرسه
۸۳.اتاق ۲۰۶
۸۴.حلقه
۸۵.تا همیشه
The End

۵۳. آریا

81 8 8
By _EELLIISSEE

#پارت_پنجاه_و_سوم 💫
پشت بهش روی تخت نشستم که آروم مشغول خشک کردن موهام با حوله شد. خیلی آروم و با حوصله خشک میکرد که باعث شد خوابم بگیره. چشمام خمار شده بود که موهام رو کنار زد و آروم گردنم رو بوسید. دوباره موهام رو برگردوند سر جاش و مشغول بافتنش شد. با بوسش خواب یکم از سرم پریده بود و متوجه کاراش میشدم. آروم دستم رو بردم عقب و به موهام دست زدم که دیدم خیلی قشنگ بافته.
من: جدی جدی موهامو بافتی؟
لباش رو چسبوند به گوشم اوهوم خماری تو گوشم گفت که باعث شد یکم بلرزم. ازم فاصله گرفت و هولم داد که بخوابم. خودش هم کنارم دراز کشید و دستش رو از زیر سرم رد کرد و منو چسبوند به خودش که سرم رفت تو گردنش. چه بوی خوبی میداد ... نفس عمیقی کشیدم و خودمو محکم بهش چسبوندم.
×××××
با صدای زنگ گوشی ای آروم چشمام رو باز کردم. کاوه هم به زور چشماشو باز کرد و خودشو کشید روی منو گوشیش رو از رو میز کنارم برداشت. با صدای دورگه شده از خوابش جواب داد و منم محو صداش فقط نگاهش میکردم.
کاوه: بله ... عه سلام بابا شمایید. خوب هستید ... بله خواب بودیم.
خندید و برگشت نگام کرد.
کاوه: مگه این دختر شما میذاره آدم شب زود بخوابه.
زدم تو سینش و طلبکار نگاش کردم که خندید.
کاوه: باشه چشم بعد ناهار میارمش. میخواستم درباره ی یه موضوعی هم باهاتون صحبت کنم. امروز وقت دارید؟ ... باشه خیلی هم عالی. پس خدمت میرسم. حتما ... سلام برسونید. خدافظ.
قطع کرد و کامل برگشت سمتم و دوباره بغلم کرد.
من: بابا بود؟
اوهومی گفت و چشماش رو بست و دستش رو برد زیر پیرهنم و کشید رو کمرم. دستش گرم بود و حرکتش روی کمرم حس خیلی خوبی بهم میداد.
من: میخوای درباره ی خواستگاری بهش بگی؟
کاوه: آره ... می‌خوام به مامان اینا بگم شب خدمت برسیم.
من: همین امشب؟ زود نیست؟
اخم ریزی کرد و نگام کرد.
کاوه: نه خیر. خیلی هم دیره. من باید زودتر از اینا ازت خواستگاری میکردم.
اخمش باز شد و صورتش رو به صورتم نزدیک تر کرد.
کاوه: دیگه نمیتونم در برابرت مقاومت کنم.
قلبم شروع کرد به تند تند زدن و نفسام تند شد. هول کردم و آروم رفتم عقب.
من: من ... برم صبحونه آماده کنم.
سریع از تخت پریدم پایین و از اتاق رفتم بیرون.
×××××
کاوه با بابا حرف زد و قرار بود امشب بیان. دوباره به خودم نگاه کردم که صدای نسا در اومد.
نسا: وای آیدا بسه ... به خدا خوشگلی. بعدشم اونا که تو رو پسندیدن. پس نگران چی هستی؟
با استرس ناخنم رو جوییدم.
من: نمی‌دونم. نگرانم. همش میترسم همه چیز تو یه لحظه خراب بشه.
از جاش بلند شد و اومد سمتم و شونه هام رو گرفت و مهربون نگام کرد.
نسا: نگران نباش خواهری ... هیچی نمیشه. به زودی با هم ازدواج میکنید و میرید سر خونه زندگیتون و میبینی که همه ی این نگرانیا بیخود بوده.
لبخندی از شیرینی حرفاش رو لبم اومد و بغلش کردم.
من: مرسی که هستی.
اونم محکم بغلم کرد و به کمرم دست کشید. ازش جدا شدم و دقیق نگاش کردم.
من: تو چی؟ کسی رو زیر سر نداری؟ چند وقته درست حسابی زیر نظر نداشتمت.
یکم هول شد و نگاه ازم گرفت.
نسا: نه بابا چه خبری. حالا بذار فعلا تو رو شوهر بدیم.
ناباور نگاش کردم.
من: نههههه. نسا جون من کیه؟
اخم ریزی کرد و خودشو مشغول کرد.
نسا: هیشکی بابا. توهمی شدیا.
من: نساااا قسمت دادم. بگو کیه. بگو بگو.
پوف کلافه ای گفت و نشست رو تخت و سرش رو انداخت پایین و با خجالت با دستاش ور رفت.
نسا: آریا.
چشمام گرد شد و جیغ خفیفی کشیدم و سریع کنارش نشستم.
من: دروغ میگیییی. وای خدا ... اون چی؟ دوست داره؟
نسا: نمی‌دونم ... اونم نمیدونه که من دوسش دارم. نمیخوامم بدونه. می‌خوام بدونم حسش بهم چیه.
من: وای نسا ... اصلا باورم نمیشه. باید از این به بعد بیشتر حواسم به این آریا باشه.
با صدای در نتونست جوابمو بده و برگشتیم سمت در.
مامان: آماده اید؟ بیاید دیگه. الان میانا.
دوتایی سر تکون دادیم و بلند شدیم. ذهنم درگیر نسا شده بود. اگه آریا دوسش نداشت چی؟ نسا با اینکه نشون نمی‌داد ولی خیلی احساساتی بود و تا حالا نگفته بود که کسی رو دوست داره. درسته شیطنت میکرد ولی تا حالا ندیده بودم اینطوری سرخ و سفید بشه. به محض اینکه وارد سالن شدیم زنگ در خورد. همه رفتیم دم در استقبالشون. کاوه و مامان باباش اومدن تو و مشغول سلام و احوال پرسی شدن. مامانش بغلم کرد و باباش باهام دست داد. خودش هم نفر آخر اومد تو و گل و شیرینی رو داد دست نسا و لبخند خوشحال و نگاه خریدارانه ای بهم انداخت. اومد جلو و خواست گونم رو بوس کنه که صدای اهم بابا نذاشت. همزمان برگشتیم سمت بابا که اخم الکی ای کرده بود و با سرش اشاره میزد که بریم پیششون. با خجالت لبم رو گاز گرفتم و کنار مامان نشستم. صحبتاشون رو شروع کردن و درباره ی چیزای معمولی حرف میزدن و منو کاوه هم فقط به همدیگه نگاه میکردیم و کاوه هی با حرکاتش و مسخره بازیاش میخندوندم که به زور خودمو کنترل میکردم.

آریا 👆🏻

Continue Reading

You'll Also Like

65.8K 5.9K 45
عشق مثل لیسیدن عسل از لبه‌ی تیغ میمونه. مخصوصا اگه در دنیای مافیا متولد شده باشی... 🔞SEXUAL CONTENT تالیا بیانچی پرنسس مافیای ایتالیایی، وقتی برای...
96.8K 11.3K 34
نام رمان : تاوان / Atonement (کامل شده ) کاپل : تهکوک ژانر : عاشقانه/ درام /کلاسیک ( ۱۹۴۵ - ۱۹۵۵ میلادی ) امگاورس / امپرگ ( اسمات ) یکی لابه لای...
26.8K 3.3K 27
~♡~ -ژنرال؟ هدف، موقعیت درجه‌ات یا... دوردونه‌ات؟ -شده قانون هم دور میزنم ولی..! از دور دونم نمیگذرم. ـــــــــــــــــــــــــــ بخشی از داستان: ...
9.6K 1.4K 22
خلاصه: تهیونگ فقط یه روح بی‌گناه بود که اتفاقی دشمن هزارساله‌ی ارواح رو از زندان نجات داد؛ ولی این واقعا یه اتفاق بود؟ کاپل اصلی: کوکوی کاپل فرعی:نام...