⭐ووت فراموش نشه ❤
منتظر کامنتا و حدسیاتتون در طول خوندن داستان هستم پس ببینم چه میکنید 😍************************************
(جانگ کوک )
از خجالت چشمای نامجون که با ناراحتی نگاهم میکرد سرم رو پایین انداختم ، حاضر بودم هرکاری انجام بدم ولی نامجون رو اینجوری تو این شرایط نبینم .
= تا گزارشتون رو به مدیریت ندادم سریع از اینجا گم شید بیرون .
تهیونگ به وضعیتمون اشاره کرد و حق به جانب به نامجون نگاه کرد.
× پس برو بیرون تا لباس بپو...
= گفتم گم شید بیرون نگفتم لباس بپوشید بعد برید .
جیمین ترسیده به نامجون نزدیک شد.
_ وای اینطوری که نم......
= همین الان
نامجون اینقدر عصبانی بود که حتی نمیخواست بزاره لباس بپوشیم یا به حرفامون گوش بده .
تهیونگ با حرص سری تکون داد و مچم رو گرفت تا با هم از دستشویی که الان محل ابروریزیمون شده بود بیرون بریم .
با حس کردن درد تو مچم برگشتم و بهش نگاه کردم .
نامجون اون یکی دستم رو گرفته بود تا مانع رفتنم بشه ، با حس کردن گرمای دست نامجون دور مچم ترسم دوبرابر شده بود .
= همتون برید غیر از کوک .
تهیونگ دندوناش رو روی هم فشارداد و از پشت دندونای بهم چسبیدش غرید .
× اگر تنهاش نزاریم چی ؟؟
نامجون شونه ای بالا انداخت و با اخم صداش رو بالا برد .
= نمیدونم شاید همین الان زنگ بزنم به خانوادهامون تا بیان و خودتون جریان رو براشون تعریف کنید .
از ترس این که نامجون واقعا این کار رو انجام بده به خودم لرزیدم ، حتی تصور این که مادرم همچین چیزی رو بفهمه میترسوندم و نمیتونستم همچین ریسکی کنم ، اروم دستم رو تکون دادم تا فشار دست تهیونگ رو از دور مچم کم کنم ولی کار ساز نبود .
با خواهش به تهیونگ نگاه کردم و به دستم اشاره کردم .
+ بزار برم ته ته .
تهیونگ بعد از شنیدن صدام با ناراحتی سری تکون داد و بعد از ول کردن دستم با بیشترین سرعت از اون محل دور شد.
![](https://img.wattpad.com/cover/219919431-288-k168249.jpg)
YOU ARE READING
Love or hate?!
Fanfiction🥀 زندگی یه بازی پیچیدست ، بازی که هر لحظه امکان برد و باخت توش وجود داره و حتی به جانگ کوک پسر بچه ای که به امید فرار از قلدرای توی مدرسه یا پیدا کردن اینده روشن تر از خونه دور شده رحم نمیکنه . 🔪 تو این دنیای سیاه که هر کس با هیولای درون خودش برا...