9_ Peace

3.8K 848 290
                                    

هیچ وقت به زندگی اعتماد نکن و درست زمانی که احساس خوشبختی میکنی بترس از این که سرنوشت در قدم بعدی چه نقشه ای برایت دارد.

❇❇❇❇❇❇❇❇❇❇❇❇❇❇❇

(جانگ کوک )

چند ساعتی میشد که رسیده بودیم و با یه تاکسی داشتیم به طرف ادرسی که احتمالا خونه خاله بود حرکت میکردیم .

تو راه خاله درباره زندگیش بهم یه سری اطلاعات داد مثلا این که با یه ملوان ازدواج کرده بود ولی شوهرش وقتی باردار بود میمیره ، الان یه پسر ۶ ساله داره و داخل بانک کار میکنه ، یه مدت پول جمع کرد و چند وقت پیش تونست یه خونه کوچیک و جمع و جور تو یکی از محله های ارزون پبدا کنه و کلی چیز دیگه .

البته من با هر قسمت حرفای خاله بیشتر هیجان زده میشدم چون کلی چیز جدید وجود داشت که میتونستم تجربش کنم مخصوصا یه برادر کوچیک تر درست مثل برادر هوسوک ، فقط امیدوارم از من خوشش بیاد .

تاکسی وایساد و ما بعد از برداشتن کوله هامون از داخل صندوق به سمت یکی از خونه ها حرکت کردیم .

خاله در رو باز کرد و بعد از عبور از یه حیاط خیلی کوچیک داخل یه خونه قدیمی شدیم .

خاله در رو باز کرد و بعد از عبور از یه حیاط خیلی کوچیک داخل یه خونه قدیمی شدیم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Love or hate?!Where stories live. Discover now