سلام دوستان ❤
Atonemen به معنی تاوان
⭐ ووت و نظر فراموش نشه مخصوصا توی این پارت میخوام بدونم با خوندن هر قسمتش چه حسی دارید .😍
*************************************
.(جانگ کوک)
سرم در حدی درد میکرد که حاضر بودم با کمال میل اون رو از بدنم جدا کنم و به طرف دیگه ای پرتش کنم ، حتی دیگه فشار دستام هم نمیتونست درد لعنتیش رو کم کنه و این وحشتناک بود .
_ کوک حالت خوبه ؟؟
با شنیدن صدای جیمین که انگار از مایل ها دورتر میومد سرم رو به طرف بالا گرفتم .
احمقانست ولی بالای سرم نشسته بود ، همراه تهیونگ و تنها چیزی که از چهره هاشون مشخص بود نگرانی مطلق بود .
داشتن حرف میزدن ؟ نمیدونم ولی لباشون تکون میخورد ... ولی پس چرا من صدایی نمیشنیدم ؟ شاید چون صدای سوت داخل گوشام خیلی بلند بود و نمیزاشت چیز دیگه ای رو بشنوم .
گوشام درد میکرد ، مغزم رو انگار یکی تو دستش گرفته بود و داشت فشار میداد و همه اینا دست به دست هم داده بودن تا از درد به جنون برسم .
صدای سوت کم کم به صدای جیغ شبیه میشد و محیط روشن اطراف رو تاریکی وحشتناک در آغوش میکشید ، هیچ چیز تو اون تاریکی قابل دیدن نبود غیر از سایه شخصی که هر لحظه بهم نزدیک تر میشد و با هر قدم روحم رو از تنم بیرون میکشید .
با دردی که توی صورتم پیچید کل سیاهی از بین رفت و صداهای اطراف واضح تر به نظر رسیدن .
× هی منو ببین به خودت بیا معلومه چته ؟با گنگی به تهیونگ نگاه کردم ، از حالت دستش مشخص بود برای برگردوندنم از اون کابوس مجبور شده بهم سیلی بزنه و صد در صد نمیدونست من بخاطر این لطفش چقدر ازش ممنون بودم .
سردردم داشت کمتر میشد و این به خودی خود باعث میشد تمام اتفاقات چند لحظه پیش رو بخاطر بیارم ، این وحشتناک بود.
+ من باید برم
تهیونگ با گرفتن دستم منو از هر حرکت اضافه ای منع کرد .
× کجا با این عجله صبر کن یکم باید با هم حرف بزنیم وقتی حالت بهتر شد خودم میبرمت
با ترس سری به نشونه مخالفت تکون دادم ، میخواستیم حرف بزنیم ! یعنی میخواست سوال پیچم کنه درباره چیزی که خودمم نمیدونستم و امکان نداشت بزارم تا کنار اون بیمارستان کوفتی منو برسونه اونم قبل از این که بفهمم چه مرگم شده .
+ نه نمیخواد حالم خوبه خودم میتونم برم .
× وقتی گفتم نه یعنی نه .
از این همه اصرارش داشتم کلافه میشدم ، واقعا توانش رو نداشتم باهاش بحث کنم اونم تو این شرایط .
![](https://img.wattpad.com/cover/219919431-288-k168249.jpg)
YOU ARE READING
Love or hate?!
Fanfiction🥀 زندگی یه بازی پیچیدست ، بازی که هر لحظه امکان برد و باخت توش وجود داره و حتی به جانگ کوک پسر بچه ای که به امید فرار از قلدرای توی مدرسه یا پیدا کردن اینده روشن تر از خونه دور شده رحم نمیکنه . 🔪 تو این دنیای سیاه که هر کس با هیولای درون خودش برا...