7_Travel

3.8K 808 70
                                    

سلام بچه ها 🤓

نتیجه نظر سنجی :

1)پارت ها با فاصله زمانی یک یا دو روز گذاشته شه که هم ووت لازم رو‌بگیره هم انتظار برای پارت بعدی زیاد نباشه .

2) اسمات داشته باشه .

از دوستانی که داخل نظر سنجی شرکت کردن خیلی ممنونم 😘

دوستان این دفعه برای تشکر همون طور که گفته شد سه تا پارت داریم که سه روز پشت سر هم گذاشته میشن 😉

❇❇❇❇❇❇❇❇❇❇❇❇❇❇❇

به شماره خیره شدم خاله رو درست یادم نمیاد اخرین باری که دیدمش هفت سال پیش بود که با دعوا و داد و فریاد یونگی رو از خونه برد البته میخواست منم ببره که مادرم به هیچ عنوان بهش اجازه نداد .

بعد از رفتن یونگی من تنها شدم خیانتای پدر شروع شد مادرم حالتای روانی پیدا کرد رفتن یونگی تو خانواده مثل زلزله عمل کرد و همه چیز رو نابود کرد.

هیچوقت نفهمیدم اون دعوا برای چی بود خاله چرا یونگی رو به زور با خودش برد و چرا یونگی اون روز رو بهترین روز زندگیش میدونه خاله رو مثل خدا میپرسته و اونو از هر کسی بیشتر دوست داره .

بعد از چهارسال مادرم از خواهر ناتنیش شکایت کرد که پسر بزرگش رو برده پیش خودش تو جزیره جیجو و اونو به نوعی دزدیده ولی خوب همه میدونستیم این دروغ بود چون یونگی خودش با میل خودش پیش خاله زندگی میکرد ، در هر صورت پلیس اون رو به خونه برگردوند البته یونگی بعد از یک هفته به بهانه این که رفتارای بابا و خیانتاش رو نمیتونه تحمل کنه از خونه رفت البته این چیزی بود که به من گفت و مطمئینم یه دروغ بزرگ بود نمیدونم چرا همیشه حس میکنم تو این خونه بهم دروغ میگن.

یونگی چون نمیخواست دوباره برای خاله دردسر درست شه برای خودش خونه مجردی گرفت و همه چیزش رو از ما جدا کرد بعد از سه سال امشب اولین باری بود که یونگی دوباره پاش رو تو خونه گذاشته .

درباره کمک گرفتن از خاله مطمئین نبودم ولی چون تنها راه نجاتم محسوب میشد تردید کردن رو بیشتر از این درست ندونستم و به شماره زنگ زدم.

بعد یک بوق به سرعت جواب داد انگار واقعا منتظر زنگ زدنم بود جالبه اولین نفری که تو زندگی واقعا منتطر تماسم بود کسی بود که حتی انتطارش رو نداشتم .

صداش تو گوشم پیچید . عجیب این صدا برام ارامش داشت و خود به خود این احساس رو بهم میداد که باید بهش اعتماد کنم .

+ جانگ کوک عزیزم تویی؟چرا جواب نمیدی اتفاقی افتاده!

- اره یعنی نه راستش یهو تو فکر رفتم ببخشید

+ مشکلی نیست من درک میکنم
+ یونگی به من زنگ زد و درباره اتفاقاتی که افتاده بهم گفت یه فیلمم برام فرستاد که فکر کنم برای اتفاق امروز باشه ولی خیالت راهت من بازش نکردم چون ترسیدم شاید دوست نداشته باشی اون فیلم رو کسی ببینه

Love or hate?!Место, где живут истории. Откройте их для себя