20_No time

3K 570 390
                                    

«تهیونگ»

به زخماش نگاه کردم ، اصلا وضع خوبی نداشت و از طرفی بدنش بخاطر داروهایی که نامجون بهش تزریق میکرد به شدت ضعیف شده بود.

شاید داروی بیهوشی به خودی خود ضرر نداشته باشه ولی مطمئینم که در طولانی مدت عوارض بدی روی بدن این بچه میزاره .

من هر کاری از دستم بر اومده بود کردم ولی خودم از اول میدونستم کارم بی فایدست و نامجون امکان نداره این تزریقای گاه و بی گاه رو تموم کنه از طرفی بدن کوک وقتی اینقدر ضعیفه بلند شدن دوبارش غیر ممکن میشه .

دستم رو اروم روی سرش گذاشتم ، تبش کم شده بود و نفس کشیدنش به حالت اولیه برگشته بود .

دیشب خیلی خستم کرد ، نمیدونم چند شبه نخوابیدم ، هر شب کوک با تب و هزیون گفتناش منو میترسوند ولی دیشب فرق داشت از همیشه وحشتناک تر بود .

در حدی که مهم نبود برای اروم کردنش چیکار کنم  اینقدر جیغ زد و نفس نفس کشید که کل بدنش میلرزید ، نمیدونم چه خواب وحشتناکی داشت میدید که اینجوریش کرده بود ولی مطمئین بودم درد زیادی داره تحمل میکنه چون با وجود زخماش عرق کردن براش خوب نبود و علاوه بر سوزش عرقش میتونست باعث عفونت کردن زخماش بشه .

اروم گونش رو نوازش کردم ، باید راهی پیدا میکردم تا از این خونه کوفتی خارجش کنم ، ولی هیچ راه فراری وجود نداشت .

دوباره از جام بلند شدم و به سمت باغ رفتم ، مهم نبود چقدر سخته و غیر ممکن به نظر میرسه من نباید ناامید میشدم ، من پیداش میکردم ، از هرجایی که بود اون راه خروج مسخره رو پیدا میکرده .

*************************************

«جانگ کوک»

با درد وحشتناکی که تو بدنم پیچید ، هوشیار شدم و چشمام رو باز کردم .

روز بود و نور خورشید کل اتاق رو روشن کرده بود ، توی یه اتاق نااشنا بودم ، خواستم سمت پنجره برم ولی درد شدیدی که داشتم مجبورم کرد دوباره رو تخت دراز بکشم .

اروم پتو رو از رو خودم کنار زدم و بعد از دیدن بدنم فهمیدم دردی که داشتم با توجه به وضعیتم تازه کمم هست و باید بخاطرش از خدمتکاری که اینقدر خوب کل بدنم رو باندپیچی کرده تشکر کنم .

با شنیدن صدای در سرم رو به طرفش چرخوندم ، جیمین لبخند زیبایی به لب داشت و با سینی به ارومی به تخت نزدیک میشد .

روی صندلی کنار تخت نشست و دستش رو به طرف دراز کرد .

بدون این که بخوام عقب کشیدم ، حتی دیگه بدنم هم دوست و دشمن رو تشخیص میداد.

کمی به جلو خم شد و گونم رو نوازش کرد ، با دیدن کاراش هر لحظه بیشتر تعجب میکردم ، این اصلا شبیه اون ادمی که دفعه پیش دیدم نیست ، اون ادم چشماش نفرت داشت وای این نگاهش دلسوزی رو فریاد میکشید .

Love or hate?!Where stories live. Discover now