2_ humiliated

4.7K 956 175
                                    

درد واقعی زمانی حس میشود که صدای شکستن خودت را میشنوی

✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳

جانگ کوک با سرعت از سر جاش بلند شد و سعی کرد از اون فضا فاصله بگیره ولی بچه هایی که دورشون جمع شده بودن مانعش شدن .

این طبیعی بود که هیچ کس طرف اون رو نگیره و بهش کمکی نکنه در مقابل بهترین های دبیرستان.

+هی بهتر نیست وقتی همچین گندکاری رو بالا اوردی بجای فرار کردن برگردی و عذرخواهی کنی

جانگکوک برگشت و به چشم های جیمینی که این حرف رو زده بود نگاه کرد و بعد نگاهش رو بچه هایی که برای تأیید حرف جیمین سر تکون میدادن چرخید و روی تهیونگ که با عصبانیت رو صندلی نشسته بود و پاش رو روی پاش انداخته بود ثابت موند.

با صدای ارومی گفت(ببخشید)

+چی گفتی صدات رو نشنیدم

جانگکوک دوباره به جیمین نگاه کرد و با صدای بلندی حرفش رو تکرار کرد .

جیمین لب هاش پوزخند باز شد جلو اومد و چونه جانگکوک رو گرفت و فشار نسبتا زیادی به اون وارد کرد و تو چشماش نگاه کرد

+فک کنم باید درست عذرخواهی کردن رو به بعضیا یاد بدیم

چند قدم از جانگ کوک فاصله گرفت چرخید

+جئون جلوی ته زانو بزن و از اون برای این که محبتش رو اینطوری جواب دادی و غذا رو روش ریختی عذرخواهی کن

جانگوک فقط ترسیده به زمین نگاه میکرد و توان هیچ حرکتی رو نداشت وقتی جیمین سرش داد کشید و جمله (همین الان) رو به زبون اورد با ترس جلوی تهیونگ زانو زد مشت های گره خوردش رو روی پاش گذاشت و با چشمای اشکیش به زمین زل زد ‌.

-متاسفم

تهیونگ با عصبانیت تقریبا داد زد.

+برای چی اون وقت ؟

-برای این که جواب محبتت رو اینجوری دادم و با این که تو میخواستی بهم غذا بدی لباست رو کثیف کردم .

+مهم نیست هر کسی امکان داره اشتباه کنه ولی حالا که اشتباهت رو فهمیدی همه غذات رو بخور و در آخر بابت محبتم ازم تشکر کن.

جانگ کوک تا اومد جمله تهیونگ و متوجه بشه کله ظرف سوپ رو سرش خالی شد .

نمیتونست اتفاقات اطرافش رو متوجه بشه بدنش خشک شده بود و به صورت وحشتناکه میلرزید .

+نشنیدم برای غذا ازم تشکر کنی

جانگکوک با بهت به صورت سرد تهیونگ نگاه کرد و وقتی جدیت نگاهش رو دید با صدای آروم لب زد (ممنون)

تهیونگ بلند شروع به خندیدن کرد و سر کفشش رو با زانو جانگکوک که هنوز روی زمین بود پاک کرد.

+آفرین پسر خوب حالا برو خودتو تمیز کن فک کنم کارواش چند خیابون اون ور تر هنوز باز باشه

ناگهان صدای خنده بلند شد ظاهرا همه غیر از جانگکوک از این جک تهیونگ خوششون اومده بود .

اون پسر حتی قدرت بلند شدن از رو زمین رو نداشت کم کم همه پخش شدن و هر کسی که از کنارش رد میشد یه چیزی میگفت چیزای تحقیر آمیز.

-آشغال

-بوی گندت همه جا رو ورداشته

-خیکی زشت

-خوک چاق

جانگ کوک دیگه توان نشیدن این حرفا رو نداشت به زور با کمک صندلی از جاش بلند شد و با بیشترین سرعت که نمیدونست از کجا اورده به اتاق خدمتکارا رفت.

اون اتاق پناهگاه و مکان امنش به حساب میومد و مطمئین بود که هیچ کس اونجا پیداش نمیکنه و نمیتونه بهش اسیب برسونه چون هیچ کسی غیر از خدمه اجازه ورود به اون اتاق رو نداشته و البته جانگکوک که وقتی خدمتکارا چهره ترسیده اون رو دیدن دلشون سوخت و قبول کردن که بهش اجازه استفاده از اتاق رو بدن .

اونجا خیلی خوب بود علاوه بر این که اکثرا خالی بود جوپ خدمه بعد از ساعت مدرسه شروع به کار میکردن یه دوش کوچیکم داشت که در صورت نیاز خدمتکارا بتونن ازش استفاده کنن و جانگ کوک تا حالا اینقدر از دیدن دوش کوچیک کنار اتاق خوشحال نشده بود .

بعد از تمیز کردن خودش بین طی و جارو ها نشست زانوهاش رو به سختی بغل کرد و به اتفاقات امروز فکر کرد اون لحظه عجیب حس کرده بود شکسته دوباره و دوباره و دوباره.

براش عجیب بود که این حس رو میکنه چون بعد از دفعه قبل احساس کرده بود دیگه چیزی برای شکستن نداره نه غروری براش مونده بود نه قلبی نه ابرویی و نه اعتماد بفسی ولی این دفعه بهش ثابت شد که هنوزم درد میکشه ، که هیچ وقت این شکستن قرار نیست تموم بشه و براش عادی بشه.

با ناراحتی و خستگی سرش رو رو پاهاش گذاشت و خوابید .

حتی برای کلاسای ظهر که از دستشون میداد نگران نبود فقط اینقدر خسته بود که نیاز به خواب داشت یه خواب طولانی خیلی خیلی طولانی.

✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳

نظر و ووت فراموش نشه😍

Love or hate?!Where stories live. Discover now