(جیمین )
با حس کردن دست تهیونگ که محکم دستم رو گرفت به خودم لرزیدم
= من تمام سعیم رو کردم پس همین مهم نه .... مهم اینه من تمام سعیم رو کردم حتی اگر گند زده باشم و اشتباه کرده باشم
به چشماش نگاه کردم .... مردمکهاشم از ترس یا نگرانی میلرزید .... اون اشتباه میکرد درسته ؟ ... همه حرفاش یه شوخی احمقانه بود .. امکان نداشت چیزی بشه وقتی اینقدر به چیزی که میخواستیم نزدیک بودیم
× چیزی نمیشه ته ته اروم باش همون طور که میگی کله گنده ها کاری فعلا با این پرونده ندارن اون کوچیکا هم که ..... اصلا قدرتی ندارن درس....
= از اولم کله گنده ها کاری با این پرونده نداشتن جیم ... اونا اینقدر ارتباط داشتن که اگر مدرکیم رو میشد میتونستت لا پوشونی کنن .... کسایی که از اول منو با مادرم تهدید کردن و مجبورم کردن وکیل کوک بشم تا کاری که میخوان رو انجام بدم همون مهره های کوچیک بودن .... اونا ..... اون حرومزاده ها به مادر اسیب زدن و من لعنتی حتی نتونستم اون رو پی.....
& تهیونگ
الان تو این شرایط اضافه شدن یونگی به بحثمون در حالی که صندلی چرخدار نامجون رو میکشید مزخرف ترین شوخی دنیا بود ..... اخه چرا الان باید پیشمون میومدن حالا چجوری باید موضوع رو بهشون میگفتم ... اصلا گفتنش درست بود
& خوب قهرمان، نامجون گفت بدون تو اومدنش اینجا غیر ممکن بود ... میخوای داستان رو برامون تعریف کنی
با حس کردن سکوت تهیونگ میدونستم باید یه جوری شرایط جمع و جور کنم ولی نمیدونستم چطوری .... الان اخرین چیزی که میخواستم این بود که اونا هم به قضیه شک کنن و همه چی بیشتر بهم بریز .... از دست دادن امیدمون اونم تو این شرایط بدترین چیزی بود که میتونست اتفاق بیفته
× راسی یونگی چرا بونگ سو رو نیاوردی حتما خیلی خوشحال میشد از اومدن نامجون و نتیجه دادگاه کوک
یونگی پشت سرش رو خاروند و با ناباوری بهم نگاه کرد .... گند زده بودم ؟ .... سوالم اشتباه بود .... نکنه فهمیده بود یه چیزی درست نیست ؟
& پسر مگه از اول زندگیت تو امریکا بودی ؟.... میفهمم زمان زیادی تو اونجا زندگی کردی ولی بازم تا دبیرستان که اینجا بود .... چطور یادت رفته بچه های زیر ۱۸ سال مگه زمانی که شاهد باشن اجازه حضور تو دادگاه رو ندارن ؟
با بیچارگی زدم زیر خنده و اروم به سرم کوبیدم
× راس میگی من یه احمقم که این یادم رفته بود .... الان کجاست ؟
& پیش دخترم رزاست مراقب اونه .... ولی الان چیزی که مهمه اینه قهرمانمون بگه چجوری این پرونده غیر ممکن هم داره به نفع ما بر میگرد
YOU ARE READING
Love or hate?!
Fanfiction🥀 زندگی یه بازی پیچیدست ، بازی که هر لحظه امکان برد و باخت توش وجود داره و حتی به جانگ کوک پسر بچه ای که به امید فرار از قلدرای توی مدرسه یا پیدا کردن اینده روشن تر از خونه دور شده رحم نمیکنه . 🔪 تو این دنیای سیاه که هر کس با هیولای درون خودش برا...
