S 2 _ (12_1) Shout a little louder

870 148 68
                                    

Shout a little louder = کمی بلند تر فریاد بزن

❇❇❇❇❇❇❇❇❇❇❇❇❇❇❇❇

(جانگ کوک )

با محکم شدن دست سرباز دور بازوم به زور بلند شدم و روی پاهام ایستادم تا قاضی به جایگاه برسه ... چقدر کند راه میرفت .... یعنی سرنوشت من توی چندتا کاغد دستشه ؟ .... پس چرا زودتر تموش نمیکنه ؟ .... من که اعتراضی به حکم ندارم واقعا لازمه برای جوابش یه جلسه دادگاه بزارن .... چرا فقط اون حکم لعنتی رو اجرا نمیکنن .... دیگه خستم خیلی خسته ولی انگار همشون کلی وقت دارن که منو دنبال خودشون این طرف و اون طرف بکشن و چیزی که خودم میخوام رو سعی کنن ازم دور کنن

€ برای بار اخر قبل از خوندن حکم از متهم سوال میپرسم شما تایید میکنید که مقتول و مقتوله رو به ترتیب با ۳۴ و ۱۸ ضربه چاقو به قتل رسوندید

دوباره همین سوال تکراری .... چرا هر بار باید جوابشون رو بدم ..... یعنی قاضی اخر این جلسه اعلام میکنه که میتونم یه روز برای زندگی داشته باشم ؟..... میتونیم اون روز با یونگی و دخترش و بونگ سو درباره چیزای روزمره حرف بزنیم که ادمای عادی دربارش حرف میزنن .... حتی میتونیم برای یه روز ...... راسی جیمینم دعوت کنم ؟ .... میدونم اذیتم کرده ولی یونگی اون دفعه گفت همه چیز اون طور نیست که فکر میکنم .... میگفت خود جیمینم اسیب دیده ...اره من دیدم با عصا راه میرفت غیر از اون به نظر میاد خیلی لاغر تر شده و رنگ پریده تر به نظر میرسه ... حتی... حتی حس کردم موهاشم کم پشت تر شده .... مطمئنا بیشتر از من اسیب ندیده ولی اگر تو بهم فرصت اینو بدی که یه روز بتونم عادی زندگی کنم قول میدم به اونم یه فرصت دوباره بدم .... تو که از اونجا نجاتم دادی میتونی این کارو هم برام بکنی دیگه نه اخه تو خی.....

€ لطفا پاسخ بدید

به سختی سرم رو بلند کردم و به قاضی نگاه کردم...‌ انگار برای رسیدن به خواستم چاره ای نداشتم جز تکرار کردن دوباره اون مزخرفات

+ بله من مادر و پدرم رو به قتل رسوندم

€ برای قتل انجام شده متاسف هستید یا حرف اخری دارید به دادگاه بزنید

+ خیر اگر باز هم به اون زمان برگردم باز هم انجامش میدم حتی اگر بشه زودتر هیچ وقت پشیمون نمیشم از کشتنشون

با باز شدن پرونده روبروش لبخند زدم .... بالاخره تموم شد .... بالاخره میتونم به جیزی که میخوام برسم

€ پس نتیجه دادگاه رو اعلام میکنم ، جئون جانگ کوک به جرم قتل عم...........

# صبر کنید

با شوک به سمت صدا برگشتم .... تهیونگ ؟ .... امکان نداشت .... امکان نداشت حالا که دارم به خواستم میرسم بهش اجازه بدم دوباره همه چیزو خرا....

با کنار رفتن تهیونگ و دیدن کسی که پشت سرش بود نفس کشیدن یادم رفت ....‌ امکان نداشت ...‌ امکان نداشت .... یه شوخی مسخره بود .... وگرنه ..... نمیتونم باور کنم .... نه اینقدر احمق نیستم که باور کنم

Love or hate?!Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ