این پارت دارای صحنه های خشن و دلخراش و bdsm است پس دوستانی که نمیتونن و روحیه ضعیف دارن این پارت رو لطفا نخونن.🙏🏻
خواهش میکنم به محدودیت سنی هم توجه کنید ولی خوب اگر خوندید پای خودتون 😅
✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳✳
«جانگ کوک »
در اتاق رو باز کرد ، با دیدن اتاق یخ زدم ، انگار اب سر رو سرم ریخته باشن .
همه چیز خاک گرفته بود ، انگار مدت زیادی از اونجا استفاده نشده بود ولی هنوزم که هنوزه بوی سکس و خون میداد .
نامجون منو روی زمین انداخت و به طرف کمد گوشه اتاق رفت .
کم کم چشمام بسته شد و به خوابی نه چندان عمیق رفتم .
کاش برای همیشه میتونستم بخوابم و از شیطانی که تو بیداری منتظره نابود کردنمه فرار کنم ، ولی این یه مطمئینا امید واهی بود .
با سردرد بدی چشمام رو باز کردم .
وسط اتاق برهنه وایساده بودم و دستام به بالا بسته شده بود ، خواستم دستم رو تکون بدم که درد بدی که روی مچم پیچید منصرفم کرد .
گرمای خون که روی دستم حرکت میکرد باعث شد نگاهم رو به طرف بالای سرم حرکت بدم.
با سیم خاردار دستام به سقف بسته شده بود و با هر حرکتی سیم ها بیشتر تو مچم فرو میرفت ، دردش نفس گیر و غیر قابل توصیف بود .
نامجون از در دوم وارد اتاق شد ، لبخندی به پهنای صورت زد و با تحسین نگاهم کرد .
+ شاهکار هنری من چطوره ؟
جلو اومد و دستش رو روی بدنم حرکت داد.
+کاش میتونستی خودت رو ببینی ، محشر شدی .
انگشتش رو بالا برد و با خونی که تا بازوم اومده بود رو کثیف کرد.
+ میبینم که به خودت اسیب زدی عروسک .
انگشتش رو نزدیک دهنش برد و مکید .
+ خوشمزست ، اینطوری بیشتر دوست داشتنی شدی پس اشکالی نداره .
با دیدن کاراش و شنیدن حرفاش مطمئینا امشب به جنون رسیده بود ، نمیدونم وقتی از دیدن خونم لذت میبرد امشب میزاشت زنده از در بیرون برم یا نه .
کل التماسم رو توی چشمام ریختم و تو چشماش نگاه کردم .
_خواهش میکنم بازم کن ، دستام خیلی درد میکنه .
انگشتش رو به معنی سکوت روی لبم گذاشت .
+ ولی من اینطوری بیشتر دوست دارم ، اگر زیاد تکون نخوری زیاد دردت نمیاد بهت قول میدم .
_لطفا بازم کن ، باشه ؟ میدونم دوس نداری اسیبی بهم برسه .
گونم رو نوازش کرد .
YOU ARE READING
Love or hate?!
Fanfiction🥀 زندگی یه بازی پیچیدست ، بازی که هر لحظه امکان برد و باخت توش وجود داره و حتی به جانگ کوک پسر بچه ای که به امید فرار از قلدرای توی مدرسه یا پیدا کردن اینده روشن تر از خونه دور شده رحم نمیکنه . 🔪 تو این دنیای سیاه که هر کس با هیولای درون خودش برا...